به بهانه مرگ ملك عبدالله
علي حكمت
در گذشتههاي نه چندان دور و تا اواخر دهه 60 ميلادي اتوريته سياسي در جهان عرب، تقريبا در انحصار رژيم حاكم بر مصر به رهبري جمال عبدالناصر و اتوريته مذهبي در انحصار علماي مصري به رهبري الازهر بود. به بخش سياسي مساله و رژيم عبدالناصر نميپردازم كه فرصتي ديگر ميطلبد و بهانهاي ديگر اما در رابطه با اتوريته مذهبي الازهر بايد متذكر شوم دين و مذهبي كه توسط آنان تبليغ و ترويج ميشد، كم و بيش حداقلهايي از مقبوليت و انعطاف را دربر داشت. تفكر حاكم بر الازهر منبعث از فقه شافعي كه مذهب اكثريت مسلمانان مصر است، اين زمينه را به وجود آورده بود كه سيمايي كه به صورت كلي از اسلام ارايه ميدادند رگههايي از تساهل و تسامح مذهبي را به همراه داشت. به ويژه اگر به نقش تاريخي «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه» در همگرايي ميان مذاهب گوناگون اسلامي و تلاشهاي خستگيناپذير مرحوم آيتالله العظمي بروجردي به عنوان مرجع شاخص شيعيان از سويي و مرحوم علامه شيخ محمود شلتوت به عنوان مفتي بزرگ ديار مصر از سوي ديگر، توجه كنيم، تلاشهاي خستگيناپذيري كه سرانجام با فتواي تاريخي شيخ محمود شلتوت مبني بر «جواز عمل به فقه شيعه» و به رسميت شناختن فقه شيعه اثنيعشري و فقه شيعه زيدي در كنار ساير مذاهب فقهي متداول در جهان تسنن، اوج همگرايي اسلامي را به نمايش گذاشت. گرچه علما و نويسندگاني بودند كه بهرغم فتواي مرحوم شلتوت همچنان بر طبل تفرقه ميكوبيدند و مشي همگرايي و همبستگي ميان مذاهب را برنميتابيدند اما صداي غالب، صداي وحدت بود و اخوت و صداي برادري و برابري، اما با مرگ جمال عبدالناصر و روند رو به زوال هژموني رژيم سياسي مصر، اتوريته علماي مصر و دانشگاه الازهر هم به زوال گذاشت و از اوايل دهه 70 ميلادي حاكميت عربستان سعودي – كه به شدت از رژيم ناصر آسيب ديده و آزرده خاطر بود – قد علم كرد و با تاسيس مدارس اسلامي فراوان در مدينه و پايهگذاري سازماني عريض و طويل به نام «رابطه العالم الاسلامي» در مكه، به تبليغ و ترويج اسلامي پرداخت كه ريشه در افكار خشك ابن تيميه و انديشههاي تعصبآلود «محمد بن عبد الوهاب» داشت. جزمانديشي وهابيت و ثروت انبوه آل سعود از چاههاي نفت روز به روز بر رشد و توسعه فعاليتهاي به اصطلاح ديني و مذهبي عربستان سعودي افزود و نه تنها در عربستان بلكه در ساير كشورهاي عربي و اسلامي و سپس در سرتاسر اروپا و امريكاي شمالي و جنوبي و قاره آفريقا، با برنامهريزي ويژه و سازماندهي منظم، به ارايه چهرهاي از اسلام پرداختند كه جز تعصب و تحجر و پمپاژ نفرت و عداوت در ميان جوامع اسلامي با خود مسلمانان و در جوامع غيراسلامي ميان مسلمانان و غيرمسلمانان نتيجهاي در بر نداشت و چنين شد كه مدارس و دانشگاههاي علوم اسلامي در مدينه به تربيت شاگردان فراواني پرداخت كه از اطراف و اكناف عالم براي فراگيري علوم اسلامي به آنجا ميرفتند. اين طلاب علوم ديني اعم از سعوديها و يا طلابي كه از ساير كشورهاي عربي و اسلامي، پذيرش ميشدند بورسيه كامل بودند و بلافاصله پس از فارغالتحصيل شدن به عنوان امام مسجد و يا امامت جمعه و يا سرپرستي مراكز اسلامي در كشور خودشان و يا در ساير كشورهاي جهان مشغول به كار ميشدند. تبليغات گسترده و تسهيلات فراواني كه براي اين دانشجويان در نظر گرفته شده بود باعث تشويق تعداد زيادي از جوانان مسلمان شد كه از كشورهاي عربي و اسلامي و پس از اندكي از پاكستان و افغانستان و كشورهاي آسياي ميانه و يا حتي از كشورهاي سودان و سومالي و ساير كشورهاي آفريقايي، به مدارس و دانشگاههاي مدينه سرازير شدند و تحت آموزش قرار گرفتند. سازمان عريض و طويل «رابطه العالم الاسلامي» كه مقرش در مكه بود فارغالتحصيلان اين مدارس را به سرتاسر جهان گسيل ميداشت و در مراكز اسلامياي كه توسط پول نفت عربستان پيريزي و راهاندازي ميشد به اصطلاح به تبليغ اسلام مشغول ميشدند. لازم به يادآوري است كه مقامات عربستان توجه ويژهاي به كشورهايي داشتند كه بافت مذهبي دوگانه داشتند و مثلا براي كشوري مانند پاكستان تنها به اعزام مبلغ اكتفا نكردند، بلكه اولا به دليل اهميتي كه جامعه پاكستان و افغانستان براي سياستمداران عربستان داشت و ثانيا به دليل استقبال فوقالعادهاي كه از سوي جوانان پاكستاني و افغان براي ورود به مدارس علوم اسلامي در مدينه نشان داده بودند، راهكار ديگري انديشيدند و آن هم تاسيس مدارس فراواني در شهرهاي مختلف پاكستان بود كه به مدارس طالبان يا مدارس حقانيه معروف بودند.
نتيجه و خروجي اين مدارس و دانشگاهها و مراكز اسلامياي كه در سرتاسر دنيا توسط مقامات عربستان به منظور ترويج اسلام وهابي تاسيس شد، هماكنون بر همه روشن است. يادم نميرود در سالهاي دهه 70 ميلادي كه من در خدمت آقاي محمد مجتهد شبستري در مركز اسلامي هامبورگ مشغول فعاليت و خدمت بودم به دليل هزينههاي ساختمان مسجد امام علي و كارهاي مربوط به گنبد مسجد دچار قرض شده بوديم و حساب بانكي مركز اسلامي به اصطلاح 50 هزار مارك زير صفر بود يعني به شركتهاي پيمانكار بدهكار بوديم و توسط طلبكاران تهديد ميشديم كه اگر پرداخت نشود چنين و چنان خواهند كرد و همزمان ميديدم كه روحاني جوان پاكستاني كه نماينده رابطه العالم الاسلامي بود و امامت يك به اصطلاح مسجد را يدك ميكشيد حداقل هفتهاي 50 هزار مارك خرج ناهار و شام جواناني ميكرد كه براي شنيدن موعظههايش در ظهر جمعه و شب شنبه دور او جمع ميشوند بگذريم... خلاصه كلام اينكه از اوايل دهه 70 ميلادي قدرت سياسي و به تبع آن قدرت مذهبي از مصر به عربستان سعودي انتقال يافت و زعامت علمي و فقهي جهان اهل جماعت و سنت هم از الازهر به مدينه و مكه. البته نكته ظريفي هم در اينجا هست كه به زعم نگارنده حتما بايد به آن پرداخت و آن نكته اين است كه تنها دگماتيسم وهابيگري و پول بادآورده نفت عربستان در برآمدن و بارور شدن و به بار نشستن اين پروژه عظيم و تاثيرگذار دخيل نبوده است، بلكه توجه ويژه اصحاب اتاقهاي فكر اربابان غربي و وسواسان و خناسان هم در اشاعه و ترويج اين نوع از اسلام بيتاثير نبودهاند. اين حقيقت تلخ را سربسته ميگويم و رد ميشوم و چنين شد كه پس از سالها تبليغ و ترويج ديني و پيامبري كه بنا بود «رحمهاللعالمين» باشد و دين دعوت به حكمت و موعظه و آييني باشد كه ميگويد انسانها با همديگر يا در دينداري برادرند يا در آفرينش برابر و اسلامي كه مبلغ «لا اكراه في الدين» است .
... آري اين دين تبديل شده است به محملي براي ترور، تخريب، تفرقه و تشتت، و دينداري كه گردن ميزند و ميكشد و ميسوزاند و به اسارت ميگيرد و باجخواهي ميكند و به هيچ يك از اصول اخلاقي، انساني و اسلامي پايبندي ندارد. اسلامي كه توسط پول نفت عربستان و نظريهپردازان وهابي تبليغ و ترويج شد، نوزادهاي ناميموني را به جامعه بشري عرضه داشته است كه جز فلاكت و شقاوت و جنگ و خونريزي و ويراني نتيجهاي در بر نداشت. نوزادان ناميموني از قبيل القاعده، طالبان، داعش و بوكوحرام. و ملكعبدالله در تمام اين روزگاران يكي از مهرههاي موثر اين پروژه عظيم بوده است. گرچه گاهي تصميم ميگرفت كه در برخي مسائل جزيي و حاشيهاي حرف ديگر و شيوه متفاوتي اتخاذ كند ولي مولود نامبارك آنها آنچنان ستبر و فربه شده بود كه ديگر قابل كنترل نبود و خود تبديل به غولي شده بود كه از قفس گريخته است. دانشآموختگان مكتب ابن تيميه و طالبان آموزههاي محمد بن عبدالوهاب نه تنها زنگ خطري براي مردم دنيا و منطقه خاورميانه بلكه شمشير داموكلسي بر سر حاكميت سياسي عربستان سعودي نيز تلقي ميشوند. آيا هنگام آن نرسيده است كه حاكمان سعودي براي اين حقيقت تلخ كه بالاترين تعداد اعضاي گروههايي از قبيل القاعده و داعش، شهروندان عربستان سعودي هستند چارهاي بينديشند؟