• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5893 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۸ آبان

درباره آموزش عمومي و بحران‌هايش

طبيعت يا تربيت؟

محمدحسن ابوالحسني

گاهي اوقات راجع به كاستي‌هاي نظام آموزش عمومي خبرهايي مي‌شنويم، كاستي‌هايي كه اغلب جنبه‌اي عددي و آماري دارند؛ مثل تعداد جاماندگان از تحصيل، اما از كاستي‌هاي كيفي آموزش كمتر سخن به ميان مي‌آيد. اين چشم‌پوشي بيشتر از آن‌روست كه توافقي همگاني درباره بايسته‌هاي آموزش وجود ندارد. شهروندان بسته به منزلت اجتماعي، درآمد و اهداف شخصي خود نظرات متفاوتي در اين موضوع دارند.
با اين ‌حال توافقي عمومي وجود دارد كه فرد براي ورود به جامعه بايد از وجدان اجتماعي، صراحت نظر و توان استدلال برخوردار شود؛ اينها مولفه‌هايي هستند كه اعمال فرد را نزد ديگران قابل فهم و توجيه مي‌سازد. در يك‌سو طبيعت انسان قرار دارد كه خام، زمخت و نيازموده است و در سوي ديگر كمال مطلوب انسانيت قرار دارد. براي صعود به مدنيت و فرهنگ بايد بر طبيعت شخصي فائق آمد. آگوستين قديس يكي از متفكران برجسته‌اي بود كه بر شرور بودن طبيعت انسان تاكيد مي‌كرد. وي كودكان را معصوم نمي‌دانست و حتي گريه‌هاي بي‌وقفه خردسالان را نشاني از ناشكيبي و كور بودن آنان نسبت به مصلحت خويش مي‌دانست. طبيعت انسان‌، آن‌گونه كه در آغاز هست، چيز ستايش‌برانگيزي نيست و بايد اصلاح شود.
به مرور زمان آموزش همگاني به يكي از مطالبات دموكراسي بدل شده و دولت‌ها ناچار هستند مبالغ عظيمي را صرف تربيت شهروندان خود كنند. در اين وضعيت، معيارهاي سراسري و كلي بر آموزش تحميل مي‌شود. آموزش همگاني به دنبال تربيت انسان‌هايي استانداردشده و مشابه يكديگر است، انسان‌هايي كه رفتاري قابل پيش‌بيني و مهارت‌هايي شناخته ‌شده و مفيد داشته باشند.
دي. اچ. لارنس، كه امروزه به خاطر رمان‌هايش معروف است، مقالاتي درباره فرهنگ و آموزش نوشت كه در آنها آموزش همگاني و دموكرات را نقد كرد. وي، كه از طبقه كارگر برخاسته بود و در اوايل زندگي معلم بود، عليه معيارهاي فرهنگي سخت‌گيرانه‌اي كه بر كودكان اعمال مي‌شد استدلال مي‌كرد. لارنس معتقد بود كساني را كه روشنفكر نيستند و به كارهاي ذهني اشتغال ندارند بايد به حال خود گذاشت تا بيشتر با عواطف‌شان زندگي كنند. آموزش حداقلي براي اين دسته كفايت مي‌كند و تاكيد بر آموختن موضوعات انتزاعي‌‌تر يا تاريخي اثرات نامطلوبي خواهد داشت. لارنس ثمره اين نوع آموزش سخت‌گيرانه را دوري انسان از ذات خود، يا به عبارت بهتر احساسات خود، مي‌دانست. انسان نداي درون را گم كرده و ميان امواج ضرورت‌هاي تصنعي و تحميلي غوطه مي‌خورد.
 مضمون رمان‌هاي لارنس نيز پيرامون همين مساله است: انسان‌هايي كه در احساس و پاسخگويي به احساس ناتوانند و شكنجه مي‌شوند. به‌ نظر لارنس تعادل ميان آگاهي ذهني و خودانگيختگي احساسي لازمه رسيدن به شخصيتي پايدار بود. وي درباره تفاخر و نخبه‌گرايي در آموزش و تربيت مي‌گفت: «زنهار از علم ناقص، زنهار از تظاهر ابلهانه به فرهنگ در مدارس ابتدايي. مردمان پايين‌شهر را به خاطر داشته‌باشيد. به خاطر داشته باشيد كه ارواح كارمندان و كارگران از فرهنگ دروغين شما فقط عصبي مي‌شوند.» آنچه لارنس را برمي‌افروخت نه ماهيت آموزش‌هاي عالي فرهنگي بلكه اجبار و ضرورتي بود كه تصور مي‌شد هميشه همراه آن محتواي فرهنگي است. اگر گرايش به فرهنگ عالي و كمال انساني از روي اراده و آگاهي باشد امري است مطلوب اما ضروري پنداشتن آن براي همه، تنها به تظاهر مي‌انجامد.
لارنس معتقد بود در دموكراسي دروغين، افراد تلاش مي‌كنند تا حد ممكن غيرفردي، نامتشخص، انتزاعي و استاندارد شوند.«اين همان چيزي است كه همه آدم‌هاي كوچه و بازار به آن تبديل مي‌شوند: مدل متوسط خياطان، اين است تصوير و مترسك مصنوعي مساوات شما. مردم مساوي نيستند، هرگز نبوده‌اند و نخواهند بود مگر با تعيين يك ايدئال بي‌اساس مضحك براي انسان». انسان متوسط، كوچك‌ترين قدرمشترك تمامي انسان‌ها و به همين دليل از تمامي آنها بعيد و متمايز است. تصوير انساني كمال‌يافته و كارآمد واقعا اغواكننده است اما لارنس به شرايطي اشاره مي‌كند كه اين كمال و كارآمدي چيزي جز تظاهري پوشالي نيست. بااين‌حال در دموكراسي دروغين همين تظاهر نيز كفايت مي‌كند.
گريز از آموزش همگاني حتي برخي را بر آن داشته است كه به تاسيس نهادهاي آموزشي نوين، محدود و اختصاصي دست بزنند. مثلا برتراند راسل زماني كه با چالش تحصيل فرزند خويش روبه‌رو شد مدارس انگليسي را دچار برنامه كوته‌بينانه، روش‌شناسي صوري و كلي و نظام امتحان خشك و انعطاف‌ناپذير ارزيابي كرد و بنابراين در سال 1927 مدرسه بيكن هيل را تاسيس كرد. اين مدرسه برنامه روزانه منعطفي داشت، حد ملايمي از انضباط را برقرار مي‌ساخت و به پرورش فرهنگ شخصي در هر دانش‌آموز تاكيد مي‌كرد. مدرسه راسل از آن‌رو امكان سامان يافتن داشت كه تعداد اندكي دانش‌آموز را مي‌پذيرفت، تعدادي كه هرگز از 25 تن تجاوز نكرد. از ديد راسل، يكسان دانستن استعدادها و نياز همه دانش‌آموزان صحيح نيست و به هيچ‌كس سود نمي‌رساند.
لارنس و راسل تربيتي را صحيح مي‌دانستند كه فرد را با جامعه هماهنگ سازد و در عين‌ حال فضايي براي شكوفايي فردي نيز فراهم آورد. تربيت خوب، گرايش‌هاي طبيعي انسان را سركوب نمي‌كند بلكه آن را به شكلي منسجم، خلاق و مقبول بازمي‌سازد. درمقابل، تربيت بد، به انحلال فرد در جامعه مي‌انجامد و فرهنگ شخصي را نابود مي‌كند.
نقل‌قولي از هوراس هست با اين مضمون: «وقتي طبيعت را با چنگك بيرون مي‌كشي، انتظار داشته باش كه دوباره بازگردد.» به ‌نظر مي‌رسد تدبير متوليان آموزش نيز براي مهار طبيعت در انسان‌ها، تنها مرهمي موقتي باشد. همان‌گونه كه بهترين لباس، به قامت همه خوش‌قواره نيست ميانگرا‌ترين تربيت نيز براي همه پاسخگو نخواهد بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون