مصاحبه با كريستين بيل براي بازي در «شواليه جامها»
ترنس ماليك كل فيلم را در سرش داشت!
كيان فرهاد/ برخلاف عادت معمول اين صفحه، اينبار قادر به ترجمه مصاحبهاي با كارگردان فيلم «شواليه جامها»، ترنس ماليك نبوديم؛ صرفا به اين علت كه اين سينماگر ٧٢ ساله، سالهاي متمادي است كه از هر مصاحبهاي اجتناب ميكند و در مراسم سينمايي (به طور مثال «فستيوال فيلم برلين» ٢٠١٦، كه فيلم در بخش اصلي حضور داشت) همواره غايب است. اين تحصيلكرده پيشين رشته فلسفه كه پيش از آغاز فيلمسازي در دهه 70، حتي چندي در غياب هربرت دريفوس به تدريس پديدارشناسي در دانشگاه امآيتي پرداخته است، در تازهترين (هفتمين) فيلم خود (در چهار دهه فعاليت) «شواليه جامها»، به سبك خود و به شيوهاي غيرمعمول داستان فيلمنامهنويس سرگشتهاي را روايت ميكند، كه نقش او را كريستين بيل ايفاكرده است، پس ترجمهاي داشتهايم از گفتوگوي مت پچز با او به مناسبت بازي در همين فيلم.
به تازگي به خاطر فيلم «ركود بزرگ» در مراسم اسكار حضور داشتيد. شب اسكار برايتان شباهتي به فيلم «شواليه جامها» داشت؟
در واقع بله. اگر فيلم را آنجا ميساختيم فوقالعاده ميشد، عالي بود. يك تجربه سوررئال وراي خود. يكجور زيبايي و زشتي درست كنار يكديگر.
چطور اين دو مقوله ميتوانند كنار هم قرار بگيرند؟
چرا نميشود. يك مقوله سوررئال بيوقفه است. اگر از اين حالت خارج شود پس حتما چيزي را گم كردهايد.
«شواليه جامها» سفر روحاني پر افتوخيزي در ميانِ كسبوكار نمايش است. لحظهاي در فيلم بود كه از تجربه خودتان در هاليوود ناشي شده باشد.
واقعا دوست ندارم هرگز اينچنين با جزييات و ريزبيني به آن فكر كنم، ولي شباهتهايي در اين نوع عشق/نفرت به لسآنجلس وجود دارد. الان لسآنجلس را دوست دارم، ولي به نظرم دلايل بسياري براي نفرت از آن نيز وجود دارد. وقتي براي نخستين مرتبه به اينجا آمدم، از اينجا خوشم نميآمد. نخستين دفعه وقتي ١٧ سالم بود براي كار به اينجا آمدم، ولي به محض اينكه كارم تمام شد به انگليس برگشتم، جايي كه احساس راحتي بيشتري ميكردم - شهري مثل لندن بسيار متفاوت از لسآنجلس است. آنجا براي من شهر مناسبي بود، و اينجا نه.
بعد، به مرور، هرچه زمان بيشتر گذشت... برخلافِ [شخصيت] ريك، وابستگيهايي به اينجا پيدا كردم. ريشههاي عميقي دارم. بچههايم اينجا متولد شدند و همسرم اهل همينجاست و همه اينها، فارغ از آنچه دربارهاش متوجه ميشوي، آنقدر باارزش هست كه اين شهر را فوقالعاده كند.
چطور آموختيد كه اينجا را دوست داشته باشيد؟
معمارياش. آدمها زشت و زيبا هستند. ولي همانگونه كه ريك جستوجو ميكند و زيبايي توامان عامل اخلالِ بد و راهنماي شگفتانگيزي است. او صرفا ميكوشد تا بفهمد اوضاع به چه صورت است.
«شواليه جامها»، برخلاف اكثر فيلمهايتان، به لحاظِ بسترسازي صحنه و پيرنگ پرشتاب و رها
پيش ميرود. روي فيلمنامهاي سنتي تمرين ميكرديد؟
نميشود گفت فيلمنامه كامل، يا اصلا فيلمنامهاي در كار بود. من فقط يك توصيف از شخصيت داشتم. [ماليك] به من گفت رمان «سينمارو» [از واكر پرسي] را بخوانم و همهاش همين بود. بقيه بازيگرها برگههايي ميگرفتند، كه گاهي به نظر ميآمد روي آنها معما نوشته شده است. باقي اوقات، كار بيشتر جنبه عملي داشت، همين. حال اينكه آيا واقعاتري چيزي در دست داشته يا نه را نميتوانم جواب بدهم. نميدانم براي اينكه اگر هم داشت به من نشانش نميداد. شكم بر اين است كه كل فيلم را در سرش داشته است.
پس از خيلي چيزها بايد صرف نظر ميشد.
وقتي يك فيلمنامه متداول داريد، فرقي نميكند چقدر سعي كنيد به آن بيتوجه باشيد، ميدانيد كه انتهاي يك صحنه هدفي وجود دارد، درست است؟ ميدانيد كه سعي داريد به نقطه مشخصي برسيد تا براي معني داشتن صحنه بعدي، خودش معنايي داشته باشد. درعوض، وقتي مشغول فيلمي مثل فيلمتري هستيد، هيچ هدف واحدي براي هر صحنه وجود ندارد، به اين شكل است كه «ببينيم چه رخ ميدهد» و سپس او همه اين تكهها را كنار هم ميگذارد، بيشتر مانند يك قطعه موسيقي است تا يك فيلم قراردادي.
پس، نه خيلي متفاوت است. فقط توصيف شخصيتها را به ما دادند. «سينمارو» و اينكه شخصيت در چه جور سفري پيش ميرود را خوانديم. به غير از اين، كل مساله اين بود كه هرگز درجا نزنيم. لحظهاي كه [ماليك] ميديد حتي يك خط به نوعي مشابه تكرارشده كه بازيگر به راحتي از پس آن برآمده و نسبت به خود احساس رضايت دارد، يا كارش را خوب انجام داده است، براي او مرگ آن لحظه بود و ميگفت «ادامه بدهيد»، يا اصلا چيزي نگوييد، كاملا ساكت باشيد. اينطور هم خوب از
كار درميآمد و نسبت به آن احساس خشنودي ميكرد.
اين تجربه شما را ياد زماني كه به عنوان كودك شروع به كار كرديد، انداخت؟ شما ١٣ سال داشتيد وقتي با استيون اسپيلبرگ در «امپراتوري خورشيد» كار كرديد. شايد آن زمان بيشتر متكي به كارگردان بوديد.
نه. به نظرم كودكان يك استعداد بسيار طبيعي براي بازي دارند و همهچيز وقتي شروع به سنجيدن آن ميكنند خراب ميشود «آه، كارت خوب بود، كارت بد بود»، وقتي شروع به ارزيابي خودتان ميكنيد است كه بازي بد از كار درميآيد.
اين اتفاق براي شما هم افتاد؟
آه، هربار در اين موقعيت لعنتي قرارگرفتهام، صدها مرتبه بوده كه با خودم گفتهام «كافي است، بس است. ديگر اين قضيه را تكرار نخواهم كرد. راه ديگري برايش پيدا ميكنم. حل و فصلش ميكنم.»
سر كدام فيلم اين حس را داشتيد؟
هميشه همينطور است. همواره مثل يك رولركوستر عشق/ نفرت است براي اينكه به لحاظ حسي آمادگياش را داريد. اين يك كار معمولي نيست، يك اشتياق است و بايد اين طور باشد، در نتيجه، بعضي اوقات واقعا افسرده ميشويد و يك فيلم افتضاح بازي ميكنيد يا كسي چيزي به شما وعده ميدهد ولي بعد هيچوقت به آن عمل نميكند، يا فيلمي ميسازيد كه تكههايي از آن خوب است و تكههايي احمقانه. و سپس گهگاه مثل اين است كه «اوه، جام مقدس!»، و فيلمي ميگيريد كه به واقع به آن افتخار ميكنيد. اين خيلي به ندرت پيش ميآيد، ولي هميشه به دنبال آن هستيد. يكجور اعتياد است.
ماليك طرفدار پروپاقرص فيلم «زولندر» است.
بله، هميشه اين را ميگويد، ولي به نظرم بيشتر شبيه وقتي است كه كسي از من ميپرسد «فيلم مورد علاقهات چيست؟» و من ميگويم، «نينجاي بورلي هيلز».
صبركنيد، پس بالاخره «نينجاي بورلي هيلز» را دوست داريد يا دوست نداريد؟
واقعا عاشق «نينجاي بورلي هيلز» هستم. دو شب پياپي آن را تماشا كردم و هربار موقع لحظات يكساني از خنده اشكم درآمد. اين پاسخ سادهاي است كه شما را از شر دليلهاي جدي براي اينكه چرا چيزي غير آنچه مردم توقع دارند، دوست داريد خلاص ميكند. نميخواهم بگويم كه تري «زولندر» را دوست ندارد، واقعا عاشق فيلم است و من از او ميپرسم كه ميرود تا «زولندر ٢» را ببيند يا نه. هنوز اكران نشده است؟
اوايل ماه اكران شد.
خب، پس از او خواهم پرسيد كه
«زولندر ٢» را ديده است يا نه.
به نوعي، «شواليه جامها»، «زولندر» ماليك است. در فيلم مقوله مدلها، ستارههاي نقش افتخاري، حالات چهره و... وجود دارد. هيچوقت شما دو نفر در اين باره با يكديگر صحبت كرديد؟
حالت چهرهام شبيه «بلو استيل» [اصطلاحي در فيلم براي حالتي از چهره] شده بود؟
كمي حالت «بلو استيل» در آن
به چشم ميآمد.
«بلو استيل»! نه، هيچوقت در اين باره بحث نكرديم، ولي نظرتان را دوست داشتم. بايد به تري هم اين را بگويم.
براي جواب با من تماس ميگيرد؟
نه اين كار را نميكند.
ماليك در حول و حوش زمان ساخت «شواليه جامها»، فيلم ديگري هم ساخته است. از رايان گاسلينگ و روني مارا در يك كنسرت فيلم گرفته است. از قرار معلوم شما هم در فيلم هستيد، ولي دقيقا معلوم نيست.
سال ٢٠١١، ما به اتفاق يكديگر به آستين [تگزاس] رفتيم و پشت صحنه، و روي صحنه يك فستيوال موسيقي بسيار قدم زديم - صرفا بداههپردازي بسياري كرديم. با گروهها و نوازندگان متفاوت روز فوقالعادهاي را سپري كرديم. من فقط سه روز براي فيلم حضور داشتم. هركس درگير فيلمي از تري باشد، اگر بگويد ميداند فيلم چگونه از كار درخواهد آمد، دروغ ميگويد. پس ممكن است در نهايت كل صحنههايم را در تدوين دربياورد يا شايد نقش اصلي داشته باشم. هيچ ايدهاي دربارهاش ندارم.
حالا كه صحبت از فيلمهاي آيندهتان به ميان آمد، قرار بود كه يك فيلم براساس زندگي انزو فراري با كارگردان «مخمصه»، مايكل مان همكاري كنيد، ولي بعد به دليل اينكه نميتوانستيد براي بازي در اين نقش، وزن كم كنيد، از آن كناره گرفتيد. داستان از چه قرار بود؟
نه، همان زماني بود كه تازه وزن اضافه كرده بودم. ببينيد، آرزو داشتم انزو آنقدر لاغر نبود ولي [متاسفانه] هست. كار را به اين دليل شروع كردم كه فيلمنامه فوقالعادهاي دارد. من و مايكل دوستان بسيار خوبي هستيم، تحقيق زيادي كرديم و باهم به ايتاليا رفتيم. من عاشق اين متن هستم. [ولي] يكسري حوادث برايم پيش آمد و اينكه الان ٤٢ سال دارم. بدنم سرم فرياد ميزند: «از اين كار پشيمان ميشوي، بلايي سرت ميآيد.» يكسري علايم هشدار هم داشتهام، كه آنقدر بارز بود كه واقعا شروع به توجه به آنها كردم، به اين خاطر كه معمولا ناديدهشان ميگيرم. اين يكي از دلايل تصميمم بود، بايد بگويم: «ميدوني چيه؟ فايده نخواهد داشت و فاجعه به بار ميآيد»، پس مجبور بودم آن را كنسل كنم. شديدا حسرت ميخورم چون كه متن خيلي، خيلي ويژهاي بود.
منبع: trillist.com