با بازگشت دونالد ترامپ به كاخ سفيد و افزايش گمانهزنيها درخصوص چينش كابينه احتمالياش، تحليلها درباره سياستهاي خاورميانهاي او به اوج خود رسيده است. به باور برخي ناظران جهان بهويژه خاورميانه به مراتب متفاوت از شرايطي است كه ترامپ در سال 2016 براي اولينبار به قدرت رسيد. خاورميانه در شرايط كنوني نيز با تنشها و درگيريهاي پيچيدهاي روبهرو است؛ از سويي ديگر چشمانداز پروژه عاديسازي روابط اسراييل و اعراب موسوم به توافق ابراهيم و نيز معامله قرن همچنان مبهم است. رويارويي احتمالي تهران و تلآويو از مهمترين متغيرهاي شرايط ملتهب منطقه در بزنگاه كنوني است. اكنون نيز تحليلگران در تلاشاند تا پيشبيني كنند كه سياستهاي ترامپ چگونه بر روابط امريكا با متحداني چون اسراييل تاثير خواهد گذاشت. اين سوال نيز در پس ذهن ناظران وجود دارد كه ترامپ در پيگيري پروژههايي چون عاديسازي و بالاخص ورود رياض به اين توافق چگونه بازيگري خواهد كرد؟ فارغ از آن نيز پيشبينيها درخصوص تعامل ميان ايران و امريكا در چنين فضايي ناظران را به ارايه سناريوهاي متعددي واداشته است. به اين بهانه روزنامه اعتماد در راستاي بررسي سناريوهاي موجود درخصوص دكترين خاورميانهاي ترامپ و نيز پيشبيني چشمانداز تعاملات احتمالي تهران و واشنگتن طي ماههاي آتي با نادر انتصار استاد بازنشسته و برجسته دانشگاه آلاباماي جنوبي گفتوگو كرده است. انتصار در باب چشمانداز روابط ايران و ايالاتمتحده، فرصت و چالشهاي حاكم در مسير پيش روي اين بازيگر و متغيرهايي كه ميتواند فعل و انفعالهايشان را تحتتاثير قرار دهد، ضمن اشاره به غير قابل پيشبيني بودن شخصيت ترامپ گفت كه به واسطه همين ويژگي شخصيتي رييسجمهوري منتخب پيشبيني تعاملات پيش رو را دشوارتر خواهد كرد هرچند نميتوان صرفا به سناريوهاي بدبينانه تكيه داشت. در همين راستا رويكرد ايران در مهار تنشها و تعامل با واشنگتن گزارهاي است قابل اعتنا. مشروح گفتوگو در ادامه ميآيد:
تا به امروز مشخص شده است كه چه چهرههايي و با چه موضعي عهدهدار بخشي از سمتهاي حساس كابينه آينده ترامپ هستند.در همين راستا به باور شما جهان با امريكايي متفاوتتر از سال 2016 روبهرو است؟ از منظري ديگر تعريف چهرههاي تندرو چون مارك روبيو چه پيامي براي جهان بالاخص خاورميانه ارسال ميكند؟
گمانهزنيهاي بسياري در رابطه با اعضاي كابينه احتمالي ترامپ مطرح است. به احتمال زياد چهرههاي معرفي شده قطعا انتخاب خواهند شد و البته كه براي ارزيابي چينش و تركيب اصلي كابينه بايد همچنان تا ژانويه صبر كرد تا رسما ترامپ كار خود را آغاز كند. در رابطه با چهرههاي معرفي شده از مارك روبيو به عنوان محتملترين گزينه براي تصدي عنوان وزارت امور خارجه نام برده شده است. رسانهاي شدن نام اين شخص و ساير افرادي كه تاكنون حضورشان در دولت دوم ترامپ قطعي شده نشاندهنده نحوه چينش كابينه دولت ترامپ هستند و همچنين نشان از آن دارد كه عنصر وفاداري و سرسپردگي در انتخاب اين افراد به شدت تاثيرگذار بوده است. اين افراد بايد به گونهاي عمل كنند كه هيچگونه چالش و مانعي براي دولت ترامپ و تصميمگيريهاي خارقالعاده او ايجاد نكنند. ذيل اين گزاره وفاداري و سرسپردگي بود كه نيكي هيلي و مايك پمپئو اجازه حضور در دولت دوم ترامپ را كسب نكردند. بنابراين روندي كه در خصوص كابينه احتمالي قابل انتظار است فارغ از تندروي، تابعيت كامل آنها از تصميمات ترامپ است. پرواضح است كه اين چينش در 2024 با نحوه چينش در ۲۰۱۶ متفاوت خواهد بود. ترامپ وزراي امور خارجه و دفاع دولت اول خود را با وجود اينكه افراد باتجربهاي بودند اما به اين دليل كه مقابل تصميمات غيرعقلايي ترامپ ايستادند بركنار كرد. اما افرادي كه اكنون براي دولت دوم خود انتخاب كرده، قادر نيستند با سياستهاي او مقابله كنند. بنابراين در دولت دوم ترامپ سياست خارجي دولت امريكا را سياست شخص ترامپ تعيين خواهد كرد نه وزراي مربوطه. وزير امور خارجه احتمالي او يعني ماركو روبيو از ساير اعضاي كابينه او شناخته شدهتر است. او اهل ايالت فلوريدا است و در سال ۲۰۱۶ با ترامپ درگير لفاظيهاي شديد انتخاباتي شد. درمورد وزير دفاع كه يكي از اعضاي مهم كابينه است، قرار است شخصي به نام پيتر هگست، مجري شبكه فاكس نيوز كه رسانهاي افراطي و دست راستي است، عهدهدار اين سمت باشد. او نيز ارتشي بازنشسته فعال در افغانستان و عراق است. وزارت دفاع بسيار براي سياست خارجي مهم است. اما نكته مهمتري كه در انتخاب افراد دولت دوم ترامپ قابل توجه است حضور چهرههاي جواني است كه نسل جديدي از رهبران امريكا را تشكيل خواهند داد كه هيچگونه سابقه و تجربه مرتبطي نداشتهاند. اليزا استفانيك، سفير امريكا در سازمان ملل يكي از چهرههاي تندرو جمهوريخواه است كه ميتوان گفت از حاميان جدي اسراييل قلمداد شده و در صورت شكاف ميان تلآويو و واشنگتن، قطعا در كنار اسراييل قرار ميگيرد. مايك هاكبي سفير انتخابي امريكا در اسراييل نيز رويكرد مشابهي دارد. او كشيش انجيلي بهشدت افراطي است كه جزو گروه صهيونيستهاي مسيحي محسوب ميشود. به اعتقاد اين گروه اسراييل بايد كل فلسطين را به تسلط خود درآورد و در ادامه مسجدالاقصي را نابود كند تا شرايط براي ظهور عيسي مسيح فراهم شود. حال تصور كنيد اين شخص را به عنوان سفير ايالاتمتحده در تلآويو انتخاب كردهاند. با اين اوصاف همچنان نميدانم ايالاتمتحده با روي كار آوردن اين افراد مذهبي و مرتجع و تندرو به چه سمت و سويي خواهد رفت. اكنون نيز همزمان مجلس سنا و مجلس نمايندگان دراختيار جمهوريخواهان است اين درحالي است كه همزمان ديوان عالي امريكا رايي را صادر كرده و مدعي است نميتوان رييسجمهور امريكا يعني دونالد ترامپ را كنترل كرد به عبارتي ديگر اذعان كردهاند قادر به اجراي قانون اساسي امريكا نيستند و رييسجمهور قادر است هر آنچه را كه ميخواهد، انجام دهد. به باور من دوراني كه اكنون ايالاتمتحده در آن قرار دارد پسا دموكراسي است. به اين معنا كه ديگر صحبتي از اركان و بنيادهاي دموكراسي نخواهد بود كه مدعي شده بودند پايههاي دموكراسي را تقويت خواهند كرد، اين پايهها در حال فروپاشي است. بنابراين هماكنون در دوران پسا دموكراسي بهسر ميبريم. اما اينكه اين دوران پسا دموكراسي پوپوليستي افراطي خواهد بود يا نوع جديد از فاشيست يا هر عنواني ديگر نميتوان اظهارنظر خاصي داشت.
به باور شما ميتوان پيشبيني كرد در طول اين بازه زماني تقريبا 65 روزه تا ورود رسمي ترامپ به كاخ سفيد درگيريها در غزه و لبنان به واسطه دخالتهاي احتمالي رييسجمهور جديد امريكا پايان يابد؟ چه امتيازاتي در ازاي پايان اين درگيريها ممكن است ميان ترامپ و نتانياهو رد و بدل شود؟
فكر نميكنم در اين بازه زماني تغيير عمدهاي در اين زمينه و پايان درگيريها در غزه ولبنان ايجاد شود. لذا روندي كه طي يك سال اخير در جريان بوده همچنان ادامه خواهد داشت البته گزينه احتمالي ديگر وجود دارد و آن اين است كه اسراييل در جنوب لبنان صدمات زيادي را متحمل شود و در نهايت ناچار شود در عمليات زميني عقبنشيني كند، چراكه اين ادعا مطرح شده اسراييل قصد دارد تا نيروهاي خود را از جنوب لبنان خارج كند، بنابراين شاهد اين قبيل عمليات تاكتيكي احتمالي خواهيم بود اما اينكه سياست كلي تغيير كند و جنگ به نحوي به پايان برسد، نميتوان چنين انتظاري حداقل تا پيش از ورود ترامپ به كاخ سفيد داشت، چراكه هدف نتانياهو اين است تا آنجايي كه بتواند هم به لحاظ جغرافيايي لبنان را تصاحب كند هم به كشتار و نسلكشي در غزه ادامه دهد. برخي معتقدند نتانياهو شكست خورده است و به اهداف راهبردي خود نرسيده است از اين نگاه بله به اهداف خود نرسيده اما هدف ديگر او كشتار دسته جمعي بود، بنابراين از اين زاويه به اهداف خود دست يافته است. كاري كه نتانياهو طي بيش از يك سال در غزه انجام داده يك نسلكشي مدرن است، بدون اينكه با مانعي روبهرو شده باشد. جالب است كه حتي كشورهاي مسلمان نيز آنگونه كه بايد در اين زمينه موضعگيري نكرده اند؛ چه رسد به كشورهاي امريكايي و اروپايي كه حتي تجهيزات نظامي نتانياهو را نيز تامين كردهاند. بنابراين تا زماني كه نتانياهو احساس كند مانعي براي حداقل يكي از اهداف خود كه همان كشتار و نسلكشي است وجود ندارد اين كشتار ادامه خواهد داشت و شاهد تحول خاصي در اين زمينه در آيندهاي نزديك نخواهيم بود.
اكنون گمانهزنيها در باب چشمانداز دو پروژه خاورميانهاي امريكايي يعني توافق ابراهيم و نيز معامله قرن كه هر دو در دولت اول ترامپ كليد زده شدهاند، افزايش يافته است. چشمانداز دو طرح فوق را چگونه ارزيابي ميكنيد؟ عربستان به دنبال عاديسازي مشروط به تشكيل دولت فلسطين است. ترامپ از چه رويكردي درقبال رياض و تلآويو در اين پروژه پيروي خواهد كرد؟
پيش از پاسخ سوال شما بايد بگويم كه ترامپ بهشدت غيرقابل پيشبيني است اما به صورت كلي بحث عاديسازي روابط اسراييل و اعراب در خاورميانه در دولت اول ترامپ انجام شد. او در دولت دوم نيز سعي ميكند اين پروژه را احيا كند. اما موضوعي كه ذيل اين پروژه در شرايط كنوني بايد به آن توجه كرد اين است كه خاورميانه 2025 با خاورميانه 2017 خيلي متفاوت است. عربستانسعودي به عنوان مهمترين عضو آتي پروژه عاديسازي نيز دچار تحولاتي شده است؛ هم به لحاظ راهبردي و هم در زمينه سياست داخلي، بنابراين قطعا پيمان ابراهيمي كه در دولت اول ترامپ امضا شد با اشكالاتي مواجه خواهد شد، چراكه اگر ترامپ بخواهد مجددا پيمان ابراهيم را احيا كند بايد امتيازاتي را به اعراب و مشخصا عربستان اعطا كند حال اين امتيازات چه خواهد بود من نميدانم، اما احتمالا در راستاي مسائل فلسطين و طرح دو دولتي خواهد بود. البته كه اين موضوع نيز از نظر من منتفي است، چراكه در عمل تشكيل دولت مستقل فلسطين با وجود حملات سنگين تلآويو در يك سال اخير عملا امكان پذير نيست. حال اگر فرض كنيم روي كاغذ نيز دولت فلسطين تشكيل شود يك دولت كاملا وابسته و در حال فروپاشي خواهد بود. به عقيده من اگر واقعبينانه به اين موضوع نگاه كنيم ايجاد دولت فلسطين يعني دولتي قوي كه توان ايستادگي داشته باشد حداقل در كوتاهمدت يا ميانمدت منتفي خواهد بود. اين گزارهاي است كه نتانياهو و اعراب و امريكا به خوبي از آن آگاه هستند، بنابراين كسي نميتواند در اين زمينه اغراق كند و دايما از تشكيل دولت فلسطين بگويد. از طرفي ديگر ترامپ تاجر است بنابراين سعي ميكند منافع خود در خاورميانه را ذيل منافع اقتصادي امريكا به ويژه منافع اقتصادي خانوادگي خود پيگيري كند. اقدامات او در اين زمينه ميتواند از طريق اخذ امتيازاتي از اعراب و اسراييل در خاورميانه صورت بگيرد. او تفكراتي تجارت مآبانه دارد اما نحوه اقدامات او در منطقه قطعا مانند دولت اول او نخواهد بود كه به عنوان مثال به كشورهاي عربي دستور ميداد و اعراب نيز تبعيت ميكردند. بنابراين نميتوان سناريويي در رابطه با طرح معامله قرن و نيز توافق ابراهيم و چگونگي بازيگري ترامپ ارايه داد.
به نظر ميرسد متغير مهمي كه ذيل طرح معامله قرن و نيز توافق ابراهيم مطرح است و البته تا حدودي ناديده گرفته شده است مواضع ايران است. رويكرد ايران را در اين رابطه چگونه ارزيابي ميكنيد؟
مواضع ايران به صورت كلي درقبال اسراييل و همچنين مشخصا مساله عاديسازي در برخي موارد دچار تغييراتي شده و در برخي ديگر از جنبهها تهران رويكرد سختگيرانهتري اتخاذ كرده است. فارغ از آن برخي مقامات ايراني معتقدند كه فلسطينيان خود تصميم بگيرند و ما نيز تصميم فلسطينيان را ميپذيريم. اما واقعيت اين است كه نميدانم منظور مقامهاي رسمي ايران كه ميگويند فلسطينيها خودشان تصميم ميگيرند و ما ميپذيريم دقيقا چيست؟ اگر فلسطينيان تصميم گرفتند روابط خود را با اسراييل عادي كنند، ايران اين موضوع را خواهد پذيرفت يا نه، پاسخ به اين سوال مشخص نيست. البته كه نميدانم در سطوح بالاتر مقامات ايراني چه تصميمي در اين زمينه گرفته شده است. واقعيت اين است كه بايد در اين زمينه يعني شكل رابطه با اسراييل به صورت جدي و نه براساس تمايلات تصميمگيري كرد. واضح است كه تمامي افراد خواهان برقراري صلح و عدالت در دنيا هستند. اما به باور من اين يك تمايل شخصي است و نميتوان اين تمايل را مبناي سياستگذاري جدي قرار داد، چراكه خوشبيني با واقعگرايي تفاوت دارد. من معتقدم ايران يا هر كشور ديگري اگر قصد دارد منافع ملي خود را پيش ببرد بايد روي هستها و آنچه در ميدان جنگ و ديپلماسي وجود دارد سرمايهگذاري كند نه آنكه از رويكرد ايدهآليستي پيروي نمايد. بنابراين به اعتقاد من سياست خارجي بايد روي واقعيتها بنا شود نه افكار ايدئولوژيك چه بسا كشورهايي را شاهد بوديم كه روي مسائل ايدئولوژيك تمركز كردند اما درنهايت مسير توسعه را انتخاب كردند. از چين ايدئولوژيكتر كشوري را سراغ ندارم اما درنهايت به اين نتيجه رسيد كه با رويكردي ايدئولوژيكي نميتواند به توسعه دست يافت و بايد واقعيتها را در نظر گرفت و يك چرخش نود درجه انجام داد و سياست خارجي خود را با واقعيتها تطبيق داد. البته كه به نظر ميرسد ايران نيز هنوز به آن نقطه نرسيده است و همچنان بر مبناي رويكردهاي ايده آليست فكري خود موضعگيري و عمل ميكند.
ارزيابي شما از گمانهزنيهاي ادعايي درباره پاسخ احتمالي ايران به تجاوز اخير اسراييل و همچنين سناريوهاي مطرح شده اينباره چيست؟ تلآويو از استراتژي انتظار پيروي خواهد كرد يا تجاوزي گستردهتر و البته با حمايت همهجانبه امريكا را در دستور كار قرار خواهد داد؟
به اعتقاد من در صورت انجام عمليات وعد صادق 3 ازسوي ايران، اين حملات پينگپنگي ميان تهران و تلآويو فارغ از اينكه به لحاظ نظامي تا چه اندازه براي طرفين هزينهزا باشد، ادامه خواهد داشت. قطعا اگر اين روند ادامه پيدا كند و اسراييل نيز مجددا پاسخ حملات تهران را خواهد داد، اما احتمالا تنشها در همان سطحي كه پيش از اين نيز حاكم بود، ادامه خواهد داشت. اين احتمال نيز وجود دارد كه اسراييل دست به اقداماتي خرابكارانه در ايران بزند. بنابراين اين زد و خوردها به پايان نخواهد رسيد، از همين رو ميتوان گفت تهران و تلآويو در شرايط برزخي قرار دارند. از طرفي ديگر گرچه امريكا در دوره انتقالي قرار دارد اما همچنان حمايت كامل خود را از اسراييل خواهد داشت و هر كمك نظامي كه اسراييل براي تجاوز به ايران نياز داشته باشد دراختيار نتانياهو قرار ميدهد. اما موضوعي كه وجود دارد اين است كه اگر اين حملات رفت و برگشتي تا پيش از آغاز به كار رسمي دولت جديد امريكا به پايان نرسد احتمالا ترامپ روش ديگري را براي پايان درگيريها انتخاب كند؛ اما نميتوان همچنان اقدام احتمالي او را در اين مورد پيشبيني كرد. ممكن است او اين روند پينگپنگي تهران و تلآويو را نپذيرد و خواهان پايان اين درگيريها باشد. به اعتقاد من و با توجه به نگاه ترامپ درباره جنگ اسراييل و فلسطين و همچنين با در نظر گرفتن نگاه افرادي كه در حوزه سياست خارجي دولت او انتخاب خواهند شد كه اتفاقا بهشدت حامي اسراييل هستند؛ نتانياهو حتي اگر شخصا ازسوي ترامپ دستور مستقيمي دريافت نكند به اين نتيجه خواهد رسيد در ارتباط با ايران ميتواند دست بازتري داشته باشد. به اعتقاد من در هفتاد روز آينده ترامپ به عنوان يك عنصر فعال در اين خصوص اقدامي نخواهد كرد. اما بعد از ورود رسمي به كاخ سفيد روندي را كه در ماههاي اخير ميان تهران و تلآويو شاهد بوديم ادامه پيدا نخواهد كرد. اما اينكه او احتمالا چگونه به اسراييل اجازه خواهد داد ديوانگي را به حد اعلي برساند يا بالعكس مانع اقدامات تهاجمي افسارگسيخته شود به هيچ عنوان قابل پيشبيني نيست اما واضح است كه ترامپ افرادي را روي كار آورده كه ميتوان ادعا كرد صد و پنجاه درصد طرفدار اسراييل هستند!
اخيرا ادعاهايي درخصوص توافق شفاهي ميان تلآويو و واشنگتن در رابطه با ايران مطرح شده است. نخست وزير اسراييل مدعي شده كه توانسته با ترامپ درخصوص تهديدهاي ادعايي ايران به توافق دست يابد. تصور ميكنيد توافق ادعايي چه پيامدهايي داشته باشد؟
بله رهبران دو بازيگر در اين باره رايزني داشتهاند؛ اما اينكه در اين تماس چه اطلاعاتي رد و بدل شده است همچنان مبهم است. در هر صورت اكنون در دوران خلأ بهسر ميبريم. اگر نتانياهو اقدامات غيرقابل پيشبينيتري را انجام دهد به عقيده من قطعا با مانعي در مقابل خود مواجه نخواهد شد. همچنان كه بايدن نيز هيچ مانعي در مقابل او ايجاد نكرد. بايدن اكنون ديگر مرغابي لنگي است كه هيچ اقدامي نميتواند در راستاي جلوگيري از نتانياهو انجام دهد كمااينكه خود او نيز نميخواهد اين موانع را ايجاد كند. ترامپ همچنان رسما وارد كاخ سفيد نشده اما اگر دولت دوم خود را كليد بزند در صورتي كه براساس محاسبات خود نتانياهو را پيروز بداند طبيعتا پروژه عاديسازي روابط با اعراب به ويژه عربستان را در كانون برنامهاش قرار ميدهد تا بتواند ذيل اين پروژه، نظم جديد كاملا طرفدار امريكا در خاورميانه و همچنين بدون وجود تهديد ادعايي ايران ايجاد كند.
اما ممكن است اين نظم جديد براي ترامپ صرفا يك رويا باشد كه هيچوقت محقق نشود. ترامپ را بايد به عنوان يك رييسجمهور طرفدار اسراييل تلقي كنيم و رابطهاي كه بين او و نتانياهو وجود دارد رابطهاي به مراتب نزديكتر از بايدن و نتانياهو است. بنابراين اميد نتانياهو اين است با روي كار آمدن ترامپ و قدرت گرفتن مجدد او در كاخ سفيد، چك سفيد امضايي بدون شرط دريافت كند. اما سوال اين است آيا ترامپ اين چك سفيد امضا را خواهد داد؟ اگر بخواهيم در اين مورد نيز پيشبيني داشته باشيم تحليل بيهودهاي است، چراكه او به شدت غيرقابل پيشبيني است.
به باورتان ايران از چه رويكردي پيروي ميكند؟
درخصوص ايران نيز بايد گفت من همچنان نميدانم تصميم تهران در قبال روي كار آمدن مجدد ترامپ چيست. هرچند كه ايرانيها ميگويند براي ما تفاوتي ندارد رييسجمهور امريكا چه كسي باشد. اما واقعيت اين است كه اين تفاوت وجود دارد. هر شخصي كه قدرت را در امريكا در دست بگيرد قطعا با رييسجمهور قبلي تفاوت دارد. نميتوان گفت تفاوتي ندارند. ممكن است سياستهاي كلي در يك چارچوب قرار داشته باشند اما به لحاظ تاكتيكي و عملكرد سياست خارجي روساي جمهوري متفاوت هستند. به عقيده من اگر ما به شرايطي دست يابيم كه ايران و امريكا براي توافق گام برداشته و ميدان را براي رايزني مستقيم و نه از طريق كانالهاي غيرمستقيم چون عمان يا هر كشور ثالثي هموار كنند، تصميم عجيبي اتخاذ نكردند. اين تجربه نيز درمورد امريكا و ويتنام اتفاق افتاده است. دو كشور در جنگهاي طولانيمدت قرار داشتند و همچنين امريكا خسارات سنگيني را به ويتنام وارد كرد. حجم خسارات امريكا به ويتنام با خسارتهايي كه امريكا به ايران زده قابلقياس نيست. اما در هر صورت ويتنام به اين جمعبندي رسيده كه براي حفظ منافع خود بايد با كشور متخاصم (امريكا) وارد گفتوگو شود و امتيازات زيادي را نيز به دست آورد. در شرايط كنوني ميان امريكا و ويتنام يك رابطه عادي برقرار است. چه بسا ممكن است اختلافاتي در مواردي داشته باشند؛ به اين شكل از روابط ديپلماسي ميگويند. درمورد ايران و امريكا اينكه دو كشور به اين نتيجه رسيدهاند كه بايد گزينههاي سوخته و راههاي رفته بينتيجه را كنار گذاشته و وارد گفتوگو شوند، مشخص نيست. تا زماني كه دو كشور به اين نتيجه نرسند گفتوگوهاي غيرمستقيم پيشين تكرار خواهد شد و همچنان ادامه خواهد داشت و همچنان نيز به نتيجهاي نخواهد رسيد. ايران و امريكا بايد در مورد اختلافات خود با يكديگر بحث و گفتوگو داشته باشند تا بتوانند راههاي حل اين مشكلات را بيابند. مقامات ايراني بايد ترامپ را خطاب قرار دهند و بگويند به دنبال چه چيزي هستيم و منافع ملي ما چيست. در اين زمينه بايد به اين نكته اشاره كرد كه برجام نيز كه در 2015 به امضا 1+5 رسيد ديگر مساله مهم ميان تهران و واشنگتن نخواهد بود؛ چراكه خروج امريكا از اين توافق اين توافق را از بين برد؛ بنابراين صحبت در مورد آن وقت تلف كردن است. بايد طرفين تقاضاهاي خود را مطرح كنند، اهداف طولانيمدت خود را بيان كنند، منافع ملي خود را مشخص كنند و بگويند كه خط قرمز ما در منافع ملي اين موارد خواهد بود. در اين شرايط ممكن است ترامپ پاسخ مثبت بدهد و زمينه براي توافق جامع هموار شود. مهم است كه در اين ميان سطح تنازعات و دشمنيها ميان طرفين به صفر برسد و موضوع دشمني محوريت بحث قرار نگيرد بلكه بر بحث عاديسازي تاكيد شود. حال آيا امكانپذير است يا خير؟ تاريخ نشان داده كه امكانپذير است.
سناريوهاي مختلفي درخصوص آينده روابط تهران و واشنگتن مطرح است: سناريويي كه ناظر بر ادامه مواضع كنوني ايران است؛ سناريويي ديگر نيز حول تغيير دكترين هستهاي ايران مطرح ميشود و سناريوي سوم نيز حول محور اعطاي امتيازاتي ادعايي از سوي ايران تعريف شده است. از نگاه شما كدام يك از اين سناريوها محتملتر خواهد بود؟
نكتهاي كه در رابطه ايران و امريكا اهميت دارد اين است كه بايد طرفين بر عاديسازي تاكيد كنند نه مودت؛ بايد با رويكردي واقعبينانه وارد گفتوگو شد، ايران نيز بايد با قدرت وارد گفتوگو با امريكا شود نه ضعف. اگر بخواهد از موضع ضعف وارد گفتوگو با امريكا شود بازنده خواهد بود، چراكه نه ايران بلكه هيچ كشوري نميتواند از موضع ضعف وارد گفتوگو با كشوري ديگر شود. سياست ايران تاكنون نه جنگ بوده و نه صلح. اين سياست نيز دوام نخواهد داشت. اين همان سناريويي است كه شما مطرح كرديد. به واقع اين سياست سوخته است. صلح به اين معناست كه با قاطعيت با طرف مقابل وارد گفتوگو شد نه اينكه منتظر باشيم طرف مقابل باب رايزني را باز كند. در اين شرايط است كه ميتوان گفت از موضع ضعف وارد گفتوگو شدهايم؛ قطعا اين نوع نگاهها دوامي نخواهد داشت حتي اگر توافقي نيز به امضا برسد دوام نخواهد داشت. برجام نمونه بارز آن است؛ چراكه ايران در اين توافق موفق به اخذ امتيازاتي شد اما در تناسبي نود درصد به ده درصد توافق حاصل شد. ده درصد امتياز گرفت و نود درصد امتياز داد. چنين توافقهايي ضمانت اجرايي نيز ندارند. بنابراين اگر ايران با ترامپ نيز وارد توافقي مشابه برجام شود؛ ترامپ در آن صورت حتي حاضر به دادن آن ده درصد امتياز هم نخواهد بود و خواهان صددرصد منافع براي خود خواهد شد بنابراين حقيقت اين است كه ايران بايد سي سال آينده خود را ترسيم كند كه در چه مرحلهاي از روابط خود با امريكا قرار دارد. به واقع من اطلاعي از تصميمات مقامات ايراني در اين زمينه ندارم؛ اما ميدانم كه اين شكل از سياستورزي تداومي نخواهد داشت. پيش از اين نيز گفتم اين سبك از گفتوگو به جز پذيرش تمام درخواستهاي مهم طرف مقابل دستاوردي ندارد. در اين شرايط قراردادي مشابه تركمانچاي و گلستان شكل خواهد گرفت. البته كه آن قراردادها هم بعد از شكست ايران در جنگ با روسيه شكل گرفت و ايران مقابل يك فاتح نشسته بود و اين توافق امضا شد. اكنون شرايط اينگونه نيست. در رابطه با ديگر سناريويي كه شما مطرح كرديد و آن تغيير دكترين هستهاي ايران بايد گفت مسائلي كه در اين زمينه مطرح شده از نگاه من حاشيهاي هستند، چراكه اگر كشوري بخواهد دكترين هستهاي خود را تغيير بدهد و به سمت اتمي شدن برود در روزنامه و رسانه و در ملا عام دراين زمينه صحبت نخواهد كرد و آن را در محافلي پنهاني پيگيري خواهد كرد. دايما صحبت كردن از تغيير دكترين هستهاي و آگاه كردن طرف يا طرفهاي مقابل از اين مساله اقدام بيهودهاي است. يكي از مواردي كه در سياست مهم است چه در شرايط جنگ يا شرايطي غير جنگي اين است كه از عنصر غافلگيري استفاده كنيد، بنابراين نبايد دايما به شعار متوسل شد. طبيعي است كه طرف مقابل به شما اجازه عملياتي كردن آنها را نخواهد داد.
پس به باور شما در باب روابط تهران و واشنگتن، كارت اصلي دراختيار ايران قرار دارد؟
به باور من در باب روابط اين دو كشور نميتوان سناريوي روشني ترسيم كرد. حال چه در مدت زمان باقي مانده تا ورود رسمي ترامپ به كاخ سفيد و چه بعد از آن. تا زماني كه نه ايران و نه امريكا به اين نتيجه نرسيده باشند به دلايل اختلافات خود را از طريق مذاكره حل و فصل كنند نميتوان در اين زمينه پيشبيني داشت، چراكه نميتوان به صورت يكطرفه وارد مذاكره با طرف مقابل شد. دو طرف بايد به اين نتيجه برسند كه مواضع كنوني خود در قبال يكديگر را تغيير دهند. به واقع به اين نتيجه رسيده باشند كه اين مواضع براي يكديگر هيچ عايدي نداشته است؛ بايد اين پيام مخابره شود كه قصد دارند وارد گفتوگو شوند و قصد دارند از مرزي كه تاكنون مقابل يكديگر قائل شده بودند عبور كنند و از زاويه ديگر به يكديگر نگاه كنند كه آيا ميشود با يك رويكرد جديدتري وارد گفتوگو شوند يا خير. اين ويكرد جديد بايد بازيگراني جديد و نيز كارتهاي سياسي جديدي نيز داشته باشد. به باور من در مقطع كنوني نه ايران به اين مرحله رسيده كه تصميم بگيرد از اين خط عبور كند نه امريكا. اكنون دشمني ايران و امريكا به سطح عجيبي رسيده است. از منظري ديگر اگر امريكا به اين نتيجه برسد كه ديگر اختلاف ميان تهران و واشنگتن سياسي نيست و به نقاطي رسيده كه شخصي شده اتفاقات تهديدآميزي ممكن است رخ دهد. ايران در اين زمينه نبايد به واكنشهاي مختصر بسنده كند و بايد بداند كه اگر امريكا قصد داشته باشد اين نگاه را در كشور خود نهادينه نمايد اين گزاره ميتواند گفتوگوهاي احتمالي در آينده را تحت تاثير قرار بدهد.
با توجه به شرايط حاكم، احتمال عبور تهران و واشنگتن از اختلافها و زمينهسازي براي توافق امكانپذير است؟
ازجمله دلايلي كه ايران و امريكا را همچنان و تاكنون به اين نتيجه نرسانده كه وارد يك مسير جديد شوند همان مسائل و اختلافات مبنايي است. لازم به ذكر است كه نبايد نقش و بازيگري اسراييل را در ميانه اين تنشها ناديده گرفت. هر چند كه نميتوان اين رژيم را تنها عامل دانست اما از اسراييل و نقش او در ادامه تخاصم ميان ايران و امريكا چشمپوشي كرد. هرچند كه تلآويو بازيگري حاشيهاي محسوب ميشود اما در عمل داراي نفوذ بسياري در روابط ميان ايران و امريكاست. پيچيدگي سطح روابط تهران و واشنگتن به پيچيدگي روابط تهران و تلآويو بازميگردد و اكنون به جايي رسيدهايم كه تفكيك اين دو گزاره از يكديگر ممكن نيست.
شما در بدبينانهترين حالت يك توافق يكطرفه ميان تهران ضعيف و واشنگتن را متصور شديد. آيا عكس اين سناريو نيز محتمل است؟ آيا ميتوان ايران را واجد ابزارهايي متعدد براي رايزني در مذاكرات احتمالي دانست؟ اهرمهايي كه دراختيار ايران قرار دارند، كدامند؟
مهمترين اهرمي كه ايران دراختيار دارد كه ميتواند از طريق توسل به آن وارد مذاكره با امريكا شود اين است كه ايران قدرت مهمي در خاورميانه محسوب ميشود؛ چه به لحاظ موقعيت سوقالجيشي و چه به لحاظ منابع مختلف از چه منابع انساني منابع طبيعي به لحاظ انرژي. بنابراين ايران پتانسيل بالقوهاي دارد كه به عنوان يك بازيگر مهم حتي به لحاظ اقتصادي در منطقه و فرامنطقه مطرح باشد. اين گزاره به نظر من خيلي مهم است كه ايران از نظر جغرافيايي و فرهنگي و حتي اقتصادي در شرايطي قرار گرفته كه قابل تأمل است. اما اينكه چگونه از اين پتانسيلهاي بالقوه خود بهرهبرداريهاي حداكثري داشته باشد خيلي مهم است. اينكه بگوييم فقط در جغرافياي مهمي قرار داريم يا به لحاظ فرهنگي غني هستيم اما نتوانيم از اين مولفههاي مهم استفاده بكنيم نشانه ضعف است. پس بايد اين امتيازات و پتانسيلهاي بالقوه را به پتانسيلهاي بالفعل تبديل و در ميدان پياده كرد. ايران اولين قدرتي است كه در حوزه نظامي به پيشرفتهاي خوبي رسيده است و در اين زمينه به يك قدرت نظامي در منطقه تبديل شده است و توانسته طي سالها بر خود متكي باشد. كشوري بسان ما در خاورميانه وجود نداشته است. ايران در طول چهل و پنج سال اخير همچنان نتوانسته يك سيستم اقتصادي را به كار بگيرد تا بتواند پتانسيلهاي بالقوه خود را بالفعل كند. البته كه اين قبيل مسائل به درون جامعه ايران نيز باز ميگردد.
به باور شما بازگشت دوباره ترامپ به كاخ سفيد ميتواند براي ايران فرصتساز باشد؟ تقريبا تمامي گمانهزنيها بازگشت مجدد او به قدرت را منفي ارزيابي كردهاند.
ببينيد همانگونه كه پيش از اين گفتم ترامپ بهشدت غيرقابل پيشبيني است و اين ويژگي قطعا ريسك تعامل با او را افزايش ميدهد. اما به اعتقاد من اين ويژگي ترامپ در عين حال ميتواند مزايايي را به دنبال داشته باشد. ترامپ را نميتوان پيشبيني كرد؛ اين همان عامل خطرناك است، اما تعامل با ترامپ مزايايي نيز دارد و آن اين است كه او معمولا ايده ثابتي در ذهن خود ندارد و ممكن است روزي شما را دشمن خطاب كند روز ديگر شما را دوست خود بداند. ايران بايد در شرايطي قرار بگيرد و خود را به نقطهاي برساند كه خطرات و ريسك غيرقابل پيشبيني ترامپ را كاهش دهد و همزمان بر فرصتها و امتيازات ويژگيهاي شخصي او سرمايهگذاري كند. اين مزيتي است كه در دوران بايدن وجود نداشته است؛ حتي در زمان رياست اوباما. در زمان رياستجمهوري ريگان كه يك جمهوريخواه بود هم اين ويژگي ترامپ وجود نداشت. درست است كه اين ويژگي كار را دشوار ميكند اما فرصتساز نيز هست. نمونه بارز آن را در مورد تعامل او با كرهشمالي شاهد بوديم. ترامپ اولين رييسجمهوري بود كه گفت من با رهبر كرهشمالي ديدار خواهم كرد. كيم جونگ اون نيز درخواست ترامپ را پذيرفت و اين ديدار شكل گرفت. هرچند كه بعد از آن ديدار رهبر كرهشمالي به اين نتيجه رسيد كه نميتواند با ترامپ به توافق دست يابد، بنابراين مقامات امريكايي وقتي درمورد دشمنان خود صحبت ميكنند نامي از كرهشمالي نميبرند اما دايم از ايران صحبت ميكنند و از ايران براي خود يك هياهو ساختند كه قادر است دست به هر اقدامي عليه آنها بزند. اين درحالي است كه ايران يك قدرت منطقهاي است اما واقعيت اين است كه چه تمايل داشته باشيم يا نداشته باشيم ايران قدرت جهاني محسوب نميشود. بنابراين سياستمداران امريكايي ميتوانند از مواضع ضد امريكايي كه در ايران مطرح ميشود نهايت استفاده را داشته باشند و بدين وسيله ايران را تحت فشارهاي بيشتري قرار دهند. واقعيت اين است كه مشكل ايران و امريكا اكنون به نقطهاي رسيده كه شخصي شده است و مواضع ضدايراني و ضدامريكايي در دو كشور مدام تكرار ميشود. دو طرف بايد نگاه خود را به يكديگر تغيير دهند. اگر اين تغيير رخ ندهد در بهترين حالت ممكن اين تنشها ادامه خواهد داشت و در بدترين شرايط نيز تنشها تشديد خواهد شد.