ما و آيتالله
سيد مصطفى موسوى لاري
سال ٧٨، انتخابات مجلس ششم به رغم مخالفتهاى بسيارى از سياسيون دوم خردادى، آيتالله قدم به عرصه انتخابات نهاد. من مانند هر نوجوان اصلاحطلبى به ليست اصلاحطلبان راى دادم. آن روزها بيشتر زمانم را در ستاد انتخابات كشور ميگذراندم. نتايج انتخابات در شهرهاى مختلف را رصد ميكردم و از پيروزى مقتدرانه اصلاحات لذت ميبردم. نتايج تهران ديرتر از ديگر شهرها مشخص ميشد و دغدغه بيشتر مسوولان وزارت كشور حضور يا عدم حضور هاشمىرفسنجانى در مجلس بود. خاطرم هست به دفتر ابوى وارد شدم و متوجه شدم آخرين ليست تهران را در دست دارند، به سرعت خودم را به ايشان رساندم و به ليست نگاه كردم. آقاى تاجزاده كه با حالتى عصبى در حال قدم زدن در اتاق بود، ناگهان برگشت و به من گفت: تو نگاه نكن! ابوى ناخودآگاه با اين حرف ليست را از چشم من دور كرد. خندهام گرفت و متعجب نگاه كردم. آقاى تاجزاده گفت: اول از همه به انتهاى ليست نگاه كردى، ميخواستى ببينى آقاى هاشمى كجاست. در آن مقطع زمانى ايشان نفر ٣١ شده بودند و آقاى تاجزاده و وزير كشور بسيار نگران بودند. در نهايت آقاى هاشمى نفر ٣٠ تهران شدند و بعد با ابطال بخشى از آرا، ايشان به نفر ٢٠ صعود كردند و سپس از حضور در مجلس انصراف دادند. سال ٨٤ مهمترين تجربه جريانهاى چپ و راست انقلابى بود. اختلافات هر دو جناح موجب كانديداتورى افراد مختلف شده بود. آيتالله گزينه معتدلين هر دو جناح بودند. من جوان بودم اما نه به اندازه ٧٨. پختهتر شده بودم. معتقد بودم آقايان هاشمى و كروبى نبايد خودشان كانديدا شوند بلكه بايد كانديدا معرفى كنند. همفكران پر شورم متمايل به دكتر معين بودند و ديگران از شيخ اصلاحات حمايت ميكردند. شيخ را مانند پدربزرگم دوست ميداشتم و از كودكى محبتش را درك كرده بودم اما آيتالله را اصلح ميدانستم. هر دو مرحله انتخابات شعور بر شعر چيره شد و نام اكبر هاشمىرفسنجانى را در برگه راى نوشتم و البته كه تاثير نداشت و رياست جمهورى از يد چهرههاى انقلابى خارج شد. ٨ سال گذشت و كشور بحرانهاى مختلف را تجربه كرد. آيتالله صبور و تاثيرگذار در صحنه سياسى حضور داشت و اينبار به خواست عموم جامعه پا در صحنه انتخابات گذاشت. با اشتياق و براى نخستينبار وارد فعاليت انتخاباتى شدم. به ستاد انتخاباتياش شتافتم و در يكى از كميتهها مشغول شدم. تنها در يكى دو جلسه حاضر شده بودم كه خبر رد صلاحيتش مبهوتمان كرد. مگر ميشود آيتالله هاشمى رفسنجانى را رد صلاحيت كرد؟ آيتالله آرام دوستانش را به حضور در انتخابات تشويق كرد و هيچ عكسالعمل هيجانى از ايشان سر نزد. كانديداى مورد نظرش رييسجمهور شد و او ديگر بار سياستمدار محبوب مردم شده بود. سال ٩٤ با اختلاف و اقتدار نفر اول مجلس خبرگان شد تا به آنان كه رياست اين نهاد را از او گرفته بودند بفهماند كه هاشمى زنده است چون نهضت زنده است. در تمام اين سالها رفتارها و برخوردهاى آيتالله از منظر ما جوانان داراى انتقادات فراوان بود. ما در محافل مختلف خصوصى رفتار ايشان را در سياست نقد ميكرديم و گاه از ايشان خرده ميگرفتيم و گاه از عملكردشان حظ ميبرديم. روزى نبود كه بحث سياسى باشد و نام ايشان بر زبانمان جارى نشود. از زمانى كه چشم گشوديم ايشان رييس مجلس شورا بودند و رييسجمهور شدند و رييس مجمع تشخيص ماندند و رييس مجلس خبرگان و... امروز كه از مراسم تشييع و تدفين ايشان برگشتم و با خود مىانديشيدم و چشمهاى خيسم را پاك ميكردم، ايرانى را تصور ميكردم كه ديگر آيتالله هاشمى رفسنجانى را در صدر نامهاى سياسى خود ندارد. از همين فردا بايد به تكاپو بيفتيم تا بفهميم سياستورزى بدون آيتالله چگونه است؟