تا هستم اي رفيق نداني كه كيستم
جواد طوسي
همه ميدانيم مرگ حق است و به قول حافظ «آخرالامر گل كوزهگران خواهي شد.» اما همان طور كه قديميها گفتهاند خوشا به حال سعادت آن كسي كه با عزت و آبرو از اين دنيا برود و محتاج خلق نباشد. شرايط بد اقتصادي و بيماري و مرگ ثريا حكمت، بازيگر قديمي سينما اولين مورد نيست و آخرينش هم نخواهد بود. در طول اين سالها شاهد بودهايم بسياري از اهالي سينما و ديگر حوزههاي هنري كه يك زماني اسم و رسم و اعتباري داشتند يا در همان گمنامي و حضور معمولي خود فعاليت نسبي داشتند و اموراتشان ميگذشت، در عسرت و تنگدستي به سر برده و ميبرند. بعضي از تابلوهاي اين قشر را ميتوان در حياط خانه سينما و قهوهخانههاي خيابان منوچهري و كوچه اربابجمشيد و مراسم تشييع جنازه و ختم هنرمندان ديد. بسياري از اين افراد آبروداري ميكنند و با سيلي صورتشان را سرخ نگه ميدارند و عدهاي هم از يكجا به بعد مستاصل ميشوند و كم ميآورند و نميتوانند اوضاع نابسامانشان را پنهان كنند. گذشته و حال بعضي از اين افراد را از نظر ظاهر و سر و وضع و روحيه ببينيد، اصلا جا ميخوريد. اگر بعضي از آنها را خوب بشناسي و گذشته پراوج و رونقاش را به ياد بياوري و با اوضاع درب و داغان فعلي كه خودش را پاك ول كرده مقايسه كني، غمت ميگيرد. خب چاره چيست و چه كار بايد كرد؟ اين درست نيست دقيقه نود كه طرف به كما رفته و بوي الرحمانش بلند شده به صرافت بيفتيم و برويم سر بالينش و يك عكس دستهجمعي با حالت ماتمزده بگيريم و بعد هم يك قبر قديمي پيدا كنيم و در اين محدوديت جا و تكميل شدن ظرفيت قطعه هنرمندان، موجبات دفن آن خدا بيامرز را در طبقه دوم مزار يكي از همكاران متوفايش فراهم كنيم و فاتحه معالصلوات. آيا نهايت همدردي و مسووليت صنفي و تكريم اهالي هنر همين است؟ حال و روز شمار زيادي از اين جماعت هنري، آدم را ياد مثل «تومون خودمونو كشته، بيرون مردمو» مياندازد!
اين همه ريختوپاش بيهوه ميشود، آيا نبايد يك رديف بودجه مشخص همهساله براي نهاد صنفي خانه سينما و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و شوراي شهر در نظر گرفت تا دست و دهانشان براي انجام اين امور باز و ديگر بهانهاي براي معطل ماندن وظايف صنفي و مسائل رفاهي و معيشتي و بيمه درماني و بازنشستگي وجود نداشته باشد؟
بنده معتقدم ميتوان با يك برنامهريزي صحيح و شرايط الزامآور از طريق شوراي مركزي صنوف خانه سينما و هماهنگي با وزارت ارشاد و دفاتر توليد فيلم و سازمان صداوسيما بهگونهاي عمل كرد كه اعضاي صنوف مختلف كه سابقه و تجاربي دارند، در طول سال بيكار نباشند و در اين رابطه تقسيم كار عادلانهاي صورت پذيرد. چهبسا بسياري از اين افراد به لحاظ خانهنشيني زودهنگام و به بازي گرفته نشدن و ديدن مناسبات ناعادلانه در حرفه تخصصيشان دچار بدبيني و افسردگي روحي شدهاند. اين طبيعي است كه فعاليت و ديده شدن و حضور اجتماعي پيدا كردن و نشست و برخاست و همكلامي با دوست و همكار و همصنف ميتواند به اين مجموعه روحيه و اميد بدهد و مانع از بروز بيماريهاي غيرمترقبه شود.
اين پيشنهاد آخرم شايد خيلي خوشبينانه باشد، ولي قبلا بعضي ادارات و سازمانهاي دولتي و نيروهاي نظامي براي كاركنان و پرسنل خود بيمارستان و مركز درماني مستقلي با تسهيلات لازم و سرويسدهي مناسب احداث ميكردند كه هنوز هم تعدادي از آنها مثل بيمارستان بانك ملي و شركت نفت و نيروهاي مختلف نظامي داير هستند. آيا وزير محترم ارشاد و معاونان و مديرانش نميتوانند از طريق كميسيونهاي فرهنگي، هنري و بودجه مجلس، مطالبات بحقي در اين زمينه داشته باشند تا سنگبناي يك بيمارستان به نام هنرمندان را بگذارند و در كنارش شاهد حضور جديتر يك صندوق رفاهي و بازنشستگي كارآمد با بنيه مالي كافي در جهت كمك و تحت پوشش قرار دادن افراد بيبضاعت و پا به سن گذاشته وادي هنر باشيم؟ شما ببينيد وضعيت پزشكي ما چقدر قمر در عقرب شده كه آدم بايد يك نذر و نيازي كند تا دم عيدي اوضاع جسمياش بيريخت نشود، وگرنه به سرنوشت عباسخان كيارستمي دچار ميشود. تازه ايشان تنها فيلمساز ايراني است كه اعتبار جهاني دارد و برنده نخل زرين فستيوال كن شده و آقاي اسكورسيزي براي او زنگ را ميزند. تصور كنيد اگر طرف يك سياهي لشكر بخت برگشته ارباب جمشيد يا هنرمند افولكردهاي باشد كه توي هفت آسمون يك ستاره ندارد، بايد چه خاكي به سرش بريزد؟
هنر در يك جامعه وقتي شأن و جايگاه واقعي خود را پيدا ميكند كه هنرمندش محتاج نباشد و در مقاطع حساس و بحراني زندگياش مورد ترحم اين و آن قرار نگيرد.