• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۵ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3370 -
  • ۱۳۹۴ يکشنبه ۲۶ مهر

زير پوست اين شهر هزاران هزار استعداد مثل مدير ايراني توييتر زندگي مي‌كنند

استعدادهايي هست كه نمي‌بينيم

نازنين متين‌نيا | يك‌نفر را مي‌شناسم كه از گوگل پيشنهاد كار داشته. اما درگير شاگردهايش بوده و طلاهاي المپياد؛ ايميل‌ها را «اسپم» مي‌شناخته و مدام پاك مي‌كرده. تا اينكه يك‌روز به ايميل‌ها نگاه مي‌كند و مي‌بيند كه پيشنهاد كار است. پيشنهادي كه مي‌تواند زندگي‌اش را زير و رو كند و بدون دردسر از سركلاس ايستادن و گچ خوردن و با بچه‌هاي تيزهوش مردم سروكله زدن، به آرامش و بي‌نيازي برسد. اما، برخلاف روند معقول و مد شده سال‌هاي اخير، تصميم مي‌گيرد كه پيشنهاد را رد كند و نرود. مي‌ماند اينجا و حالا يك كافه دارد پر از كتاب‌هاي رياضي و روانشناسي و هزار و يك دردسر مربوط به كافه‌داري؛ سركلاس‌ها مي‌رود و بعد به حساب و كتاب كافه مي‌رسد و رتق و فتق اموري كه هيچ ربطي به دانش، سواد، هوش و استعدادش ندارد. يك‌نفر ديگر را مي‌شناسم كه تصويرساز است. تصويرسازي را شبيه «نفس» مي‌داند و قلمش گاهي دوستان گرافيست خارجي توي صفحه فيس‌بوكش را متحير مي‌كند، اما خودش مي‌گويد: « كار دل پول ندارد» و همين است كه در يك شركت تبليغاتي آيكون‌هاي بستني و شير و ماست و... طراحي مي‌كند. يك‌نفر ديگر هم هست كه دكتراي زبان و ادبيات فارسي دارد، كتابي نيست كه نخوانده باشد و وقتي بحث به اسطوره‌شناسي مي‌رسد، معلومات و دانشش آنقدر زياد است كه مي‌تواند ساعت‌ها حرف بزند و تمام نشود. اما كارمند شده و توي ساعت‌هاي بيكاري كار كارمندي، سريال مي‌بيند و به اينكه نمي‌خواهد در 40 سالگي كارمند باشد و نمي‌داند كه مي‌خواهد چه كاره باشد فكر مي‌كند. يك‌نفر ديگر هست كه سال‌هاست داستان مي‌نويسد و داستان‌ها را مي‌گذارد توي يك پوشه و به جاي داستان‌نويسي، نثرش را خرج روزنامه‌ها مي‌كند تا با اندك پول روزنامه‌نگاري زندگي‌اش بچرخد و داستان‌ها در پوشه خاك بخورند. از اين يك‌نفرها در اطراف من زياد است. در اطراف ما نسل‌سومي‌ها كه اين روزها نسل سازندگي به حساب مي‌آييم و سال‌هاست كه فكر مي‌كنيم: «زندگي با ما شوخي كرده و روياهاي ما را خورده.» توانايي‌ها و استعدادهاي ما گمشده و در اين گمگشتگي، بيشترين ضربه را آنهايي خورده‌اند كه واقعا استعداد و توانايي عجيبي داشته‌اند و هيچ‌وقت ديده نشده‌اند. آنهايي كه نه رفتن را انتخاب كرده‌اند و نه شرايط اجتماعي به آنها اجازه رشد بيشتري داده و در نتيجه استعدادها، توانايي‌ها، روياهاي بزرگ سازندگي، همه در كنجي خاك مي‌خورند و هيچ‌كس نيست كه حواسش به اينها باشد. البته نه اينكه كسي نباشد، اما وقتي بحران از حد گذشته و مديران اجتماعي درگير حل پرونده بيكاري كلي هستند يا پيدا كردن راه‌حلي براي تمام تحصيلكردگان بيكار و مسائلي از اين دست، ديگر جايي نمي‌ماند براي استعدادي كه در كنجي خاك مي‌خورند و صاحبش آنقدر باهوش و توانمند بوده كه توانسته وسط اين‌همه مشكل حداقل راهي براي گذران زندگي پيدا كند و در صف بيكاران ننشيند. اين‌چنين است كه اين استعدادها به جاي اينكه نقطه مناسب خود را پيدا كنند و به مسيري درست وارد شوند، در يك دودوتا چهارتاي منطقي و همراه با شرايط، هدر مي‌روند و به جاي اينكه بخشي از سازندگي اجتماعي را در دست بگيرند، تبديل به گره اجتماعي مي‌شوند. گرهي ناديده كه اين روزها ميان مشكلات درشت‌تر گم‌شده و احتمالا زماني سرباز مي‌كند كه دوران ميانسالي اين آدم‌ها شروع شود و همه، تبديل به پيرمردها و پيرزن‌هاي افسرده‌اي شوند كه خاطره روزگار جواني و آن‌همه استعداد به هدر رفته را براي نسل‌جوان‌تر روايت مي‌كنند و به جز حسرت، چيز ديگري ندارند. حسرتي كه اين روزها، پشت خبرها و نگراني همگاني از مشكلات بزرگ‌تر گم‌شده و گاهي خودش را به بهانه خبري مثل به مديريت رسيدن جوان ايراني در توييتر نشان مي‌دهد. همه درگير خبر شده‌اند كه توييتر چقدر بزرگ و موفق است و يك ايراني چقدر بزرگ و موفق است كه مي‌تواند مدير توييتر باشد و تا خبر ميزان حقوقش را دنبال مي‌كنند، بدون اينكه ببينند، در همين نزديكي، آدم‌هايي بزرگ‌تر و با استعدادتر از اين مدير، در همسايگي آنها زندگي مي‌كنند و فقط كسي حواسش نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون