سيستم توازن اروپا و پايان آن
هنري كيسينجر / مترجم: منصور بيطرف
نظم اروپا بعد از جنگ
در نتيجه دو جنگ جهاني، مفهوم حاكميت وستفاليا و اصول توازن قوا در تغذيه نظم معاصر قارهيي عمدتا از بين رفت. [هرچند] باقيماندههاي اين مفهوم كه به احتمال موثرترين آن بود در برخي كشورهايي كه در عصر كشف و توسعه براي آنها [نظم] آورده بود ادامه يافت.
اما با پايان يافتن جنگ جهاني دوم، ماده نظمدهي اروپا به دنيا و ظرفيت رواني آن از بين رفت. در دوران اين جنگ همه كشورها جز سوييس و سوئد توسط ارتشهاي خارجي در زمانهاي مختلف اشغال شده بودند. اقتصاد هر كشوري به هم ريخته بود. مشخص بود كه هيچ يك از كشورهاي اروپايي (از جمله سوييس و سوئد) ديگر بيش از اين قادر نيستند كه آينده خودشان را خود شكل دهند.
اينكه اروپاي غربي اين قوت اخلاقي را يافت كه خودش را در مسير روند جديد نظم بيندازد؛ حاصل سه مرد بزرگ بود: كنراد آدنائر در آلمان، رابرت شومان در فرانسه و السيد دي گاسپري در ايتاليا. آنها كه قبل از جنگ جهاني اول به دنيا آمدند و تحصيل كردند، برخي يقينات فلسفي اروپاي كهن درباره شرايط اصلاح بشري را در خود داشتند كه به آنها اين نگاه و شكيبايي را داد تا بر علل تراژدي اروپا غلبه كنند. آنها در لحظه بزرگترين ضعفها، برخي مفاهيم نظم جوانيشان را حفظ كردند. مهمترين ايده آنها اين بود كه اگر آنها ميخواهند به مردمشان كمك كنند تا مانع از رويداد دوباره تراژدي در اروپا شوند، لازم است بر تقسيمبندي تاريخي اروپا غلبه و بر آن اساس يك نظم نوين اروپايي خلق كنند.
آنها مجبور بودند كه اول خود را بر تقسيمبندي ديگري كه در اروپا رخ داد منطبق كنند. در سال 1949 متحدان غربي سه حوزه اشغاليشان را با هم تركيب كردند تا جمهوري فدرال آلمان ايجاد شود. روسيه، منطقه اشغالي خود را به يك دولت سوسياليست كه به پيمان ورشو هم پيوسته بود، تبديل كرد. آلمان دوباره به 300 سال قبل كه دوره پس از صلح وستفاليا بود، برگشت: تقسيم آلمان، عنصر كليدي [جديدي] در پديدار شدن ساختار بينالمللي شده بود.