نگاهي به «دختر»
عشق و نفرت
محمدرضا مقدسيان
منتقد
اثر تازه رضا ميركريمي تصويرگر سفري از حال به گذشته، سفري براي مرور آنچه رخ داده و آگاه شدن از عواقب تكرار همان روند در آينده است. «دختر» سراغ نهيب زدن به مخاطب رفته تا با نيمنگاهي به گذشته دست از تكرار رفتارهاي عادت شده و تكيه به برداشتهاي ذهني نهچندان اصيل بردارد و درك كند كه فهم درست از شرايط موجود و عبرت گرفتن از گذشته است كه دواي درد انسان امروزي است. «دختر» حكايت جنسي از نابلدي ارتباطي است. اين فيلم با محوريت كشمكش ميان زمختي، انعطافناپذيري روحي و فيزيكي و نخراشيدگي از يك سو و ميل به رها شدن و كسب جواز مستقل رفتار كردن، داستانش را پيش ميبرد. در اين ميان اما وجه اشتراكي كه دو سر كشمكش را كنار هم قرار داده است و آن ميل به حفظ رابطه و سر و سامان دادن به همهچيز است. نكته اما اينجاست كه هركس به سبك خودش ميل به تغيير فضا به سمت بهتر بودن دارد. پس باز هم خودمحوري در دو شكل متفاوت اما در ذات مشابه به كار است. پدران نماينده گروهي هستند كه ميل به حفظ نظم موجود دارند چون مطابق ميلشان است و دختران نماينده طيفي هستند كه ميل به تغيير فضا به سمتي كه ميل خودشان است دارند باز هم چون مطابق ميلشان است. ميركريمي در «دختر» با روايت زندگي دختران سه نسل مختلف (خواهر، دختر، دختر خواهر) و نحوه مواجههاش با روحيه پدرسالارانه پدر، برادر و دايي (فرهاد اصلاني) كشمكش براي پيشبرد داستانش را شكل داده و همزمان دغدغههاي هميشگياش در فيلمسازي يعني انسان و نگاهش به زندگي را پيش برده است. يكي از اساسيترين تلاشهاي ميركريمي در مقام كارگردان و رسيدن به تصوير درستي از كاراكتر درونگراي پدر داستان است. آقاي عزيزي (فرهاد اصلاني) شخصيتي كمحرف و غيرمنعطف دارد. طبيعتا مخاطب بايد اين جنس از رفتار را در خود فيلم درك كند و به اجبار سراغ برداشتهاي شخصي و پيوست شده خودش نرود. اين مهم در سكانسهاي مربوط به كارگاه و البته نماهاي هوايي پالايشگاه دست داده است. در اين نماها، عزيزي در نماي دور درميان تجهيزات بزرگ و خشن پالايشگاهي حل شده و به نوعي به يكي از همانها بدل شده است. اين نماها در تضاد كامل قرار دارند با نماهايي كه از خانه و به طور ويژه اتاق خواب دختر نمايش داده ميشوند. گويي در ابتدا ميركريمي از دو سر طيف رفتاري سخن ميگويد، پدري زمخت و بد اخلاق و سرسخت و دختري ظريف و حساس اما سرسخت. سرسختي ويژگي مشترك اين دو شخصيت است اما همزمان با ايجاد كشمكش و در ادامه روند نزديك شدن اين دو سر طيف به هم در اثر، يك سفر از حال به گذشته (سفر پدر به بهانه دختر به گذشتهاي كه با خواهرش داشته است) و تغيير در رفتار و منش شخصيتها، مدل پرداخت بصري فيلم هم تغيير ميكند و نزديكي بيشتري بين دو سر طيف ميبينيم. نتيجه اينكه در ايستگاه نهايي پدر و دختر و خواهر همگي در زير يك سقف به يك نقطه مشترك ميرسند و آن اين است كه ميفهمند هر دو در حق ديگري كمكاري و جفا كرده است و مقصر مطلقي وجود ندارد، اساسا مقصر بودن يا نبودن مهم نيست و تعامل است كه هدف اصلي است.
آغاز و پايان فيلمنامه «دختر» در كافه ميگذرد. در واقع پاشنه آشيل فيلمنامه «دختر» (با فرض اينكه نسخه در حال اكران همان نسخه جشنوارهاي فيلم باشد) پايانبندي گلدرشت و اضافهگوي آن است. به ظن اين قلم، آغاز و ميانه فيلم به خوبي سروشكل گرفته و مخاطب را براي همراهي با اثر قانع ميكند اما پايانبندي اثر از مرحله تحول ستاره (ماهور الوند) و عمهاش (مريلا زارعي) در اتاق خواب تا بيان مانيفستهاي درشتنماي دختران جوان درون كافه پايان فيلم، به نقطه ضعف فيلمنامه «دختر» بدل شده است. مشخصا ديالوگهاي گلدرشت عمه در مورد اينكه «من درباره پدرت اشتباه كردم و تند رفتم و...» از يك سو و از سوي ديگر بيان طولاني و بهشدت نخراشيده نظريات و مدل نگاه دوستان ستاره در دورهمي وداع در كافه به نوعي از اعتبار فيلمنامه ميكاهد. در واقع فيلمنامهاي كه تا پيش از اين دو سكانس به شكلي روان و زيرپوستي به بيان مفاهيم مدنظرش ميپرداخته است به يكباره سراغ مستقيم و درشتگويي ميرود و اين يعني شليك تير خلاص به فيلمنامه. مشخص نيست كه چرا فيلمنامهنويس تاكيد داشته است كه جنس مغموم شدن عمه و غصهدار شدنش در اثر برخورد با برادر بزرگش با ديالوگهاي بهشدت نامتوازن با كليت اثر بيان شود و نه در قالب يك رفتار مثلا قرار دادن يك استكان چاي مقابل برادر (در كليشهايترين شكل ممكن) يا چرا بايد مرز ميان تصميم دختر قديم با دختر جديد (ستاره) بهشدت برجسته شود و آن هم در يك سكانس در اتاق خواب و با ديالوگهايي نچسب. مشخص نيست كه چه اصراري وجود داشته تا ديدگاههاي مختلف دختران جوان فيلم به صورتي مطول روايت شود و در نهايت دلبستگي ستاره به واقعيتها و آداب بومي را با برگشتنش به كافه و بردن ظرف قديم به جا مانده در كافه به مخاطب منتقل شود. به وضوح بخش عمدهاي از اين ديالوگهاي اضافه و بيربط به قواعد كلي داستانگويي در خود اين فيلمنامه است؛ به بيان ديگر ناقض قاعدهاي است كه خود فيلمنامهنويس از ابتدا وضع كرده است. چه سكانس بينظيري است به پشت بام رفتن آقاي عزيزي براي درست كردن دودكش خانه خواهرش زير برف و چه نماي زيبايي است برگشتن دختر به كافه براي برداشتن ظرفي كه نماد بستگي او به اصالتهاي بومي و فرهنگي خودش است و چه حيف كه اين دو نما كه هر دو ميتوانستند پايانهاي خوبي براي فيلمنامه باشند در ميان بيان شعري برخي مفاهيم در انتهاي فيلم كمرنگ شده يا گم شدهاند. در پايان اما كملطفي است اگر از بازي خوب فرهاد اصلاني سخن به ميان نياوريم و يادآوري نكنيم كه اصلاني به وضوح لايق دريافت سيمرغ بهترين بازيگر نقش اول مرد از جشنواره فجر بود كه البته در حقش جفا شد.