گفتوگو با دختر كمبينايي كه سال گذشته به «اعتماد» اعلام كرده بود در رشته پزشكي، ثبتنامش نميكنند
دچار آسيب رواني شدم
نيره خادمي
صدايش هيجان سال گذشته را ندارد، اگر چه هنوز با همان دقت و ظرافت، مو به مو جزييات تماسها، نامهنگاريها و رفت و آمدهاي يكسالهاش به وزارت بهداشت، سازمان سنجش و بنياد ملي نخبگان را شرح ميدهد. «جنان هلالي راد»، همان دختر جوان كمبينايي است كه در كنكور ۱۴۰۲ در رشته پزشكي دانشگاه آبادان قبول شد، اما ثبتنامش نكردند و حالا با گذشت يكسال از آن روزها ميگويد؛ با وجود قولهاي فراوان هنوز هم ثبتنامش نكردهاند.
روزنامه «اعتماد» دوم آبان سال گذشته در گزارشي داستان زندگي، تلاشها و مشكلات اين داوطلب كنكور پزشكي را منتشر كرد و پس از آن مسوولان سازمان بهزيستي كشور، وزارت بهداشت و بنياد ملي نخبگان و حتي دفتر رياستجمهوري سراغش رفتند. جنان هلاليراد آن زمان به خبرنگار اعتماد گفته بود كه امكان ندارد، كوتاه بيايد و در رشته ديگري جز پزشكي، تحصيل كند، ولي در اين يك سال به قدري روي لبه پرتگاه راه رفته است كه اين اواخر و در شهريورماه حتي به رشتهاي كه به آن علاقه ندارد هم رضايت داده تا بلكه طلسم بشكند و با شروع سال تحصيلي جديد به دانشگاه برود. در اين يك سال بارها با او صحبت كردند، اوايل تلاش ميكردند تا با منطق «نميشود و ممكن نيست» نظرش را عوض كنند. وقتي نظرش عوض نشد، قول دادند كه بتواند در رشته دلخواهش درس بخواند، اما وفا نكردند حتي وقتي در پروسهاي طولاني نظرش را عوض كردند. بارها او را لب چشمه بردند و با لب تشنه برگشت. جنان هلاليراد در گفتوگوي تازه خود با «اعتماد» ميگويد؛ اضطراب زيادي را تحمل كرده و در اين يك سال بارها با تپش قلب شديد از خواب بيدار شده و حالا ديگر نسبت به كساني كه بايد پاسخش را بدهند، نااميد و بياعتماد است: «در اين يك سال به معناي واقعي كلمه دچار آسيب رواني شدم، جواب درستي به من نميدادند.» اين روزها هم كه بسياري از مسوولان پيشين رفتهاند و آدمهاي جديدي در وزارتخانه بهداشت و دفتر رياستجمهوري، جاي آنها را گرفتهاند، بنابراين كار براي او سختتر شده است.
سال ۸۴ با مشكل شبكيه چشم در آبادان به دنيا آمد. در واقع شبكيه چشم جنان آن زمان هنوز تشكيل نشده بود. درمان شروع شد و در هشتسالگي خونريزي چشمهايش زير تيغ جراحي، ديد او را كمتر كرد. درمان از همان كودكي شروع شده و تا همين حالا ادامه دارد. جنگهايش هم هنوز ادامه دارد، اگر در كودكي با وجود تمام حداقلهاي تحصيلي و مخالفتها، رشته علوم تجربي را خوانده، حالا هم همچنان براي رسيدن به دانشگاه ميجنگد تا به حقش برسد. جنان هلاليراد سال ۱۴۰۲ با رتبه ۴ هزار در رشته علوم پزشكي دانشگاه آبادان قبول شد آن هم در شرايطي كه براي شركت در كنكور هيچ كتاب تستي به خط بريل نداشت و كلاس كنكور هم نرفت. نابيناي مطلق نيست و هنوز رنگهاي سياه و سفيد را ميبيند، قبلا ۳۰ درصد بينايي داشت ولي در حال حاضر بينايياش حدود ۵ تا ۱۰ درصد است.
«سر كنكور نهتنها دفترچه بريل نبود كه منشي هم رشتهاش غيرمرتبط بود. دكتراي شيلات داشت و به درسهاي تجربي مسلط نبود. منشي با اينكه سعي كرد سوالات را بخواند، اما موفق نبود، چون نمودارهاي فيزيك و زيستشناسي و زمينشناسي و معادلات شيمي تخصصي است به همين دليل و دقيقا به خاطر نبود امكانات، بسياري از سوالات كنكور را سر جلسه از دست دادم و سازمان سنجش سر قولش نماند. به خودم گفتم؛ ديگر تمام شد و برايم مهم نيست. اين همه دوندگي كردم ولي هيچكس سر قولش نماند. من با همه كمبود امكانات خود را به اينجا رساندم ولي وقتي قدرم را نميدانند دليلي ندارد كه خود را ناراحت كنم. مادرم خيلي ناراحت شد ولي گفتم، من يك سال ديگر را براي نبود امكانات تلف نميكنم و با سوابق به دانشگاه ميروم، چون معدل كلم 75/19 بود و سوابق خوبي داشتم، اما وقتي نتيجه آمد رتبهام چهار هزار بود. من سوالاتي را به علت نداشتن دفترچه بريل و منشي متخصص از دست داده بودم، منتها پاسخ تمام سوالات ديگر درست بود و نمره منفي نداشتم و از طرفي معدلم بهشدت بالا بود بنابراين با از دست دادن سوالات ديگر، رتبهام پايين نيامد.» اينها بخشي از صحبتهاي او با «اعتماد» در سال گذشته است و توصيف دقيق شرايطي است كه طي آن براي رشته پزشكي نمره آورده.
گفتند نگران نباش
با گذشت يك سال از انتشار اين گزارش، حالا سوال اصلي اين است كه نتيجه آن همه تلاش به كجا رسيده؟ پاسخ اوليه يك كلمه است: « هيچ.» اما شرح دارد اين يك سال. با او تماس گرفته و پيگير بودهاند. ظاهرا تلاش كردهاند و گفتهاند؛ كارت را درست ميكنيم. سال گذشته از سوي سازمان بهزيستي برايش بليت هواپيما گرفتند، به همراه مادرش به تهران آمد و با چندين وزير در دولت سيزدهم صحبت كرد. به او گفتند نگران نباش، سعي ميكنيم كارت را درست كنيم. ميگويد: «ماجرا به وزارت بهداشت كشيده شد. در واقع بنياد ملي نخبگان به وزارتخانه بهداشت نامه زد. رييس بخش استعداديابي بنياد ملي نخبگان خيلي به من لطف داشت. در اين بنياد هم به من گفتند كارت نخبگي برايت صادر ميكنيم، البته هنوز اين كار انجام نشده است. ولي دركل تا حد زيادي خيالم راحت بود كه پيگير ماجرا هستند. آذر پارسال براي تعيين تكليف تحصيلاتم، جلسهاي با معاون وزير بهداشت و چند تن ديگر از مسوولان داشتم. قرار بود در آن جلسه درباره نحوه درس خواندنم با استادان شهيد بهشتي صحبت كنم. گويا دانشگاه آبادان به وزارت بهداشت اعلام كرده بود كه در آنجا امكانات لازم را ندارند، بنابراين تصميم گرفته بودند به دانشگاه شهيد بهشتي بروم. گفتند هر چه مدرك از تحصيلاتت داري هم با خودت بياور، اما در جلسه از اين اساتيد خبري نبود. جلسه طوري برگزار شد كه مثلا تعيين تكليف كنيم كه جز پزشكي براي تحصيل من چه راهي وجود دارد. از من پرسيدند چرا اين رشته را انتخاب كردي و چه علاقهمندي ديگري داري كه آن را لحاظ كنيم؟ من تمام ماجراهاي تحصيلم و اينكه چطور با نبود امكانات درس خواندم را تعريف كردم. گفتم با يكي از همين پزشكاني كه با شرايط من، كايروپراكتيك خوانده است، ارتباط گرفتم و او به من گفته كه الان ۸۰درصد معاينه، تاريخچه و شرح حال بيمار است و بقيه مشاهده است.»
از جواب دادن طفره ميرفتند
بعد از صحبتهايش حتي برخي كه ابتدا مخالف بودند، نگاه مثبتتري پيدا كردند و حتي يكي از اين افراد مسوول گفته بود؛ اصلا چه كسي گفته براي تو مشكل پيش ميآيد؟ شايد حتي در آينده بتواني با هوش مصنوعي جراحي انجام بدهي. به او گفتهاند؛ اصلا بگو دوست داري كدام دانشگاه درس بخواني؟ و در نهايت هم قول دانشگاه شهيد بهشتي را دادهاند. بعد تماس گرفتهاند و براي روز جهاني معلولان از او خواستهاند به تهران بيايد تا در حضور رييسجمهور صحبت كند و همانجا و در حضور ابراهيم رييسي، فراهم شدن شرايط تحصيلش در رشته پزشكي اعلام شود. در روز موعود، رييسجمهور نتوانسته به آن مراسم برود و جنان كه چند روز قبل را با اين خيال كه «همهچيز تمام است » سپري كرده بود، در سالن با اشتياق فراوان نشست، اما ساعتي بعد باز سرخورده از آنجا برگشت. ميگويد؛ وقتي با مسوولان مرتبط تماس گرفته، به او گفتهاند؛ صبر كن، معاون وزير قرار است در اين باره با وزير بهداشت صحبت كند. تو به خرمشهر برگرد و نگران نباش، ما اين موضوع را درست ميكنيم. پارسال ترم اول را از دست داده بود و ميخواست هر طور شده براي ترم بهمنماه به دانشگاه برود. بنابراين در فرصت باقيمانده خيلي تلاش كرد، اما به قول معروف موضوع مدام پشت گوش افتاد. از جواب دادن به او طفره ميرفتند، شايد از همان ابتدا جواب نه بود اما به او نه نميگفتند، بله هم نميگفتند. ماجراي جنان هلاليراد در همان زمان از سوي استاندار خوزستان هم پيگيري شد و ظاهرا او تنها كسي بود كه همان زمان مخالفت وزير با اين موضوع را انتقال داد: «ميگفت؛ وزير گفته ما نميتوانيم بگذاريم در رشته پزشكي درس بخواند، اما هر رشته ديگري بخواهد، مشكلي نيست.» همزمان اما هر بار كه جنان با مسوولان مرتبط با وزارتخانه تماس گرفته، اين موضوع را رد كردهاند: «گفتند؛ نه! كي به شما گفته؟ اصلا زير بار نميرفتند. اواخر دي هم با من تماس گرفتند و گفتند؛ براي برگزاري يك جلسه ديگر در وزارت بهداشت سريع خود را به تهران برسان. در آنجا هم پرسيدند كه جز پزشكي چه رشتهاي ميخواهي؟ گويا آنجا هم قرار بود نظر من عوض شود. گفتند؛ اصلا چنين چيزي امكانپذير نيست، بنابراين رشته ديگري از علوم پايه پزشكي را انتخاب كن تا كارشناسي ارشد و بدون آزمون آن را برايت در نظر بگيريم. البته اين وعده هم لطف خاصي نيست، چون اگر فردي بتواند معدل دانشگاهش در چند ترم الف شود برايش آزمون ارشد را برميدارند. قانع نشدند و دست آخر هم گفتند؛ فقط ميخواهي مدرك بگيري؟ نميخواهي كار كني؟ تو را در جامعه نميپذيرند و بعدا ضربه روحي ميخوري. خيلي هم تاكيد داشتند كه اگر تو را قبول كنيم بايد با نفرات بعدي چه كنيم.»
موافقت شد و نشد
در اين ماجرا دو رويكرد در برابر او داشتند و اين دو رويكرد بهطور همزمان يا با فاصله زماني كم از هم پيگيري شده است؛ اول اينكه نظرش را عوض كنند تا رشته ديگري را جايگزين كند و دوم اينكه همهچيز حل است و خيالت راحت باشد. «در نهايت در يكي از جلسات گفتم كه نهايتا دكتراي پيوسته بيوتكنولوژي ميخواهم، اما مدتي بعد جلسه ديگري تشكيل دادند و در آنجا خانمي بود كه بسيار بد با من برخورد كرد و به مادرم گفت كه اشتباه از شما بوده است كه گذاشتيد اين رشته را انتخاب كند.» او حتي به ديدن رييس دانشگاه شهيد بهشتي هم رفته، اما او هم همان حرفها را برايش تكرار كرده؛ مشاهده در پزشكي خيلي مهم است. «در مورد دانشگاه شهيد بهشتي هم گفت اگر اين امكان فراهم شود، در دانشگاه من نميشود چون خيلي شلوغ است. به خرمشهر برگشتم و منتظر پاسخ كميسيون هفت نفره ماندم. فروردين امسال از دفتر رياستجمهوري با من تماس گرفتند و گفتند كه نتيجه داوري كميسيون هفت نفره اين است كه به خاطر نياز به تماس مستقيم با بيمار، هيچ امكاني براي تحصيل من در رشته پزشكي وجود ندارد، اما با تحصيل من در هر كدام از رشتههاي علوم پايه پزشكي موافقت شده است. با بنياد ملي نخبگان تماس گرفتم و آنها گفتند صلاح نيست بيشتر از اين از دانشگاه دور بماني، رشته ديگري را انتخاب كن. در نهايت با دكتراي بيوتكنولوژي موافقت شد، اما اين ماجرا همزمان شد با فوت آقاي رييسي و چند هفتهاي كار معلق ماند. بعد نامه موافقت با اين رشته در دانشگاه تهران مشروط به معدل بالاي ۱۷ هم به دستم رسيد و اين نامه الان با مهر و امضا در گوشي من است. گفتم ديگر تمام است اما چند روز گذشت و تماسي نگرفتند. خودم تماس گرفتم و باز هم جواب سر بالا شنيدم. در اين يك سال كه با وزارت بهداشت تماس ميگرفتم به معناي واقعي كلمه دچار آسيب رواني شدم، چون نه جواب درستي ميدادند و نه از چيزي مطمئنم ميكردند. ميگفتند نامه شما ابهام دارد، بنابراين مرداد دوباره به تهران آمدم و از دبيرخانه وزارت بهداشت پيگيري كردم. آنجا به من گفتند؛ دانشگاه علوم پزشكي تهران در پاسخ به نامه اعلام كرده است كه دكتراي بيوتكنولوژي ندارد. فكر كنيد وزارت بهداشت اين را نميدانست. باورم نميشود، كميسيون هفت نفره چنين اشتباهي كند و رشتهاي كه ندارند را تاييد كنند و برايش نامه بزنند. بعد هم گفتند اشتباه شده و به سنجش نامه زدند. چند روز ديگر هم گفتند كه سازمان سنجش مخالفت كرده و گفته است كه ما نميتوانيم اين رشته را براي او در نظر بگيريم، چرا كه رتبه او پايينتر از اين رشته است. در نهايت از ميان تغذيه، گفتاردرماني، روانشناسي و فيزيوتراپي به تغذيه رسيدم آن هم در شرايطي كه اصلا اين رشته را نميخواستم ولي گفتند؛ تغذيه را قبول كن، يك هفتهاي كارش تمام ميشود. دو ساعت صحبت كردند و من تغذيه را كاملا با اجبار قبول كردم.آن روز وقتي برگشتم، روحيهام كاملا نابود شده بود و اين رشته را با گريه قبول كردم، فقط به خاطر اينكه در شروع ترم در دانشگاه باشم اما باز هم براي تغذيه مشكل به وجود آمد. گفتند؛ داوطلب بايد براي اين رشته يك گوش و يك چشم سالم داشته باشد. قرار نبود من براي تغذيه هم دوندگي كنم، اما ظاهرا اگر كميسيون اين را تاييد نكند، خودشان چند رشته اعلام ميكنند كه بايد بروم يعني برميگردم به اولين قدم در سال گذشته در حالي كه اگر امسال به دانشگاه نروم، ماجرا بهطور كامل سوخت ميشود. ديگر از وزارت بهداشت پيگيري نميكنم، عزت نفسم در اين مسير خرد ميشود و وقتم هم از بين ميرود. به آنها اعتماد كرده بودم ولي زير اين اعتماد زدند. نميدانم چه اتفاقي ميافتد. پارسال هم اگر پيگير شدند شايد به اين خاطر بود كه بعد از گزارش، ماجرا به دفتر رياستجمهوري رسيده بود و از آنجا پيگير بودند. نميدانم براي چه بود، اما زير قولشان زدند و من ديگر نميدانم با اين سيستم چه كنم و چطور اين موضوع را پيگيري كنم.»
نميخواهند كمك كنند
با وجود اين حرفها علاقه جنان هلاليراد نسبت به رشته پزشكي تغييري نكرده است، اما اين روزها اضطراب زيادي دارد و حتي اگر اين جمله را نميگفت از صدايش ميشد اين حال را فهميد: «هميشه من را اينطور ميشناختند كه هيچوقت دچار اضطراب نميشوم، ولي اين چند وقت به من اضطراب وارد كردند. خيلي از روزها را با تپش قلب شديد از خواب بيدار شدم و نميدانستم امروز چه كسي چه چيزي به من ميگويد، هر جا ميرفتم بايد همهچيز را از اول توضيح ميدادم. در اين يك سال دورويي ديدم و متوجه شدم اينكه ميگويند از نخبهها حمايت ميكنيم و به جوانها اعتماد داريم، حرف است. نميخواهند كمك كنند و به من ثابت شده اگر بخواهند ميتوانند. براي خودم و جايي كه در آن بزرگ شدم، متاسفم. در اين يك سال، نگاهم اينطور تغيير كرد. تلاش ميكنم به هدفم برسم چه در ايران يا در خارج از ايران. بارها گفتم من هيچ تسهيلاتي نميخواهم فقط مجوز حضورم در دانشگاه را بدهيد ولي بارها نظرشان را عوض كردند و به من مجوز ندادند. نسبت به افرادي كه بايد پاسخگو باشند بياعتماد شدم. خيليها به من ميگويند تو داري انقلابي را شروع ميكني، اما متوجه نيستند كه كاري است بهشدت فرسايشي و سخت.» او در اين مدت براي كنار آمدن با شرايط، كاهش اضطراب و بهتر شدن شرايط روحياش، سراغ موسيقي و ساز رفته و در واقع به آن پناه برده و مدتي است كه در حال يادگيري ويولن است. اين روزها خيلي كمتر ميتواند مثل گذشته تمركز كند و كتاب فيزيولوژيكي كه هميشه به درسهاي آن علاقه داشته را با همان لذت و دقت هميشگي بخواند. در هر صورت فعلا خود را سرگرم كرده و اميدوار است كه ماجرايش ختم به خير شود.