• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5912 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳۰ آبان

از ايران تا ينگه دنيا، خبر درگذشت محمدشاه قاجار

مرتضي ميرحسيني

آن سال‌ها، يعني اوايل قرن نوزدهم ميلادي روابطي ميان ايران و امريكا وجود نداشت. حداقل به شكل رسمي و گسترده چيزي نبود. گويا تازه از زمان اميركبير، كوشش‌هاي جدي براي برقراري ارتباطات رسمي انجام شد و تازه آن كوشش‌ها هم با كارشكني انگليسي‌ها - كه از ورود رقيب تازه مي‌ترسيدند - به نتيجه نرسيد. اما امريكايي‌هاي فرهيخته، ايران را - حداقل - به تاريخ طولاني‌اش مي‌شناختند و در كتاب‌هاي الفباي كودكان آن كشور، حرف ايكس را با مثالي درباره خشايارشا هخامنشي (Xerxes) نشان مي‌دادند: «خشايارشاي كبير مُرد، پس من و تو هم خواهيم مُرد.» نيز مي‌گويند بنجامين فرانكلين و توماس جفرسون و ديگر پدران بنيانگذار ايالات متحده، روايت‌هاي يوناني از تاريخ ايران باستان، از جمله كوروش‌نامه نوشته گزنفون را بارها خوانده بودند و شاهاني مانند كوروش و داريوش را مثال‌هايي از رهبران موفق تاريخ مي‌دانستند. قزوينيان مي‌نويسد :«كوروش‌نامه گويي نسخه مهربان‌تر و نجيب‌تر كتاب ماكياولي بود، نسخه‌اي براي رهبري كه به جاي قدرت خام حاكم مطلق بر رضايت شهروندان تاكيد مي‌كند. جفرسون به قدري به اين كتاب علاقه‌مند بود كه دو نسخه از آن را داشت و شواهد نشان مي‌دهند كه آنقدر دقيق آنها را خوانده بود كه قادر بود به‌راحتي به تناقض‌هاي بين آنها اشاره كند. جان آدامز نيز چندين نسخه از آن را داشت و در حاشيه‌هايش يادداشت‌هايي براي خودش نوشته بود. حتي در 1783 پسرش، جان كوينسي آدامز، به توصيه مادرش شروع كرد به تقليد از كوروش و اجتناب از وسوسه‌هاي قدرت بيش از اندازه.» اما در اين سوي ماجرا، همه‌چيز متفاوت بود. نه امريكايي‌ها تاريخي قديمي داشتند و نه چيزي از دنياي آنان براي انسان ايراني جذابيتي داشت. اهالي ينگه دنيا را يا اصلا نمي‌شناختند يا اطلاعات پراكنده و ناچيزي درباره سرزمين سرخ‌پوست‌ها و مستعمره‌هاي سفيدها شنيده بودند. اوايل قرن نوزدهم، فتحعلي‌شاه قاجار در صحبت با هارفورد جونز انگليسي، اندك‌علاقه‌اي به شناخت اين دنياي جديد نشان داد و گفت «چه‌جور جايي است آنجا؟ چطور مي‌توان به آنجا رفت؟ نكند زير زمين است؟» تقريبا از همان زمان، با گام‌هايي كند و آهسته، دانسته‌هاي ايرانيان درباره كشوري به اسم ايالات متحده بيشتر شد. بعد هم از اوايل دهه 1830 سروكله شماري از مبلغان مسيحي امريكايي - عمدتا از اهالي نيوانگلند - براي زندگي ميان ارمني‌ها و آشوري‌ها و كلداني‌هاي آذربايجان و قفقاز پيدا شد و نخستين پيوندهاي دو‌جانبه شكل گرفت. البته همچنان از روابط رسمي سياسي، حداقل تا نيم قرن بعد خبري نشد و رفت‌وآمدها در حد همين تردد هيات‌هاي مذهبي مسيحي باقي ماند. فقط اينكه برخي نشريات امريكايي، گاهي چيزهايي درباره ايران مي‌نوشتند و خبرهاي مهم كشور ما را دنبال مي‌كردند. از جمله، در چنين روزي از سال 1848 ميلادي (آخرين روز آبان 1227 خورشيدي) روزنامه ديلي كرسنت (The Daily Crescent) خبر مرگ محمدشاه قاجار را منتشر كرد: «طبق خبر روزنامه اسلامبول، نامه‌هاي ارسالي ايران از راه ترابوزان حاكي از اعلام درگذشت محمدشاه، پادشاه ايران، در اثر تشديد بيماري نقرس اوست. او مدت‌ها با اين بيماري درگير بود.» نيز نبايد ناگفته گذاشت كه از همان دوره تاريخي، كه با پايان فاجعه‌بار جنگ‌هاي ايران و روسيه در قفقاز و تشديد فشار انگليسي‌ها به جنوب ايران همزمان است، كوشش‌هاي نصفه‌نيمه‌اي از طرف ما براي اتحاد با كشور نوپا اما نيرومند امريكا شروع شد. اما چنين اتحادي براي امريكايي‌ها مهم و ضروري به نظر نمي‌رسيد و تازه اگر هم مي‌رسيد، موانع زيادي در تحققش وجود داشت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون