فلسفه اسلامي و زندگي روزمره ايراني-1
جنگ
اميرعلي مالكي
«هيچكس بر زمين روي سعادت نخواهد ديد، هيچكس بر اين سياه كاري درخور نميتواند كرد.» نرودا نالان است، خاطره خوشي از جنگ و نزاع ندارد و بدون شك شبيه به او در اين ديار به وفور يافت ميشود. پس بدي نيست كه كيلومترها آن طرفتر، چند برگْ قرن عقبتر، خود و تاريخِ خويش را به ياد بياوريم، شايد حرف «مناسبي» براي گفتن وجود داشته باشد. فارابي احتمالا تنها فيلسوفِ جنگ در تمدن اسلامي است، فيلسوفي كه فلسفه خويش در بابِ جنگ را ابزاري براي تكميل فلسفه سياسي خود ميدانست. اين فيلسوفِ مسلمان در فصول «المدني» جنگ را تنها از جهتي قابل پذيرشِ متصور ميشود كه در مسيرِ رسيدن به مدينه فاضله باشد. او در اين حوزه به يك نكته مهم اشاره دارد: تعدد دولتهاي موجود بايد به رسميت شناخته شود.
به عقيده باتروث، فارابي در مفهوم جنگ، تنها نزاعي را صحيح ميداند كه براي حفظِ عدالت باشد و مانع از دستدرازي سودجويان به آزادي مردم گردد. پس وجود دولتهاي متعدد مانعي ندارد تا آنجا كه زندگي را بر مردم خودش زهر نكنند، زيرا در اين صورت مدنيت از جامعه رخت ميبندد و جنگ در مسيرِ نيل به آزادي و حفظ جامعه واجب است. چنانچه باتروث ادعا ميكند، فارابي شديدا در حمايت از جنگافروزي عليه ديگران اكراه دارد و تنها در صورتي جنگ را شدني ميداند كه بنا بر ديدگاهِ مشترك تمامي مللِ معاصر، رويدادي بد و ضرررسان به انسانيت در شرفِ وقوع باشد.
ميتوان نتيجه گرفت كه تنها علتِ برپايي نزاع و درگيري، بهمثابه جنگي ميان مللِ مختلف، فقط زماني واجب است كه انسانيت، در معناي كلي آن، براي مثال در حوزهاي چون «كودككشي» در خطر باشد. خب، مشخصا هر عقل سليمي چنين چيزي را پست ميداند، البته اگر خدايي ناكرده اشتباه نشده باشد! پس فارابي صلحطلبي جنگبلد ميبايست خوانده شود. خواجه نصرالدين طوسي نيز در اين حوزه صاحبِ نظر است. او در كتابِ «اخلاقِ ناصري» بر عادلانه بودنِ جنگ تاكيد ميورزد. اين متفكر بحثبرانگيز در مسيرِ ادامه سنتِ فلسفي فارابي، موضوع مدينه فاضله را بسط ميدهد و بر حفظِ همبستگي مدينه با محبت و اجتناب از هرگونه تعصب، با وجودِ مذاهبِ متفاوت، اعتقاد دارد.
به باور غلامرضا عواني، از نظر طوسي، صبوري و سعهصدر موجبِ برقراري صلح ميشود. او كه در عصرِ پسامغول نفس ميكشيد، اولويت خويش را در حفظ صلح، براي ايجاد جامعهاي پويا، در مسيرِ وحدت و عشقورزي به «همنوع»، ميفهميد، زيرا بدون وجود چنين چيزي، جامعهاي نيز نخواهد بود كه در صورتِ پديدار شدنِ خطر، همراهي و همياري را در ياد ملت خود، محفوظ داشته باشد. شايد بتوان، كمي با چاشني تحليل، سخن طوسي را به عنوان دركي دروني كرد كه جنگ را چون فارابي (البته با برتري دادن وجود عدالت در جامعه خود، نسبت ملل ديگر)، تنها در مواقعي شدني ميداند كه نفسهاي آزادي، محبت و عدالت در جامعهاي به شماره بيفتد: پس بايد جنگيد، اما احتمالا در زماني كه «تنها» جامعه خودمان به خطر بيفتد.
چندي بعدتر، ملاصدرا، جنگ را بهمثابه نشانهاي درنظر ميگيرد كه جامعه را از حالتِ تعادل خارج ميكند و اين تهيگشتگي مساوي است با نبودِ عدالت، زيرا نبودِ صلح، عدالت، معرفت، امنيت و معيشت را دستنيافتيتر از آنچه حقيقتا هست، ميكند. در اين ميان، صداي «يافتم! يافتم»هاي صدرايي در «الشواهد الربوبيه» برميخيزد، زيرا او براي مقابله با جنگ، از ديدِ خود، روشي دارد: جهاد. به باور اين انديشمند، جهاد، نه تنها در راه دين، بلكه براي حفظ ماديات زندگي نيز ميبايست باشد، زيرا براساس فلسفه ملاصدرا، معيشت و ديانت، نه تنها و جدا افتاده، بلكه دست در دورِ گردن يكديگر، براي ارتقاي سطح زندگي انسان به حركت ميافتند. پس هر زمان كه زنگِ به خطر افتادن زيستِ فرهنگي و اجتماعي مردم به صدا در آمد و تجاوزِ دشمن به شكلي علني شروع به شدن كرد، جنگ اهميت دارد و همه، از لطفِ الهي تواني براي ايجاد جهاد، برخورداند، زيرا هر شخصي كه ميتواند كمكي بكند، بايد آستين را رو به بالا تا كند و براي حفظِ امنيت جامعه خود بكوشد.
پس ميتوان نتيجه گرفت كه جنگ براي صدرا تنها زماني ميتواند شدني باشد كه شرايط عدمِ ثبوتِ «صلحِ»، ملتي را به دره خطر روانه كند. اما مگر ميشود از فلسفه اسلامي صحبت كرد و نامي از علي (ع)، يكي از بزرگترينِ فلاسفه، نبرد. البته فلسفه او، جنبه عملي عميقي دارد، چراكه وي مردِ ميدان بود، نه تماما محبوس در متون. امام علي(ع) بنا بر ميراثِ تاريخي، در هيچ جنگي آغازگر آن نبوده است و به طور پيوسته به ياران خويش يادآوري ميكرده كه در هركجا كه با دشمن برخورد كردند، شروعكننده جنگ نباشند و بگذارند «اگر» ميخواهد نزاعي دربگيرد، ديگري در ميدان نطفه جنگ را بكارند. او، بنابر آنچه ميتوان از خطبه 145 نهجالبلاغه فهميد، با باور به ايجادِ تاخير، جنگ را هرگز اولويت خود متصور نميشده و بيشتر از آنكه به نزاع توجه كند، صلح را زمينهاي براي ايجاد گفتمان، حل تعارض و در انتها رشدِ ملت و اصلاح آنان درنظر ميگرفته است.
پس شايد بايد گفت: «باشد، ديگران بد، اما تا كسي با ما كاري ندارد، بگذاريد بدي آنها براي خودشان باشد.» تا اينجا -البته از هر جاي ديگري نيز اگر بحث شروع ميشد، بايست چنين نتيجهاي حاصل ميگشت- دريافتيم كه جنگ، همانطور كه در آيه چهل و نهمِ سوره «حجرات» آمده است، تلاشِ ملل مختلف براي حفظِ مقامِ والاي انسانيت را به خطر مياندازد و تا جايي كه امكان دارد، بنا بر حكمِ خداوند، بايد از آن پروا داشته باشيم، زيرا در انتها دودِ آن، در چشمِ خودِ ما، حتي اگر سودِ اندكي داشته باشد، خانهاي سوزاننده و آتشين برپا خواهد كرد.
پژوهشگر فلسفه