ايرادات مصطفي ملكيان به مباحث شروين وكيلي
نخستين نكته آقاي دكتر شروين وكيلي اين بود كه بايد واضح صحبت كرد و مفاهيم را تعريف و ايضاح كرد. گمان ميكنم من تنها امتيازي كه در كارهايم وجود دارد اين است كه خيلي تعريفهاي واضح و تحليلي و شفاف ارايه ميدهم. اما ظاهرا در اينجا اين كار نكردهام و البته نميدانم كجاي سخن من نامفهوم است.
اما چند نكته در رابطه با سخنان ايشان دارم. در ابتدا بايد عرض كنم كه اگر كسي بخواهد از مليتگرايي دفاع كند بايد در اين حد و اندازه دفاع كند. البته ايشان مليت گرايي را غير از ناسيوناليسم دانستند و تعريف من از ناسيوناليسم را پذيرفتند اما من متوجه نشدم كه تعريف ايشان از مليگرايي چيست. به جاي اينكه مليگرايي را تعريف كنند، هويت ملي را تعريف كردند كه اين محل سوال من نبود. به هر روي ماحصل سخن ايشان اين شد كه اگر 500 سال يا بيشتر زبان ملياي داشته باشيم يا 1000 سال حاكميت سياسي واحد داشته باشيم، در اينجا ما با يك مليت سر و كار داريم و چون در ايران اين دو صدق ميكند، ما ميتوانيم بگوييم كه مليت ايراني داريم. من از يك مناقشه صرف نظر ميكنم و نميگويم كه من به چه دليل اين دو معيار را از شما قبول كنم؟
اما اين ملاك دو اشكال منطقي و اساسي دارد. اول اينكه چرا پانصد سال؟ بگوييد 499 يا 600 سال. چه ترجيحي بر عدد 500 يا 600 وجود دارد؟ يكي از اصول اوليه منطق تفكر اين است كه ما ترجيح بلامرجح نميتوانيم بدهيم. بيدليل نميتوانيم چيزي را بر چيز ديگري ترجيح دهيم. من ميخواهم بدانم عدد پانصد ايشان را چرا بايد قبول كنم؟ اگر من اصل فرمول ايشان را قبول كنم اما به جاي 500 بگويم 480 چه كسي ميتواند به جلودار من شود؟ همان طور كه كسي نميتوانست جلودار دكتر وكيلي شود. ولي سخن ما به يك مقدار بيوجه است چرا كه روي يك عددي انگشت گذاشتن كه نميتواند به اختيار كسي باشد، بايد ديد اين عدد چه مدخليتي در حكم دارد. اگر مدخليتي در حكم نداشته باشد آن عدد بيوجه ميشود و هركسي هر عددي ميتواند به جاي 500 قرار بگيرد.
مغالطه شيب لغزنده
در منطق مادي مغالطهاي وجود دارد كه آن را شيب لغزنده مينامند. به عنوان مثال من ميگويم اگر آدمي سر پرمويي داشته باشد با كم شدن يكي از آن موها كچل ميشود؟ شما ميگوييد «خير». بعد از جواب شما من ميگويم اگر اينچنين است من يك سر كاملا كچل ميآورم و بايد بيان كنيد كه اين هم كچل نيست. چون طبق تعريفتان اگر از آن سر پر مو يك مو كم كنيم كچل نيست، و چون از سر غير كچل يك مو كم كنيم كچل نيست پس يك مو ديگر از آن كم ميكنيم. باز هم كه كه كچل نميشود چون قبول كرديد موي پر منهاي يك مساوي با كچل نميشود. بعد من مدام يكي يكي موهاي آن آدم پر مو را بكنم تا ديگر مويي روي سر آن نباشد اما طبق تعريف شما آن بيمو را نميتوان كچل ناميد.
حالا من به دكتر وكيلي اين را ميگويم كه 500 سال زبان ملي اگر سه روز آن كم شود مشكلي پيش ميآيد. ايشان ميگويند خير، سه روز مدخليتي ندارد و همينطور من سه روز سه روز كم ميكنم و ميگويم يك زباني هست كه پنج و نيم روز سن دارد و مليت درست كرده است. بحث بر سر اين است آن كسي كه ميخواهد دقيق صحبت كند بايد مواظب باشد كه به شيب لغزنده نيفتد.
همچنين آقاي دكتر وكيلي گفتند كه شما نميتوانيد با قطعيت بگوييد كه انسان وجود دارد. چرا براي انسان دل ميسوزاني؟ برو به سراغ اجزاي كمتر. فرقش در اين است كه تمام اين سلولها يك وحدتي از نوع وحدت آگاهي وجود دارد. اين وحدت آگاهي است كه من را به يك موجود تبديل ميكند. وگرنه اين آگاهي كه از بين برود و من بميرم، چون هيچ آگاهي در من وجود ندارد من ديگر يك موجود نيستم. اگر بخواهند بگويند چندتا موجود است بايد تعداد مولكولهاي من را بشمارند.
بحث بر سر اين است كه چنين وحدت آگاهي در يك ملت وجود دارد كه ما آن را موجود بناميم؟
نكته بعد اين بود كه ميگفتند ملتها، مليت را احساس ميكنند و هر كس خود را ذيل مليتي تعريف ميكند. من نميگفتم كه ملتها نميگويند ما ملت هستيم. حرف من اين است كه آيا درست ميگويند كه ما ملت هستيم يا خير؟
نكته ديگري كه آقاي وكيلي به كوتهنوشت «قلبم» اشاره كردند و گفتند كه انسانها براي بقا، لذت، قدرت و معنا تلاش ميكنند. من در اينجا فرصت نقد اين حرف را ندارم، اما بايد گفت كه اين چهارتا در كنار هم قرار نميگيرند. با يك مثال نشان ميدهم كه در كنار هم چيدن اين چهار تا داراي مغالطه منطقي است و اين چهار چيز اصلا چهار چيز متفاوت است. فرض كنيد من به شما بگويم كه سينما رفتن را دوست داري شما بگوييد نه، در رابطه با تئاتر، كيك خوردن، خوابيدن، شنا كردن و هرچي بگويم شما جواب دهيد كه دوست ندارم. در اين وضعيت من اگر بخواهم به شما لذتي ببخشم چه چيزي بايد به شما بدهم؟ اين بحث بدين معنا است كه انسان لذت نميخواهد، يك چيز ديگر ميخواهد و وقتي به آن چيزي رسيد احساس لذت ميكند. لذت چيزي نيست كه انسان بخواهد و در اين مثال چون اين آدم هيچ چيز نميخواهد راهي براي به لذت رسيدن او وجود ندارد.