روابط تهران و رياض در گفتوگو با سيدجلال دهقاني فيروزآبادي
عربستان نه جنگ نه صلح
ايران - امريكا را ميخواهد
محسن آزموده
در منطقه هميشه پرتنش خاورميانه سه كشور ايران، تركيه و عربستان همواره سه ضلع مثلثي را شكل ميدادهاند كه نوع مناسبات شان و سنگينيشان در وزنكشي قدرتهاي منطقهاي، نقش تعيينكنندهاي در وضعيت خاورميانه داشته است. در اين ميان روابط ايران و عربستان به مثابه دو كشوري كه قرنها در اين منطقه حضور داشتهاند، همواره با فراز و نشيبهاي قابل توجهي همراه بوده است. با كشف نفت و اهميت يافتن بيش از پيش اين ماده بدبو و سياه و اهميت پيدا كردن بيش از پيش اين منطقه اين روابط دچار تحولاتي ژرف شد. در گفتوگوي پيش رو با جلال دهقاني فيروزآبادي كوشيديم ريشههاي تنش ميان دو كشور را از ابعاد گوناگون مورد بازنگري قرار دهيم. اين استاد علوم سياسي و روابط بينالملل دانشگاه علامه طباطبايي بين سالهاي 1383 تا 1385 رايزن فرهنگي ايران در كشور امارات متحده عربي بود و آثار متعددي در زمينه ديپلماسي فرهنگي ايران در منطقه خاورميانه نگاشته است.
تنش موجود در روابط ميان ايران و عربستان را اگر بخواهيم فراتر از مباحث روز مورد بررسي قرار دهيم، شايد بتوانيم نخست درباره ريشههاي تاريخياي كه به اين منازعه منجر شده بحث كنيم. به هر حال ايران و عربستان به لحاظ تاريخي از ديرباز مناسباتي با يكديگر داشتهاند كه عمدتا با تنش همراه بوده. به نظر شما تا چه حد ميتوان اين پيشينه تاريخي را در اختلافات اين دو موثر دانست؟
حتما سوابق تاريخي و پيشينه فرهنگي بر روابط امروز دو كشور تاثيرگذار است زيرا روابط بينالملل و سياست خارجي و روابط دوجانبه را نميتوان در خلأ تحليل كرد بلكه بايد ريشههاي تاريخي و فرهنگي را نيز در نظر داشت. بنابراين بخشي از ريشههاي اختلاف ميان ايران و عربستان به اين سوابق و ذهنيت تاريخي باز ميگردد. البته اين ذهنيت تاريخي همواره در روابط فراز و فرود داشته است. گاهي از مواقع تحت شرايط خاص اين ذهنيت در مناسبات نمود و ظهور بيشتري دارد. بنابراين نميتوان انكار كرد كه پيشينه تاريخي ايران و اعراب حتما در تنشها و اختلافهاي امروز ميان ايران و عربستان تاثيرگذار است. اين امر متقابل هم هست، يعني هم در ايرانيان اين نوع نگاه به اعراب هست و هم اعراب اين نگاه را به ايرانيان دارند. من به واسطه حضور در كشورهاي عربي اين موضوع را ديدهام. حالا ممكن است به صورت چهره به چهره اين ادراكات نمود پيدا نكند، اما حتي در مطبوعات اين تنشها مشهود است؛ تلاش براي ايرانزدايي از خليج فارس نمونهاي از اين برداشت تاريخي است. بنابراين بحث عرب و عجم و فارس و عرب ريشههاي تاريخي دارد. البته گاهي در مواضع و بيانات مقامات سياسي اعراب نيز اين اختلافها خودشان را نشان ميدهد. مثلا يكي از مقامات عرب گفته بود كه بغداد در دو دوره تاريخي سقوط كرد كه در هر دو دوره نيز ايرانيان در اين سقوط موثر بودند، يكي در پايان عباسيان و ديگري در زمان صدام. بنابراين اين نگاه بدبينانه وجود دارد يا برخي اوقات مفاهيم و اسامياي كه براي ايرانيان به كار ميبرند، نشاندهنده اين ذهنيت منفي تاريخي است، مثلا گروههاي افراطي تكفيري ايرانيان را صفويين ميخوانند. اين نشاندهنده آن است كه اين تنش و تقابل را در چارچوب عرب و عجم ارزيابي ميكنند يا همان طور كه در جنگ ايران و عراق هم بود و هنوز هم گاهي به كار برده ميشود، ايرانيان را تحت عنوان مجوس ميخواند كه اشاره به ايران قبل از اسلام دارد. البته لازم به ذكر است كه ميان اسلام و عرب تفكيكي جدي بايد قايل شد. پيش از انقلاب ناسيوناليسم باستانگراي ايراني يا پان ايرانيسم حاكم بود كه در مقابل پان عربيسم بود. پان ايرانيستها هم آن زمان و هم حالا (كه البته بيشتر در خارج از ايران هستند) اسلام را مساوي عربيت ميگيرند. در حاليكه اسلام آمد تا اين تفاوتها و تبعيضهاي نژادي و زباني را از بين ببرد و در دوره حاكميت اسلام حقيقي نيز موضوع نژاد مطرح نبود. بعدها در زمان امويان و عباسيان، اين مباحث نژادي بازگشت. امروز هم برخي عربها ميخواهند اسلام را مساوي عربيت بگيرند، در صورتي كه اين ارزيابي درست نيست. بنابراين اين بحث نژادي متاسفانه در هر دو سو وجود دارد، در ميان ما كه بعضي ناسيوناليستهاي افراطي و پان ايرانيست عربها را به ديده تحقير مينگرند و بر عكس پان عربيستها ايرانيان را با نگاه تحقيرآميز مينگرند. اين روزها با توجه به اينكه كشورهاي حوزه خليج فارس به نان و نوايي رسيدهاند، بيشتر اين تفاخر عربي را بروز ميدهند.
آيا به نظر شما غير از بحث تاريخ و نژاد يكي ديگر از ريشههاي اختلاف را ميتوان تفاوت مذهبي خواند؟ به هر حال در ايران اسلام شيعي رواج دارد، در حالي كه به طور خاص در عربستان وهابيون سر كار هستند و ميدانيم كه وهابيها اصولا شيعيان را رافضي ميخوانند و خيلي افراطي و راديكال برخورد ميكنند.
حتما بخشي از اختلافها مذهبي است. اما بايد ميان دو وضعيت تفكيك كرد: گاهي واقعا تفاوتهاي مذهبي باعث اختلاف ميشود، گاهي اما كشورها و دولتها براي اهداف سياسي از مذهب استفاده ميكنند.
شما در جريان روابط ايران و عربستان كدام را پررنگتر ميدانيد؟
به نظر من هر دو هست. بخشي از استفاده عربستان از موضوع مذهب با رويكرد ابزاري صورت ميگيرد. البته اين به معناي آن نيست كه خود وهابيت و سلفيگري مستقلا تاثيرگذار نيست، هر دو هست و وقتي هر دو با هم باشد، يكديگر را تشديد ميكنند، چون منازعه مذهبي معمولا ديرپاتر است، زيرا سازش بر سر مذهب سخت است. اختلافات سياسي خيلي زودتر حل ميشود.
وقتي اين پيشينه اختلافات قومي و مذهبي را در نظر ميگيريم، ممكن است چنين به نظر برسد كه اختلافات دو كشور غيرقابل حل است. آيا چنين است؟
خير، به هر حال در طول تاريخ هم ما هميشه روابط خصمانه نداشتهايم. استفاده از دو عنصر قوميت و مذهب معمولا با اهداف سياسي و ابزاري صورت ميگيرد. يعني تفاوتهاي مذهبي يا قومي فينفسه موجب تخاصم نميشود. ما به هر حال در كشور خودمان اقوام فارس و عرب و كرد و ترك با مذهبهاي مختلف داريم. عربستان از اين تفاوتها به عنوان يك ابزار سياسي براي چانهزني براي قدرتطلبي بهره ميگيرد. ضمن آنكه بايد توجه كنيم كه اگر بر اسلام به عنوان يك عنصر مشترك تاكيد كنيم، اين اختلافات مذهبي يا حتي قومي چندان برجسته نميشود و ميتواند موجب همزيستي مسالمتآميز نيز بشود، كمااينكه در كشور ما ميان اقوام و مذاهب گوناگون همزيستي مشهود است. امروز هم اين عربستان است كه از اين تفاوتها استفاده سياسي و ابزاري ميكند و ايران را نيز متهم ميكند كه سياست خارجي آن فرقهگرايانه است. در حالي كه اتفاقا نگاه عربستان به سياست، فرقهاي است، زيرا ميگويد ايران نبايد كاري به عراق و لبنان و سوريه و... داشته باشد، در حالي كه اگر از منظر ژئوپوليتيك و قدرت به قضيه نگاه كنيم، جداي از اينكه خيلي از اين كشورها جزو حوزه فرهنگي و تمدني ايران هستند، ايران يك قدرت منطقهاي است و براي خودش حوزه نفوذ منطقهاي قايل است. به بيان ديگر برد قدرت و منافع يك قدرت منطقهاي در يك منطقه فراتر از مرزهاي ملياش ميرود. به هر حال ايران به عنوان يك قدرت منطقهاي منافع امنيتي در ساير كشورهاي منطقه دارد و بايد بتواند منافع خودش را حفظ كند. بنابراين حضور ايران در عراق بر اساس منطق قدرت و ژئوپوليتيك و امنيت هم هست. بنابراين حرف عربستان از نظر منطق روابط بينالملل بيمنطق است. شما نميتوانيد به يك قدرت منطقهاي بگوييد نقش منطقهاي ايفا نكن، زيرا مستلزم آن است كه در جهان عرب نفوذ كني! اين برد فراملي قدرت ايران ربطي به عرب و ترك بودن همسايگانش ندارد و بحث بر سر منافع ژئوپولتيك است.
آيا غير از بحث قوميت و مذهب، عامل تنشزاي ديگري هم ميتوان براي اين اختلافات برشمرد؟
بله، عنصر ايدئولوژي را هم بايد در نظر گرفت. البته لازم است ميان ايدئولوژي و مذهب تمايز گذاشت. مذهب ميتواند ايدئولوژيك باشد، ميتواند هم نباشد. ايدئولوژيها هم ميتوانند سكولار و سياسي باشند.
اگر ممكن است دقيقا منظورتان را از مفهوم ايدئولوژي بيان كنيد، همچنين بفرماييد اختلافات ايدئولوژيك ما با عربستان چه بوده است؟
بله، مثلا پان عربيسم يا پان ايرانيسم ايدئولوژي هستند. پسوند «ايسم» همواره بيانگر وجود يك ايدئولوژي است، مثل ليبراليسم، ماركسيسم، كمونيسم و... ايران قبل از انقلاب با عربستان تعارض ايدئولوژيك داشت. نظام شاهنشاهي بر باستانگرايي و پان ايرانيسم تاكيد ميكرد، در مقابل عربستان و اعراب نيز بر ناسيوناليسم عربي و پان عربيسم تاكيد ميكردند كه در ناصريسم به اوج خود ميرسد. بخشي از اختلافات ما با عربستان در حوزه خليج فارس به مساله پان عربيسم و ناصريسم بازميگردد. زيرا در چارچوب ناصريسم بود كه تعبير غلط و مجعول خليج «ع رب ي» رواج يافت. درحالي كه خود ناصر نيز در ابتداي به قدرت رسيدن در مصر، نام خليج فارس را به كار ميبرد. البته در عين حال قبل از انقلاب اسلامي نوعي از وحدت ايدئولوژيك ميان رژيم شاهنشاهي و آلسعود وجود داشت و آن هم اين بود كه هر دو مبتني بر ايدئولوژي سلطنتي و محافظهكار در مقابل ايدئولوژي انقلابيگري و راديكاليسم ناصريسم بودند. يعني جداي از آن اختلاف ايدئولوژيك بر سر ناسيوناليسم عربي و ناسيوناليسم باستانگراي ايراني، نوعي از همسويي ايدئولوژيك ميان اين دو در تقابل شان با انقلابيگري و راديكاليسم سياسي وجود داشت. بنابراين زمينههاي همكاري ميان اين دو بيشتر بود. بعد از انقلاب اين همسويي ايدئولوژيك نيز از ميان ميرود زيرا با انقلاب اسلامي ايدئولوژي ايران انقلابي ميشود. يعني يك دولت انقلابي جمهوري شكل ميگيرد كه نظام پادشاهي نيست، محافظهكار هم نيست. بنابراين اگر در ايران يك جمهوري انقلابي شكل ميگرفت كه حتي شيعي هم نبود، باز با عربستان سلطنتي محافظهكار به تنش بر ميخورد. همانگونه كه در اروپا دولتهاي سلطنتي در مقابل ناپلئون موضع گرفتند، زيرا جمهوريت در فرانسه موجوديت نظامهاي سلطنتي در اروپا را به خطر انداخت.
بحث نظم جهاني چقدر تاثيرگذار بود؟ قبل از انقلاب هم ايران و هم عربستان با نظم جهاني و قدرت برتر آن يعني امريكا يك همسويي داشتند. اما بعد از انقلاب به هر حال دولت انقلابي در ايران اين نظم جهاني را نپذيرفت.
بله، درست است. بحث چگونگي مواجهه با نظم جهاني نيز از عوامل اختلاف زا است زيرا تا قبل از انقلاب هم عربستان و هم ايران در مدار امنيتي غرب تعريف ميشدند، اما بعد از انقلاب بين اين دو كشور شكاف ايجاد شد. چون ايران به لحاظ رويكرد به نظم جهاني با محوريت غرب تجديدنظرطلب است، اما عربستان طرفدار نظم موجود و محافظهكار است.
اشاره كرديد كه مهمترين دليل اختلاف دو كشور كه باعث ميشود شكافهاي بالا فعال شود، مسائل ژئوپلتيك است. در اين زمينه چگونه فكر ميكنيد؟
بله، شايد بتوان گفت مهمترين عامل اختلاف ايران و عربستان فراسوي اختلافات مذكور، رقابت ژئوپولتيك است. يعني امروز دليل اصلي تنش ميان ايران و عربستان اين است كه اين دو كشور چه نقشي در منطقه ايفا كنند. عربستان احساسش اين است كه جايگاهش در نظام منطقهاي خاورميانه تنزل پيدا كرده است و درصدد بازيابي آن است.
دقيقا از چه زماني اين احساس در عربستان پديد آمده است؟
عمدتا بعد از سقوط صدام و بحران سوريه كه البته بعد از برجام تشديد و آشكار شد. اصولا سياست عربستان و شركايش هميشه اين بوده كه بهترين حالت براي آنها در منطقه حالت جنگ سرد ميان ايران و امريكا است. يعني عربستان ترجيح ميدهد كه ايران و امريكا نه با يكديگر بجنگند و نه صلح ميانشان برقرار باشد، زيرا اين جنگ و صلح به ضررشان بوده و هست. مثالي هست كه ميگويد اگر دو فيل با يكديگر دعوا كنند، تمام علفهاي زير پايشان له ميشود، اما اگر با هم همكاري كنند اصلا علفي باقي نميماند! بنابراين عربستان و اعراب نيز چنين تلقياي از وضعيت دو قدرت بزرگ منطقهاي و فرامنطقهاي داشتند. احساس عربستان بعد از برجام اين بوده كه اين تنش كنترل شده ميان ايران و امريكا رو به كاهش رفته و در نتيجه نقش عربستان كاهش مييابد.
به نظر شما اين برداشت عربستان از برجام چقدر با واقعيت منطبق است؟
به هر حال هرچه تنش ميان ايران و قطبهاي قدرت در نظام بينالملل كاهش پيدا كند، برد قدرت و نفوذ منطقهاي ايران بيشتر ميشود. البته به شرط اينكه واقعا اين تنش كم شود. اما اين برداشت عربستان است. يعني نگران اين است كه روابط ايران با امريكا از حالت تنش كم شود كه در نتيجه تعهدات آن به عربستان در منطقه كم ميشود. به همين خاطر است كه عربستان فكر ميكند در نظام منطقهاي خاورميانه جايگاهش تنزل مييابد. مثل اينكه در عراق و سوريه قدرت عربستان كاهش يافته است.
بحث نفت چطور؟ بحث نفت هم بسيار مهم است، به هر حال هر دو كشور ميتوانند با اتحادشان در قضيه نفت وحدتي ايجاد كنند و بر بازار نفت تاثير بگذارند.
بله، درست است كه منافع مشتركي در قضيه نفت داريم، اما رقيب يكديگر نيز هستيم. به نظر من ريشه اين منازعه را بايد ژئوپولتيك دانست و ساير عوامل آن را تقويت ميكند. يعني به هر حال كشورهاي سني ديگري هم در منطقه هستند، اما ما روابط تا اين حد تنشآلودي با آنها نداريم.
به نظر شما اين تعارض را چگونه ميتوان كاهش داد؟ در اين يك سال گذشته شاهديم كه عربستان رفتاري ميكند كه بيشتر بر دامنه تنشها ميافزايد.
عربستان به تعبير عاميانه به سيم آخر زده است و كاملا هيجاني عمل ميكند. يعني احساسش اين است كه توازن منطقهاي در حال دگرگوني است و يك نظم و نسق جديدي در حال شكلگيري است و بنابراين به نوعي احساسي و عجولانه عمل ميكند و به نادرست فكر ميكند مسالهاي را كه امريكا و نظام بينالملل نتوانسته حل كند را او به تنهايي ميتواند حل كند. در حالي كه امريكا و همپيمانانش نتوانستند ايران را منزوي كنند و مجبور به مذاكره شدند. اما عربستان اين ادراك نادرست را دارد كه اگر آنها نتوانستند، خودش بدون آنها و در سطح منطقهاي ميتواند چنين كند. در صورتي كه همه ما ميدانيم ظرفيت و قابليتهاي استراتژيك عربستان به گونهاي نيست كه بتواند ايران را مهار كند و نهايتا ميتواند سطح تنش را افزايش دهد. اين تنش هم به نفع خود عربستان هم نيست. يعني شاهد نوعي ناپختگي راهبردي از سوي عربستان هستيم، به طوري كه فكر ميكند با يك سياست تهاجمي در مقابل ايران ميتواند اهدافش را تامين كند.
واكنشهاي بعضا افراطي و كنترل نشده در ايران مثل اشغال سفارت عربستان را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
در عاليترين سطوح تصميمگيري نظام نيز اين برخوردها نادرست تلقي شد و واقعا هم نادرست بود. يعني ما تا قبل از آن حادثه از يك وضعيت بسيار مناسبي برخوردار بوديم و ميتوانستيم با آن اقدام كاملا نادرستي كه عربستان انجام داد و شيخ نمر را شهيد كرد نهايت استفاده را ببريم، ما در موضع قدرت و موقعيت تهاجمي قرار داشتيم و عربستان در وضعيت تدافعي قرار داشت. اما با آن حادثه كاملا ورق برگشت و ما مجبور شديم ديپلماسي تدافعي اتخاذ كنيم. با همه اينها ما بايد سطح تنش را كاهش دهيم، نه اينكه منافعمان را ناديده بگيريم.
چه كار بايد بكنيم؟
بخشي از آن صبر استراتژيك و حوصله ديپلماتيك است. البته من هم با وزير امور خارجه موافقم كه صبر استراتژيك و مداراي ديپلماتيك ايران هم حدي دارد. ولي از اقدامات عجولانه هم بايد پرهيز كرد. دوم خنثي كردن اقدامات عربستان است. يعني به نوعي بدل زدن به عربستان بايد صورت بگيرد، به عبارت ديگر حوزههايي كه عربستان ميخواهد تنش ايجاد كند را بايد آرام كنيم. ائتلافسازيهاي ضد ايران را نيز بايد خنثي و بياثر كنيم.
اگر بخواهيم مشخصتر بحث كنيم، لطفا دقيقتر بفرماييد منظورتان از حوزههاي تنشزايي كه عربستان متشنج كند، دقيقا كجاست؟
يك هدف عربستان شيعه و سني كردن منازعه است. عربستان ميخواهد اختلافش با ايران را به سطح شيعه- سني ارتقا دهد، در حالي كه ايران تاكنون عاقلانه عمل كرده و اجازه نداده اختلاف سياسي به سطح ايدئولوژيك و فرقهاي سوق و ارتقا پيدا كند. همچنين عربستان ميخواهد روابط ما با كشورهاي منطقهاي مثل تركيه، پاكستان و... متشنج شود، ما بايد تلاش كنيم اين اقدامات را خنثي كنيم، يعني روابط ديپلماتيك خودمان با كشورهاي منطقه مثل تركيه را بازتعريف و بهبود ببخشيم. حتي بايد تلاش كنيم روابطمان با كشورهايي كه كمي با آنها تنش داريم را بهبود بخشيم. به هر حال ديپلماسي براي دوران اختلاف است و كاركردش جلوگيري از بحران و تصاعد آن است. به هر حال جمهوري اسلامي ايران پس از به خصوص برجام بايد بر ديپلماسي منطقهاياش تاكيد و تمركز كند. ضمن آنكه احساس من اين است كه عربستان ميكوشد ظرفيت ديپلماتيك ما را به كارهاي حاشيهاي معطوف كند و ما را از اهداف اساسي خودمان دور كند و باز دارد.
تا اينجا بيشتر به جنبه سلبي روابط ايران و عربستان اشاره شد و راههايي كه بايد اتخاذ شود براي جلوگيري از افزايش تنش. اما اگر بخواهيم بر جنبه مثبت و سازنده قضيه اشاره كنيم، پرسش اين است كه چطور ميتوانيم اين روابط را از حالت خنثي، به حالتي سازنده بدل كنيم؟ در دهه اول انقلاب انديشه وحدت مطرح شد كه ايده بسيار مثبت و خوبي بود، اما به نظر ميرسد هميشه به همه اهداف خود نرسيد. به نظر شما چه بايد كرد؟
بخشي از اين قضيه به عربستان بازميگردد. تحليل من اين است كه ايران تنش را ايجاد نكرده است و ما روابط را تنشآلوده نكردهايم. ايران در همين قضاياي اخير نيز تلاش كرد سياست صبر و مدارا را در پيش بگيرد و به نوعي با بزرگواري با عربستان برخورد كرد. حتي بعد از حادثه منا وزير امور خارجه ما در نيويورك درخواست ملاقات با وزير خارجه عربستان داد تا سطح تنش را كاهش دهد، اما آنها واكنش متقابلي نشان نميدهند. ديپلماسي اگر بيش از حد از قوت و قدرت لازم برخوردار نباشد، طرف مقابل بيشتر امتياز طلب ميكند. شرايطي كه عربستان براي عاديسازي روابط با ما ميگذارد؛ در حالي كه شروطي كه امريكا هم گذاشته بود ما عقبنشيني نكرديم و تسليم نشديم. مثلا عربستان ميگويد شما حوزه نفوذتان را در عراق و سوريه و لبنان و... كاهش دهيد. اين خواسته نابجا يعني كه ايران كلا در سياست منطقهاياش بازنگري كند. اين را امريكاييها ميگفتند و نتوانستند به آن دست يابند. بنابراين عربستان بايد واقعبينانه با مساله برخورد كند.
اين ميان نقش سياستمداران چه ميزان است؟ به هر حال در زمان ملك عبدالله رابطه ايران و عربستان بهتر از حالا بود، يا در زماني كه آقاي هاشمي سكاندار دولت بود، به نظر ميآيد روابط بهتر از حالا بود.
اتفاقا اين مساله و عامل مهمي است. توضيح اين مساله اين است كه سياست خارجي در هيچ يك از دو كشور را نميتوان صرفا به نقش شخصيتها فروكاست و بر اين اساس آن را ارزيابي كرد. سياست خارجي انحصارا فردمحور نيست. اين به معناي آن نيست كه افراد نقشي ندارند. اما همه عوامل تعيينكننده را نميتوان افراد دانست. البته در عربستان نقش اشخاص در سياست خارجي نسبت به ايران بيشتر است، زيرا هر چه نظام دموكراتيكتر و مبتني بر تفكيك قواي بيشتري باشد، نقش افراد كاهش مييابد. اما در حكومتهاي فردي و استبدادي نقش افراد تعيينكننده ميشود. بنابراين نقش افراد در سياست خارجي خيلي زياد است اما در ايران به اين اندازه نيست. در عربستان در زماني كه فهد بود، همه كاره اميرعبدالله بود و بعد هم كه خودش شاه شد، ويژگيهاي شخصيتي او به گونهاي بود كه خيلي ايرانستيز نبود يا كلا هيات حاكمه عربستان در آن دوره عاقلانهتر و باتجربهتر عمل ميكردند. تصميمگيرندگان فعلي عربستان ممكن است ايشان را نقد بكنند و بگويند بيش از حد محافظهكار بودهاند. علاوه بر نقش افراد اما بايد شرايط داخلي دو كشور را نيز در نظر گرفت. ما در دهه 1360 با عراق در جنگ بوديم و عربها يكدست از صدام حسين حمايت ميكردند، يعني در دوره جنگ مهمترين عامل تنش ميان ايران و عربستان، جنگ و تجاوز صدام حسين بود، طبيعي است كه وقتي جنگ تمام شد، اين عامل تنش از بين ميرود. بنابراين اگر بعد از جنگ غير از آقاي هاشمي فرد ديگري نيز سكاندار دولت بود، با از بين رفتن عامل تنش زاي جنگ روابط بهبود مييافت. مساله ديگر تحولات منطقهاي بود. اشغال كويت توسط عراق و موضع عاقلانه ايران در قبال آن بسيار موثر بود. يعني كشورهاي عربي كه هشت سال از صدام حسين در تجاوز به ايران حمايت كرده بودند، الان مورد هجوم قرار گرفته اند و ايران اين هجوم عراق را محكوم ميكند. پس اين عامل مهمي در نزديكي دو كشور ايران و عربستان بود. همچنين حمله امريكا به عراق براي آزادسازي كويت هم مهم است. ايران آنجا نيز اعلام بيطرفي كرد. بنابراين مواضعي كه ايران اتخاذ كرد، هيچ جايي براي بهانهسازي عربستان باقي نميگذاشت. يعني هر تصميمگيرنده عاقلي در عربستان بود، در آن شرايط روابطش با ايران را بهبود ميبخشيد. البته در آن دوره تحولاتي هم در ايران رخ داد، از جمله تغيير نخبگان و روي كار آمدن دولت سازندگي و آقاي هاشميرفسنجاني كه روابط شخصي با ملك عبدالله برقرار كرد. اين مساله نيز مهم است. اما بحث من اين است در شرايط فعلي اگر آقاي هاشمي هم بود، تنش را نميشد به راحتي مديريت كرد، زيرا شرايط بينالمللي و منطقهاي الان كاملا متفاوت است. يعني الان اين شرايط اگر نگوييم تقابل، دستكم تعارض منافع ايران و عربستان را دامن ميزند. بنابراين يك شخص به تنهايي نميتواند مديريت كند. ضمن اينكه تاكيد ميكنم ما تنش را دامن نزديم، در حالي كه عربستان الان طلبكارانه رفتار ميكند. به هر حال ديپلماسي مماشات و مدارا هم حد و حدودي دارد.
در درازمدت تحليل شما از اين مناسبات چگونه است؟
تحليل من اين است كه در درازمدت عربستان به ناچار بايد با واقعيتهاي ژئوپولتيك كنار بيايد؛ چه بخواهد و چه نخواهد. اوباما هم به زباني به عربستان گفته بود كه شما بايد قدرت منطقهاي ايران را به رسميت بشناسيد و هيچ كس از جنگ با ايران منتفع نميشود. اين يعني كه منتظر نباشيد امريكا وارد جنگ با ايران شود. بنابراين تصور من اين است كه عربستان در كوتاهمدت تنشها را افزايش ميدهد تا سهم بيشتري در توزيع قدرت منطقه بگيرد، اما در نهايت عقل سياسي حكم و منطق ژئوپولتيك و منطق قدرت ايجاب ميكند كه با ايران كنار بيايد و كنار هم ميآيد. الان تنها درصدد است سهمش از قدرت منطقهاي را حفظ كند و تعهداتي را از ايران براي به رسميت شناختن آن بگيرد، به خصوص به زعم خودش در يمن و به ويژه در سوريه.
گويا در خود آل سعود هم تنش زياد است.
بله، اختلاف نظر هست. يعني دو جناح تندرو و اعتدالي در عربستان حضور دارند. گروه تندرو كه سياست خارجي تهاجمي را در پيش گرفته، در قبال ايران هم چنين رويهاي دارد. البته نوع روابطشان با امريكا هم مثل گذشته نيست. يعني اين تيم ميخواهد از امريكا آزادي عمل بيشتري بگيرد و حتي گاهي اين توهم برايش پيش آمده كه بدون امريكا هم ميتواند مسائل منطقهاي را مديريت كند.
اينكه چه گروهي در امريكا بر سر كار بيايد آيا در اين قضيه نقش دارد؟
قطعا تاثيرگذار است، به ويژه براي عربستان.
به نظر شما براي عربستان كدام بهتر است؟
سنتا دموكراتها براي رژيمهاي استبدادي بدتر هستند، البته اين نسبي است. چون جمهوريخواهان بيشتر اهل معامله هستند و كمتر ايدئولوژيك تصميم ميگيرند و بر حسب منافع ژئوپولتيك و ملي عمل ميكنند. در حالي كه دموكراتها مسائل و موضوعات حقوق بشري را نسبتا بيشتر در سياست خارجي دخالت ميدهند. با توجه به اين عناصر ميتوان گفت اگر كلينتون بيايد، شايد عرصه بر عربستان سختتر شود.