• ۱۴۰۳ شنبه ۲۵ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5980 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۴ بهمن

«ميشل عفلق» بنيانگذار «حزب بعث» در سرزمين‌هاي عربي

نوستالژياي عصر طلايي

سعيد دهقاني

همه ما ايراني‌ها بارها واژه «بعث» را در رسانه‌ها شنيده‌ايم؛ اما كمتر كسي است كه به دنبال تبار و معناي سياسي اين كلمه رفته باشد. نزديك‌ترين برابر نهاد فارسي براي اين واژه «رستاخيز» است. حزب بعث در ابتدا قرار بود رستاخيزي باشد عليه بي‌عدالتي، استبداد و فقر. سخنم درباره نيمه نخست سده بيستم است؛ يعني زماني كه گرايش‌هاي سوسياليستي و ضداستعماري سراسر خاورميانه، ازجمله كشورهاي عربي را فرا گرفته بود. روشنفكران عرب كه در كشورهاي غربي با ماركسيسم آشنا شده بودند و در عين حال «عشق فرهنگ و جامعه عرب» را نيز داشتند اين دو را درهم ‌آميختند تا طرحي نو براي آينده زادگاه‌شان دراندازند. در واقع، فلسفه حزب بعث بر پايه‌هاي «برابري اجتماعي» و «حفظ فرهنگ عربي همراه با اصلاحاتي كه اقتضاي زيست مدرن است» و «رهايي از بردگي» استوار بود. هدف اين بود كه عليه فقر و بيداد در كشورشان شورش كنند و آباداني و بهروزي نسبي را به وطن‌شان بياورند.

في سبيل البعث

در ميان روشنفكران عرب، جواني بلندپرواز طرح اين رستاخيز را بنا نهاد. او كسي نبود جز «ميشل عفلق». انديشمندي كه اهل قلم بود و ادبيات مي‌دانست و روياي آبادي و آباداني سرزمينش را داشت سرزميني فراتر از مرزهاي سوريه، سرزميني به وسعت جهان عرب. براي مثال او اهتمامي ويژه به مساله فلسطين داشت. در يكي از سخنراني‌هايش كه در يازدهم ماه مه ‌1977 درباره مساله فلسطين صحبت مي‌كرد، گفته بود: «بر اين باورم كه تفاوت ميان مساله فلسطين و ديگر بخش‌هاي غصب‌شده جهان عرب، تفاوتي آشكاري دارد. عرب‌ها اكنون در يك مرحله رنسانس تاريخي هستند. براي من روشن است كه پيروزي بر اشغالگري‌هاي دشمن، دستيابي به وحدت عربي و جلوگيري از جدايي بخش آسيايي ميهن (يكپارچه) عربي از بخش آفريقايي آن به سرانجام خواهد رسيد. پس بيش از اين نيازي به توضيح طولاني نيست كه غصب «سنجاق اسكندرون» توسط تركيه نمي‌تواند برابر با مساله فلسطين باشد.»

اين گفتار در بخش دوم كتابي با عنوان «في سبيل البعث» (در مسير رستاخيز) آمده است كه سال‌ها در دوران سلطه حزب بعث بر عراق در دانشگاه‌هاي اين كشور تدريس مي‌شد.

بررسي كارنامه فكري و سياسي او نشان مي‌دهد كه در ميان تمامي ارزش‌هايي مانند سوسياليسم، استبدادستيزي و عدالت آنچه بيشتر از همه در زندگي‌اش نقش داشته، «عرب‌گرايي» بوده است. او شيفته فرهنگ عرب بود؛ شايد بيش از پان‌عربيست‌هاي آن زمان. اين شيفتگي از آنجا ناشي مي‌شد كه او به غناي ميراث فكري و فرهنگي بلاد اسلامي پي برده بود و مي‌پنداشت كه جهان عرب توسط استعمارگران غربي تحقير و تخريب شده‌ است. ايده حزب بعث، واكنشي بود به سال‌ها تحقير جوامعي كه از ادبيات و علوم و مدنيت برخوردار بوده‌اند و اكنون توسط دولت‌هاي استعماري تحقير مي‌شوند. در چنين شرايطي است كه مي‌توان فهميد اين متفكر سوري به چه دليل بر رستاخيز عرب‌ها تاكيد داشته است.

از دمشق تا پاريس

ميشل در نهم ژانويه 1910 در دمشق‌ زاده شد. در خانواده‌اي كه پايبند به احكام مسيحيت بودند؛ از كودكي تا جواني به ادبيات عرب، تاريخ و فلسفه علاقه فراواني داشت. رمان‌هاي «جرجي زيدان» را درباره تاريخ اسلام خوانده بود و از ديوان «اللزوميات» اثر «ابوالعلاء المعري» بهره مي‌برد. همچنين ديوان «ابوالطيب المتنبي» را مي‌خواند. افزون بر ادبيات كهن عرب، تحت تاثير نوشته‌هاي «اسماعيل مظهر» و «شبلي الشُميل» قرار گرفت. بعدها همه اين آثار سترگ در شكل‌گيري انديشه‌هايش تاثير داشت. مطالعه ژرف در گنجينه آثار فرهنگي جهان عرب يكي از محرك‌هايي بود كه بعدها روي انديشه‌هايش براي وحدت يافتن كشورهاي عربي به منظور حفظ زبان عربي و گنجينه فرهنگي سرزمين‌هاي عربي اثر گذاشت. براي ادامه تحصيل به اروپا رفت. در دانشگاه «سوربن» كه بود، با انديشمندي ديگر به نام «صلاح الدين بيطار» آشنا شد و همدلي و همسويي افكارشان به رفاقت انجاميد. آنها با يكديگر به فكر تاسيس يك حزب سياسي افتادند. او در 1933 به همراه دوستش صلاح بيطار به سوريه بازگشت و به تدريس مشغول شد. در همان دوران به ترويج انديشه‌هايش در ميان دانشجويان سوريه پرداخت. او به داشتن گرايش‌هاي سوسياليستي معروف بود. البته گرايشش به كمونيسم به دليل موضعش در برابر جهان عرب تغيير يافت، چراكه سوريه آن روزگار عميقا جامعه‌اي سنتي و دين‌زده بود و ماركسيسم نمي‌توانست در برابر مردم دين‌مدار اين جامعه جا باز كند. پس بايد براي رسيدن به آرمان‌هايش، از دين‌ستيزي سخن نمي‌گفت و رهيافتي نو در پيش مي‌گرفت تا به اصلي‌ترين خواسته‌هايش يعني رهايي از استبداد غربي‌ها و استقلال و عدالت اجتماعي برسد.

فعاليت حزبي

به اين ترتيب در سال 1941 حزبي به نام «الإحياء‌العربي» را تاسيس كرد؛ حزبي كه در همان سال از انتفاضه «رشيد الكياني» عليه اشغالگري بريتانيا در عراق حمايت كرد. پس از حمايت‌هاي موفقيت‌آميز عفلق از اين جنبش استعمارستيزانه، جنبش «نصره العراق» بنا شد؛ جنبشي كه به ترويج انديشه‌هاي عفلق مي‌پرداخت. اكنون ديگر زمان رستاخيزي پيروزمندانه فرا رسيده بود. اعتماد به نفس عفلق و يارانش به دليل پيروزي‌هاي‌شان بالا رفته بود. او در هفتم آوريل 1947 به كمك صلاح‌الدين بيطار و شماري از يارانش، نخستين كنفرانس موسسان حزب بعث عربي را برگزار كردند. «ميشل عفلق» در اين رويداد سياسي به عنوان رييس حزب انتخاب شد. سپس در سال 1949 به عنوان وزير آموزش سوريه منصوب شد، اما پس از مدتي كوتاه استعفا داد. در سال 1952 بود كه حزب بعث عربي با حزب سوسياليست به رهبري «اكرم الحوراني» ادغام شد و به عنوان «حزب عربي-سوسياليستي بعث» نام گرفت.

در ميان كودتاها

يك سال بعد،به يكي از برجسته‌ترين حاميان ميان وحدت مصر و سوريه تبديل شد. او در شكل‌گيري اين وحدت نقش مهمي داشت. حتي پس از فروپاشي اين وحدت، از مخالفان اين شكاف و جدايي بود. پس از جدايي از مصر و دست يافتن حزب بعث به كرسي‌هاي پارلماني، برخي افسران نظامي به انديشه‌هاي عفلق گرايش پيدا كردند و به اين ترتيب او در ارتش نفوذ پيدا كرد. كميته نظامي حزب تصميم گرفت كودتا كند و حكومت را به دست گيرد. عفلق نه تنها با اين كودتا مخالفت نكرد، بلكه با «امين الحافظ» براي عملي شدن آن برنامه ريخت.

در روز هشتم مارس 1963 كودتا انجام شد و امين الحافظ به عنوان رييس‌جمهور سوريه انتخاب شد. پس از كودتا بود كه تاثير ميشل عفلق در حزب بعث كاهش يافت. ديگر او فقط به صورت تشريفاتي رييس حزب بود، زيرا قدرت در دست افسران ارتش قرار داشت. درگيري‌هاي داخلي در حزب بعث ميان افسران بلندمرتبه حامي عفلق با افسرانِ پايين‌رتبه‌تر به رهبري «حافظ الاسد» و «صلاح جديد» در گرفت. كودتاي دوم براي در دست گرفتن سكان قدرت در سوريه آغاز شد؛ اين‌بار هم از درون حزب بعث. در 23 فوريه 1966 كودتاي خونيني به رهبري صلاح جديد و حافظ اسد به وقوع پيوست.

اين كودتا موجب سقوط عفلق و امين حافظ شد. پس از اين كودتا، صلاح جديد به عنوان رييس‌جمهور و حافظ اسد به عنوان وزير دفاع سوريه انتخاب شدند. پس از اين كودتا «ميشل عفلق» را متهم كردند كه انديشه‌هاي شخصي ديگر را به نام خودش زده. عفلق در آن زمان متهم بود كه انديشه‌هاي حزب بعث را از «زكي ارسوزي» به سرقت برده است. از آن پس ارسوزي به دليل حمايت از كودتا به عنوان بنيانگذار و پدر معنوي حزب بعث شناخته شد.

جمله معروف عفلق درباره آخرين كودتا در سوريه اين بود: «اين حكومت بعثي نيست؛ اين يك انقلاب بعثي نيست و اهداف آن، نه اهداف حزب ما و نه اهداف ملت ماست. چنين اخلاقي نه اخلاق حزب ما و نه اخلاق ملت ماست.»

تبعيد به عراق

پس از اين ماجرا، عفلق به عراق تبعيد شد. او چند سال بعد به عنوان دبيركل و رهبر ملي حزب بعث عراق منصوب شد و تا پايان عمرش به نزديكي با نظام صدام معروف بود. سرانجام عفلق در 1989 از دنيا رفت. دولت عراق در آن زمان خبر اسلام آوردن عفلق را قبل از مرگش اعلام كرده بود. اين درحالي بود كه خانواده عفلق اين ادعاها را تكذيب كرده بودند. البته «اياد عفلق» فرزند وي گفته بود كه پدرش پيش از مرگ، نامه‌اي نوشته بود و آن را در قرآن قرار داده بود.

او در نامه مذكور نوشته بود كه شهادتين گفته است و با پذيرش اسلام، اين دنيا را ترك مي‌كند. در پايان نامه نيز امضايي با نام «احمد ميشل عفلق» در تاريخ 12 جولاي 1980 درج شده بود.

گفته شده ميشل عفلق در نامه‌اي به صدام اين‌گونه نوشته بود: «اگر برايم اتفاقي افتاد، مسلمان از دنيا رفته‌ام و گواهي مي‌دهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست و حضرت محمد (ص) نبي و پيامبر خداست.» اين ادعاها حتي اگر صحت نداشته باشند باز هم نشان از آن دارد كه به گمان بسياري، عفلق از ژرفاي قلب مي‌خواست به ريشه‌هاي تمدني دوران طلايي تمدن اسلامي كه عرب‌ها باني آن بوده‌اند، علاقه نشان دهد.

روزنامه‌نگار و تحليلگر مسائل جهان عرب

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون