• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5941 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۵ دي

كي‌كاووس (12)

علي نيكويي

گزين كرد شاه از ميان گروه| يكي مرد بيدارِ دانش‌پژوه
[كاووس شاه گفت]: ازدواج با دختر پادشاه هاماوران بهترين رأي است؛ پس، از ميان سپاهيان ايران مردي بيداردل و دانشمند را گزين نمودند و فرمودش به سوي شاه هاماوران خواهي رفت و با سخنان نيكو و سنجيده نظرش را به من مي‌گرداني، در سخنانت به سالار هاماوران بگوي پيوند ميان تو و پادشاه ايران كاري است كه آرزوي رخ‌دادش از آمال هر بزرگي است؛ زيرا هر كس كه در حمايت شاهنشاه ايران باشد پايگاه و جايگاه بزرگي مي‌يابد و با اين پيوند آشتي ميان تو و شهريار ايران عميق‌تر مي‌گردد، به بزرگ هاماوران بگوي كاووس شاه مي‌داند در حرم‌سرا تو دختري زيباروي داري و خاطر شاه ايران را او نيز مي‌خواهد، شهريار بزرگ نيك مي‌داند كه دختر تو هم‌ سرشتش پاك است و هم تنش به گناه آلوده نگرديده است. اينك بينديش چه دامادي نيكوتر و برازنده‌تر از پسر كي‌قباد شاه؟! اكنون كه سخناني كه بايد بگويي را فهميدي به سوي شاه هاماوران روانه شو و آنچه فرموديمت پخته‌تر و زيباتر به او بگوي.
قاصد شاهنشاه ايران به نزد شاه هاماوران درآمد و با گزين‌كردن كلمات زيبا سعي در نرم كردن دل سالار هاماوران نمود؛ پس سخن را چنين سر داد كه: كاووس، شهريار بزرگ ايران‌زمين تو را سلام‌هاي بسيار فرستاد! و هرچه آموخته بود با زباني چرب به سالار هاماوران گفت. شاه هاماوران تا سخنان فرستاده شهريار ايران را شنيد در دلش غمي بزرگ نشست و با خود گفت: هرچند شهريار ايران شاهِ شاهانِ جهان است و پيروز هر ميدان اما من نيز در جهان همين‌ يك دختر را دارم كه از جانم برايم شيرين‌تر است! اما اگر قاصد شاه ايران را پاسخ منفي دهم و پيش همگان خوارش نمايم، هم جانم و هم‌شهرم به فنا مي‌رود، پس بهتر است بر اين درد نيز مانند عذاب پرداخت باج‌وخراج چشم بپوشم و كينه‌اش را در دل نگه دارم! پس‌روي به پيك شهريار ايران نمود و گفت: از اين پيام ما از شادي نه سر مي‌شناسيم نه دست! اما شهريار ايران از من دو چيز گرفت كه ديگر چيز سومي نداشتم تا بگيرد، سروري شهرم و دخترم! تنها دلخوشي زندگي‌ام همين فرزند بود كه ديگر از امروز من بي‌جان زنده‌ام! بي‌شك هرچه شاه ايران بخواهد من به او مي‌سپارم و سر از اطاعت و فرمانش برنمي‌تابم.
چون قاصد كاووس شاه مرخص شد، سالار هاماوران دخترش سودابه را بخواست و با غم و اندوه به دخترش گفت: شاهنشاه ايران پيكي چرب‌زبان به سويم فرستاد كه در دستش اوستا (1) و زند (2) بود، از من براي شهريار ايران‌زمين تو را خواستگاري نمودند و غمي بزرگ بر دلم نشاندند. اكنون تو بگوي گران‌مايه دخترم، ميل تو چيست بر اين ازدواج؟!
سودابه روي به پدرش گفت: اول آنكه مگر چاره‌اي جز قبول‌كردن اين پيشنهاد داريم؟! و دوم آنكه مگر بهتر از شهريار ايران كس ديگري مي‌تواند شوي من گردد؟! ‌اي پدر مهربانم، مردي كه پادشاه جهان است و از بزرگان و حاكمان جهان باج و ماليات مي‌استاند و اگر ندهندش خاكشان را مي‌گشايد، چرا تو بايد از خويشاوند شدن با وي ناراحت گردي؟! درحالي كه اين بسيار جاي سرور و شادي دارد!
شاه هاماوران فهميد دخترش سودابه نه‌تنها از اين خواستگاري غمگين نشده؛ بلكه بسيار هم شاد است؛ پس دستور داد تا فرستاده كاووس‌شاه را به حضورش بازآورند، چون فرستاده به تالار درآمد سالار هاماوران جايي برتر از همه حاضران به او داد تا بنشيند پس هاماوريان عقد ميان شهريار ايران و دختر شاهشان را آنگونه كه دين و آيينشان بود برپا ساختند و هفت روز مراسمش به درازا كشيد، روز هشتم سالار هاماوران با دلي غمگين دستور داد تا سيصد بنده كه چهل تخت‌روان را مي‌كشيدند و هزار اسب و هزار شتر را از پارچه‌هاي ابريشم و طلا بار نمايند و سودابه را سوار به روي تخت‌رواني نشاند و هدايا در پشت سرش به سوي لشكرگاه ايران فرستاد؛ پاسبانان سپاه ايران‌زمين ديدند لشكري از دور پديدار مي‌گردد، چون نزديك‌تر شد فهميدند اين لشكر جنگجويان نيست؛ بلكه كاروان عروس شهريار ايران است كه بوي مشك و عطرش هوش از سر سپاهيان رزم آموخته ايران برد؛ پس راه گشودند تا كاروان سودابه نزديك سراپرده كاووس‌شاه رسيد، چون شاه از سراپرده بيرون آمد و سودابه را بديد هوش از سرش رفت كه اين همه زيبايي تاكنون نديده بود؛ پس دستور داد تا پيران و خردمند موبدان به سراپرده‌اش درآيند تا پيمان ازدواج ميان او و سودابه را ببندند.
 از پيوند كاووس شاه و سودابه، هفت روز لشكرگاه ايران جشن و شادماني بود و آن‌سوتر در شهر هاماوران، سالار هاماوران غمگين بود با دلي پر از كينه از شهريار ايران! چون خورشيد روز هشتم بر آسمان لشكرگاه ايران تابيد فرستاده‌اي از سوي شاه هاماوران به سراپرده كاووس‌شاه درآمد و روي به شهريار ايران گفت: پادشاه هاماوران شما كه دامادش باشيد به همراه همسرتان به دربار خويش دعوت نمود تا پاي بر قلبش نهيد و چشمانش را روشن فرماييد؛ اگر اين دعوت را شهريار ايران اجابت نمايد شهر هاماوران را ارجمند نموده.
اما شاه هاماوران هدفش از دعوت كاووس‌شاه به كاخش ميزباني از او نبود! او مي‌خواست كاووس شاه را چون در كاخش مهمان شد به‌راحتي اسير نمايد و دختر را بازستاند و شهرش را از يورش ايرانيان در امان دارد و باج‌وخراج شهريار ايران را نپردازد. سودابه كه منظور پدرش را نيك فهميده بود روي به كاووس شاه گفت: گران‌مايه همسر تاج‌دارم! رفتن شما به هاماوران انديشه درستي نيست؛ پدرم قصد دارد در سور و مهماني  ،شما را به‌راحتي اسير خود نمايد! كاووس شاه سخنان سودابه را باور نكرد و چنين جرأت را در سالار هاماوران نديد پس كاووس‌شاه به همراه سودابه و دليران لشكر و پهلوانان سپاه ايران‌زمين به مهماني شاه هاماوران شتافت.
بشد با دليران و كندآوران | بمهماني شاه هاماوران
1- کتاب مقدس زرتشت، پیامبر ایران باستان.
2- کتاب تفسیر اوستا به زبان پارسی پهلوی.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون