سفرنامه « لبنان» سيدعطاءالله مهاجراني
بيروت جهاني ديگر بازار كتاب بيروت ! (۶)
سيدعطاءالله مهاجراني
صلاح كه برايم نيمرو درست كرده بود. خندان آمد كنار ميزم و گفت: «سيد عيونت سرد شد. اجازه هست ببرم برايت گرم كنم!» يادم رفته بود. داشتم و دارم شعر ليالي بيروت سروده خليل الحاوي را ميخوانم. تشكر ميكنم. نيمروي سرد را ميبرد و گرم ميآورد. احوال انسان همين است! به قول سعدي:
بگفت احوال ما برق جهان است/ گهي پيدا و ديگر دم نهانست
در رستوران هر روز صبح آواز فيروز پخش ميشود. من هم صداي تكخواني فيروز و امكلثوم و پريسا را مثل شير مادر حلال ميدانم! به نظرم شيخ لبناني هم نظرش مثل من است! اگر حلال نميدانست لابد به متصديان رستوران تذكر ميداد يا ميگفت كلينيكي باز كنند. «كلينيك ترك استماع صوت نسوان!» هر كه به صداي فيروز و امكلثوم گوش ميكند؛ برود تا برايش نسخه بپيچند! براي ناهار يا شام به رستوران نميآيم. شام نميخورم. ميتوان با ساندويچ خوش مزه نسبتا ارزاني داستان ناهار را تمام كرد. دوستان تدارك ميكنند. به نحو احسن! صبحانه هتل مجاني است يعني سر قيمت اتاق است. با صداي فيروز صبحانه انگار در كنار نهر شراب طهور بهشت است! فيروز اكنون در آستانه نود سالگي است. به دوستي گفتم كاش ميشد با فيروز ديداري داشته باشم. خاطره امام موسي صدر با فيروز و تيم موسيقايي همراهش در قاهره ماوراي تصور، بلكه خيالانگيز است! امام موسي صدر در قاهره بوده است. با خبر ميشود كه فيروز و گروهش، عاصي رحباني (همسر فيروز) و منصور رحباني براي اجراي موسيقي در قاهرهاند. برنامه تمام شده بود. امام موسي نامهاي براي فيروز مينويسد. «اگر زودتر با خبر شده بودم؛ در برنامه شما شركت ميكردم!» فيروز هم با گروهش به هتل محل اقامت امام موسي صدر ميروند و در همان سالن لابي هتل براي امام موسي و ديگر مسافران و كاركنان هتل برنامه اجرا ميكند. بدون شك ترانه «يا قدس، زهره المدائن» فيروز كه روانشاد سيد محمود دعايي همواره بخشهايي از آن ترانه را با بغض و اشك از حفظ ميخواند و از فيروز به عنوان خوانندهاي اصيل و عفيف ياد ميكرد. (۱) آن ترانه حماسي جزو ميراث فرهنگي موسيقي مشرق زمين است.
الطفل في المغاره و أمه مريم وجهان يبكيان
لأجل من تشردوا
لأجل أطفال بلا منازل
«كودك (مسيح) در غار و مادرش مريم گريانند. براي آناني كه آواره شدهاند. براي كودكاني كه خانه ندارند...»
براي فلسطينيها آن ترانه همانند ربناي شجريان براي ماست !
اكنون فيروز دارد ترانه پر لطف «سلوني عني الناس» را ميخواند. اين ترانه را او بيش از پنجاه سال پيش خوانده است. داستان ترانه بماند! گوش ميكنم. چشمم به عيون است! اصلا اشتها ندارم. برخلاف همان درويشي كه به روايت عبيد زاكاني، وقتي از او پرسيدند: از مال دنيا چه داري؟ گفته بود: «فقط اشتها!» حالا در اين حال و هواي بيروت همين اشتها را ندارم. تصوير كودك كنار خيابان ساحلي، نوازش موهايش توسط مادر و بوسه مادر بر موي افشان دخترك، مثل تابلو زنده در برابرم ايستاده است. طبيعت بيجان نيست. آواي فيروز فضا را پر كرده است:
لا فاني الليل و طفي قناديلي/ و لا تسآليني كيف استهديت؟ / كان قلبي لعندك دليلي!
«شب تمام نميشود. فانوسهايم خاموش شدند. از من مپرس چگونه به سوي تو خواهم آمد. قلبم راهم را به سوي تو نشان ميدهد...»
خبرنگار ژاپني ميخواهد برود. تاكو او جي از من پنج سال كوچكتر است. اما بيست سالي بزرگتر ميزند. پاي راستش را روي زمين ميكشد. عصا به دست دارد. با تكيه بر عصا آهسته گام برميدارد. گويي جاي پا را ميسنجد و گام برميدارد. جليقه نيلي- لاجوردي رنگ شش جيب خبرنگاري دارد. دوربين فوجي ايكسام فايو به گردنش آويخته، بند دوربين و عينك در هم شدهاند. ميگويم موافقي با هم قهوهاي بنوشيم. در همين لابي هتل يا كافيشاپهاي همين نزديكيها، گفتوگويي؟ اسم و عنوان و شماره تلفن مرا ميگيرد. ميگويد صبحها تا ساعت چهار بعدازظهر در بيروت گشت و گذار ميكند. بعد از ناهار مقاله روزانهاش را براي روزنامهاش مينويسد و شب هم چند ساعتي ميرود كافيشاپهاي دور و بر هتل پلازا كرون در همين خيابان الحمراء، برايش از سفرم به كيوتو ميگويم و دوستي با راهب موريموتو و زيارت معبد دائوجي و مهماني چاي در خانه موريموتو كه دخترش و عروسش با كيمونوي ژاپني رقص سنتي چاي را ساعتي نمايش دادند. گويي بهشت بود و آن چاي هم ختامه مسك! در تمام طول مراسم چاي راهب موريموتو در حالت نيايش بود. القصه اين داستانها در دل تنگ تاكي او جي اثر نكرد. دل همچو سنگش به روايت سعدي نگرديد كه بگردد آسيابي! فرصت نشد با او بنشينم و از تجربهاش بپرسم و از ديد او به لبنان نگاه كنم. اما دو هفته ديگر كه به لندن برميگردم، گيرش ميآورم! پوسته سفتش را كه مثل نارگيل پشمالو و فولادين است با مدارا و محبت سوراخ ميكنم! تلفني بارها با هم صحبت ميكنيم. از تجربهاش برايم ميگويد.
بعد از صبحانه ساعتي در خيابان الحمراء، قدم ميزنم. قهوهخانهها رونق گرفتهاند. بيشتر مردان هستند. گاه خانمي هم يا دختران جواني تك و توك در قهوهخانهها نشستهاند. همچنان الحمراء، آكنده از اتومبيل است. به زحمت ميشود از خيابان عبور كرد يا از لابهلاي خودروها كه به پيادهرو تجاوز مدام كردهاند، راهي به رهايي يافت. كتابفروشي آنطوني! اين نام را ميشناسم. در سفر هفت سال پيش به بيروت از شعبه ديگري از همين كتابفروشي در پاساژ بسيار شيك و بزرگي تعدادي كتاب خريده بودم. اينبار شعبه آنطوني درست كنار خيابان و نزديك هتل ماست. طبقه اول بيشتر كيف مدرسه و لوازمالتحرير است. زيرزمين، سالن بزرگ كتابفروشي است به زبان عربي و نيز انگليسي. كتابها بسيار خوب سامان داده شده است. اول سراغ بخش ادبيات و رمان ميروم. به قيمت كتابها نيم نگاهي مياندازم. برچسبها به دلار است! به نظرم قيمتها مثل لندن است. البته در لندن هم من به ضرورت از آمازون كتاب را دست دوم خريد ميكنم. رمان سه جلدي: «بيروت مدينه العالم» نوشته ربيع الجابر را برميدارم. در ذهنم ميزند كه همين عنوان براي يادداشتهاي سفرم به بيروت مناسب است. در بخش رمان اين كتابها را برميدارم:
1- بيروت مدينه العالم، نوشته ربيع الجابر، انتشارات دارالتنوير، سه جلد، چاپ چهارم ۲۰۲۴، اشارهاي به تاريخ چاپ اول كتاب در شناسنامه نشده است.
۲- قناع بلون السماء، نوشته نويسنده و شاعر و اسير فلسطيني باسم خندقجي. برنده جايزه بوكر عربي، انتشارات دارآلاداب، چاپ هفتم سال ۲۰۲۴و چاپ اول ۲۰۲۳. خندقجي (متولد ۱۹۸۳) از سال ۲۰۰۴ كه ۲۱ ساله بود، تاكنون در زندان اسراييل است. اما رمان انفجار اميد و آرمان است! روايتي از: با دل خونين لب خندان بياور همچو جام! وقتي به انتهاي رمان ميرسيد و نور قهرمان داستان به سماء دختر زياب و داناي فلسطيني ميگويد: «تو هويت و اميد و آرمان من هستي!» شماي خواننده كه از درد و حسرت و تلخي رمان سرگيجه گرفته بوديد ناگاه از شدت شور و شوق و شادي پرواز ميكنيد!
كتاب در همين يكسال از زمان نشر به ديگر زبانها از جمله ايتاليايي و يوناني ترجمه شده است. رمان جهاني است! اقتباسي بسيار هوشمندانه و موفق از سبك و معماري دقيق و فني رمان مرشد و مارگريتا نوشته ميخاييل بولگاكف است. بعد از رمان اميل حبيبي «المتشائل» كه آن را با عنوان «خوش خيال بد اقبال» ترجمه كردهام. توسط انتشارات اميد ايرانيان منتشر شده است؛ رمان باسم خندقجي موضوع هويت فلسطيني و هويت جعلي كه صهيونيسم ميخواهد القا يا ديكته كند. هنرمندانه و عميق و پيچيده در اين رمان روايت شده است. باسم خندقجي اين رمان را در زندان نوشته است. امضاي پايان نگارش رمان در زندان جلبوع الكولونيالي ۹ تشرين (اكتبر) ۲۰۲۱ است. اين رمان را در همين شبهاي بيروت ميخوانم و گزارشي از آن را برايتان مينويسم. اميدوارم رمان توسط مترجم زباندانِ دانايي به فارسي ترجمه شود. نه مترجماني كه هر گاه جملهاي را يا عبارتي را يا واژهاي را يا اصطلاحي را نميفهمند، از آن صرفنظر ميكنند. شاهد؟! كشته از بس كه فزون است كفن نتوان كرد!
۳- اولاد الغيتو، اسمي آدم، نوشته الياس خوري، انتشارات دارالاداب، چاپ سوم ۲۰۲۳، چاپ نخست رمان در سال ۲۰۱۶ منتشر شده است. الياس خوري يك ماه پيش درگذشت. او يكي از بزرگترين رماننويسان لبنان و جهان عرب و جهان بود. رمان «باب الشمس» او كه به بيش از پنجاه زبان ترجمه شده است. به تمام معني يك رمان جهاني است.
4- موت سرير رقم ۱۲، نوشته غسان كنفاني، ناشر الاهليه ۲۰۲۲.
5- رجال في الشمس، نوشته غسان كنفاني، ناشر الاهليه ۲۰۲۴.
اين رمان كوتاه غسان كنفاني كه موساد در سال ۱۹۷۲ هنگامي كه غسان كنفاني ۳۶ ساله بود او را در بیروت ترور كرد، اگر نگويم از رمان بيگانه آلبركامو بهتر است، چيزي كم ندارد. درد و حسرتي در رمان موج ميزند كه بينظير است. اين رمان را كه ۱۰۸ صفحه است (صفحات بيست سطري و فونت درشت!) امشب ميخوانم. فردا برايتان مينويسم!
در بخش كتابهاي سياسي و خاطرات:
1- النكبهُ المُسْتمرّه، نوشته الياس خوري، دارالاداب ۲۰۲۴. كتاب مجموعهاي از مقالات و سخنرانيهاي الياس خوري با مركزيت موضوع فلسطين است. عالي است!
2- مذاكرات انيس نقاش، اطفال و اقدار، ناشر بيسان، ۲۰۲۲ كتاب ۷۵۱ صفحه است. با انيس نقاش دوست بودم. آخرين ديدارمان بعد از استيضاح در رستوران گردان برج سپيد در خيابان پاسداران بود. ديدار خانوادگي بود. مهمان انيس بوديم. غذا هم خوراك بلدرچين! اولين و آخرين باري بود كه بلدرچين خوردم. وقتي كتاب استيضاح منتشر شد و كاكاي عزيز سيد محمود دعايي هر چند روز يكبار چك حقالتاليف كتاب را كه با تيراژ پنج هزار و ده هزار هر هفته تجديد چاپ ميشد. با خنده و شوخي به من ميداد و ميگفت: «خدا جد و آباد استيضاحكنندگان را بيامرزد. كتابفروشان ميان جلو روزنامه كتاب استيضاح ميخواهند و ميبرند!» به صرافت افتادم كه دور از مروت و انصاف است استيضاحكنندگان عزيز را به خوراك بلدرچين در رستوران گردان برج سفيد دعوت نكنم! روزي به شوخي- نيمه جدي پيشنهاد را با مرحوم سيد علياكبر موسويحسيني اخلاق در خانواده (۱۳۹۷- ۱۳۱۸ خورشيدي) مطرح كردم. نسخهاي از كتاب را به ايشان تقديم كردم. گفت: «ميخواهي چند نفر از ما را سكته بدهي!»
3- سمير القتطار قصتي، روايه وثائقيه، حسان الزين، دارالساقي ۲۰۱۱.
دنبال كتاب «من جمر الي جمر» نوشته منير شفيق بودم. تمام شده بود. گفت دفتر ناشر كتاب در الحمراء، يكي از خيابانهاي فرعي الحمراء است. نشاني داد. رفتيم. دفتر نشر «مركز الدراسات الوحدة العربيه» در حال اسبابكشي بودند. كارتنهاي نيمه باز كتاب و فايلها گوشه و كنار ديده ميشود. در همان حال و هوا نسخهاي از كتاب منير شفيق را با پوشش پلاستيك برايم آوردند. پوشش سفت و سخت بود. باز كردم. صفحات را چك كردم. افتادگي نداشت!
پينوشت :
(۱) سيد عطاءالله مهاجراني. داستان انسان، سبك زندگي و سلوك سيد محمود دعايي، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۴۰۳ ص۲۴۰-۲۴۱