سواران قطار بيدود
كيوان لطفي
اصطلاح «افكار عمومي» براي اولينبار در قرن هجدهم در فرانسه ظهور كرد. كارشناسان ارتباطي اين مفهوم چندوجهي و سيال را به «پروتئوس» يا «خداي مدام در تغيير» تشبيه ميكنند؛ ايزد اساطيري دريا و رودخانهها كه تغييرات پيوسته طبيعت را نشان ميدهد و در عين حال كه توان پيشگويي آينده را دارد، يكسره تغيير شكل ميدهد تا از اين كار اجتناب كند و در انتها با وجود همه مقاومتها، پيشگويي خود را تنها با كساني فاش ميگويد كه بتوانند او را به دام بيندازند. در دوران معاصر، اين «رسانهها» هستند كه در دامگه خود، اين افكارِ «ناپايدار»، «متحرك» و «تغيير يابنده به شكلهاي گوناگون» را ناچار به فاشگويي ميكنند. آنها با بهرهگيري از قواعد روانشناسي اجتماعي افكار عمومي را «ميسازند» و همزمان اين موج خروشان، تازهشونده و جهتدهنده را «افشا ميكنند».
«اليزابت نوئل نيومن»، با هدف تبيين نسبت رسانهها با «افكار عمومي» و «ادراك افكار عمومي»، «نظريه مارپيچ سكوت» را صورتبندي كرده است. براساس اين نظريه، نقش رسانهها در چيرگي بر فرد، مهمتر از محيط اجتماعي است و مخاطبان تنها با استفاده آگاهي خلقشده توسط رسانهها ميتوانند جهان را كامل و تفسير كنند. نيومن سه عامل موثر بر اين قدرت تعيينكنندگي را «انباشتگي»، «هماهنگي» و «حوزه عمومي» معرفي ميكند: پيامهاي رسانهاي در گام اول «تكرار» ميشوند، در گام بعدي، مردم تحت فشارِ گروه، به دليل ترس از انزواي اجتماعي، با ديدگاههاي غالب «هماهنگ» و با افكار عمومي همخوان ميشوند. درنهايت، از آنجا كه فرد به شدت به حوزه عمومي و محيط اطراف خود وابسته است، از ترس طرد شدن، در گرداب فكر مستقل و محدود خويش فرو ميرود. در اين وضعيت، شخصِ همنوا با ديدگاه مسلط، در مقايسه با فرد مخالف، تمايل بيشتري براي ابراز نظر خود دارد.
با رصد تحولات رسانهاي كشور، دو جريان مارپيچساز قابل شناسايي است. يك خط، همنوا با قرائت رسمي حاكميت، رسالت خود را صدادار كردن مقاومت در برابر جريان استكبار ميداند و با تنفس در فضاي رسانهاي رسمي و مصوب، مارپيچ سكوت مطلوب خويش را طراحي، «غيرخودي» را تعريف و او را طرد ميكند. در مقابل، خط دوم، با فاصله گرفتن از قرائت رسمي و با حركت در فضاي غيررسمي و ترجيحا مجازي، مطالبه خود را «حق مردم» و «رفع محروميت و محدوديت» ميداند. اين جريان نيز با صورتبندي مارپيچ سكوت دلخواه خويش، «ديگري» مغضوب خود را ابتدا تعريف و سپس منزوي ميكند.
در حال حاضر، عقبه اين دو جريان مارپيچساز، بهرغم وجود همه گسلها و دشواريهاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي كشور، رخ در رخ هم صفآرايي كردهاند و از قرار نه سوداي گفتوگو دارند و نه ياراي مدارا و آنكه تپيده و تنيده در دو مارپيچ سكوت، نظارهگر تحولات داخلي و خارجي است، جريان سومِ مقهور و مستقل است؛ جرياني محصور در ميان دو تيغ «غيرخودي» و «ديگري» كه قدرت كنشگري خويش را از دست داده و شوربختانه از ترس انگخوردن در علن و مجاز، فرصت و قدرت ابراز عقيده مستقل و متفاوت خود را نيز ندارد. سواران اين قطار بيدود كه بيتريبون ميانديشند، بيسله ميگويند و بيزبان حرف ميزنند، همچنان سوداي مستقل ماندن دارند و به دور از قيل و قال زندهباد و مردهباد ميكوشند در ميانه خطكشيهاي مرسوم، راهي باز و نفسي تازه كنند. اين جريان انبوه، همچنان تلاش ميكنند مابين خطوط نانوشته حركت كنند و مجذوب خواب آشفته رسانهها نشوند. شواهد نشان ميدهد اين شاهدان خاموش كه قد كشيدن مارپيچهاي سكوت را به نظاره نشستهاند، همچنان برآنند كه «پيرامون» را از دريچه تنگ نگاه دروازهبانان خبري تماشا نكنند و «درون» را نيز به خط و خش منفعتطلبي نيالايند. شوربختانه، به نظر ميرسد اينان كه فراتر از مرزهاي جغرافيايي و دعواهاي تاريخي، درد انسان در «غزه»، «كييف» و «كابل» را دارند، تا اطلاع بعدي، گريزي جز دست و پا زدن در انزواي ديگرخواسته و رويايي جز فرو ريختن اين دو عمارت ويرانگر ندارند.
اميد كه در كشاكش اين رسانهگرداني بيلگام، شمع «عقلانيت اساطيري فرارسانهاي» جان بگيرد و راه رهايي آزادگان راستين جهان از گردابِ انسانسوز سكوت هموار شود.
دكتراي علوم ارتباطات