• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3166 -
  • ۱۳۹۳ سه شنبه ۷ بهمن

گفت‌وگو با مرتضي طالع درباره الگوي ژاپني توسعه

چه شد ژاپن به توسعه رسيد اما ايران...

  نيما صائب / مرتضي طالع، دكتراي مديريت توسعه را از دانشگاه ژنو سوييس گرفته و پس از سال‌ها نمايندگي ايران در يونسكو اينك معاون سازمان گردشگري و ميراث فرهنگي ايران است. او از سال 1377 همكاري‌هاي جهانگردي بين ايران و ژاپن را برقرار و تعدادي از آژانس‌هاي ايراني را با آژانس‌هاي بزرگ ژاپني مانند JTB و آساهي تور، مرتبط كرد. نتيجه اين اقدامات اين بود كه تعداد 700 مسافر ژاپني در سال 77، بعد از گذشت تنها سه سال يعني در سال 1380 به بيش از 10 هزار نفر رسيد. در اين مدت 70 بورسيه دوره گردشگري از سازمان ITDIJ براي مديران و كارشناسان ايراني اخذ شد. همچنين در سال 1378 اولين كنفرانس همكاري‌هاي جهانگردي بين ايران و ژاپن در تهران به زبان فارسي و ژاپني برگزار شد. طالع با اين ميزان آشنايي با كشور ژاپن در حال حاضر پروژه‌يي را رهبري مي‌كند كه درباره نقش فرهنگ ژاپني در توسعه اين كشور است و به سفارش پژوهشگاه ميراث فرهنگي كشور درحال انجام است. طالع اعتقاد دارد بهره گرفتن از تجربيات ژاپن مي‌تواند براي توسعه‌يافتگي كشور مفيد باشد؛ كشوري كه توسعه فرهنگي در آن پايه و اساس توسعه‌يافتگي‌اش بود.

تعداد زيادي از آثار غربي پس از انقلاب ميجي وارد كشور شد كه نتيجه‌اش تشكيل احزاب بود. با تاسيس احزاب ليبرال كه روستاييان حامي آن بودند و حزب ترقي كه حامي‌اش تجار ثروتمند شهري بودند، دولت نيز حزب خود - حزب عالي دولتي - را بنيان نهاد. دولت كه احزاب ليبرال و ترقي را دشمن مي‌دانست قانون مطبوعات را كه هدفش سانسور كتب و نشريات و محدود كردن مطبوعات بود ارايه داد و چون اكثر اين اين روزنامه‌ها از احزاب بودند به اين ترتيب اين احزاب به صورت مخالفان ميجي ظاهر شدند

  ژاپن، فاقد هرگونه منابع طبيعي ارزشمندي مانند نفت و گاز است اما درآمد سرانه مردم آن 38 هزار دلار يعني 15 برابر ايران است. ژاپن چه فرآيندي را طي كرد كه به اين مرحله از توسعه‌يافتگي رسيد؟

فرهنگ ژاپني يكي از عوامل اصلي توسعه اين كشور بوده است. دين وآيين مردم ژاپن شينتو و بودايي است و بيشتر مردم اين كشور به هر دو آيين معتقدند. البته آيين رسمي ژاپني‌ها از ديرباز شينتو بوده است كه بارها مورد تهاجم سه فرهنگ مختلف از سه كشور بوده است؛ كونفسيوس از چين، بودا از هند و فرهنگ غربي. اما ژاپني‌ها با حفظ ارزش‌هاي فرهنگي خود اين تهاجم‌ها را تبديل به تعامل كردند و بهترين ارزش‌هاي فرهنگ‌هاي ديگر را با فرهنگ خود آميختند به طوري‌كه اكنون ژاپن اگرچه كشوري فوق مدرن محسوب مي‌شود اما سنت‌ها ريشه‌يي قوي در باورهاي مردمانش دارد و بسياري از مردمانش همچنان در مجالس‌شان از لباس‌هاي سنتي خود به نام كيمينو استفاده مي‌كنند و در خانه‌هاي سنتي با آن درهاي كشويي چوبي روي زمين غذا مي‌خورند و روي زمين هم روي بالش‌هاي سخت‌شان مي‌خوابند.

  قبل از اينكه به بحث فرهنگي در ژاپن برسيم مي‌خواستم بدانم كه ژاپني‌ها چه كردند كه فرآيند توسعه شان به تاخير نيفتاد. چون ژاپني‌ها تقريبا همزمان با ايراني‌ها دست به اصلاحات زدند. انقلاب ميجي در ژاپن تنها چندسال قبل از انقلاب مشروطه ايران بود اما فاصله كنوني اين دو كشور بسيار زياد است. دليلش چيست؟

بهتر است از تاريخ توسعه ژاپن شروع كنيم. دوره اول توسعه ژاپن از سال 522 ميلادي بود كه تا سال 1603 ميلادي طول كشيد. ژاپن در اين دوره ناگهان به واسطه ارتباط با چين و كره با تمدن آشنا مي‌شود و بر اثر دين لطيف و نرم مي‌شود و شاهكارهاي تاريخي ادب و هنر خود را مي‌آفريند.
دوره دوم، دوره ملوك الطوايفي و آرامش ژاپن است از سال 1603 تا 1868 كه عصر حكومت شوگون‌هاي خاندان توكوگاوا است، ژاپن رابطه‌اش با همسايه‌هايش قطع مي‌شود و در كشاورزي رشد مي‌كند و فلسفه و هنرش به اوج مي‌رسد. دوره سوم، دوره جديد ژاپن است كه در سال 1853 با ورود ناوگان ايالات متحده امريكا آغاز مي‌شود. عوامل داخلي و خارجي ژاپن را به سمت تجارت و صنعت و جست‌وجوي بازارهاي خارجي مي‌كشاند. در اين حالت براي گسترش خاك خود، به جنگ مي‌رود. گرايش‌ها وشيوه‌هاي امپرياليستي غرب را تقليد مي‌كند و تفوق نژاد و صلح جهاني را مورد تهديد قرار مي‌دهد كه مصادف مي‌شود با جنگ جهاني دوم. تا اينكه جنگ پايان مي‌يابد و دوره چهارم ژاپن و جدي‌ترين دوره‌اش آغاز مي‌شود كه تا به امروز هم ادامه دارد. ژاپن در جنگ شكست خورد و دچار فلاكت شديد شد اما يك هدف مهم را سرلوحه تمام برنامه‌هايش قرار داد و آن چيزي نبود جز دستيابي به دانش؛ دانشي كه بايد به عنوان منبع اصلي، جانشين سرمايه مي‌شد. براي تامين اين هدف، ژاپني‌ها برترين اهميت را در سراسر زندگي، به جست‌وجوي دايمي دانش و شناخت آن دادند. بدين طريق ژاپن توانست قدم‌هاي اول را به سوي جهان اطلاعات كه جانشين جهان صنعتي محسوب مي‌شود، بردارد.

  چگونه ژاپن بعد از جنگ كه گرفتار مصيبت‌هاي اقتصادي و قحطي و مرگ و ميرهاي زياد ناشي از فقر شده بود به يك باره از زير اين ويرانه‌ها به اوج پيشرفت رسيد؟

آنچه تصوير ويران ژاپن سال ۱۹۴۵ را به ژاپن قدرتمند اقتصادي امروز بدل كرده است، فرآيندي است كه عده‌يي آن را معجزه اقتصادي ناميده‌اند؛ معجزه‌يي كه درس‌هايي آموزنده براي كشورهايي مانند ما دارد. حقيقت اين است كه شكل‌گيري تدريجي فرهنگ كار و توسعه، به مديران و سياستگذاران ژاپني كمك كرد تا ضمن مديريت صحيح منابع انساني، منابع مادي و منابع مالي، بتوانند تصميم‌گيري درستي در مواجهه با بحران‌ها و استفاده از فرصت‌ها داشته باشند و همزمان ساختار و چارچوب نهادي لازم را براي توسعه ايجاد كنند. آنها مي‌دانستند كه فرهنگ هم مي‌تواند عامل توسعه باشد و هم مانع توسعه. به همين دليل مادام كه محيط فرهنگي و انديشه عميق لازم جهت توسعه اقتصادي، به هر شيوه و هر سيستم، هم در ميان نيروهاي مولد و هم رهبران اقتصادي ـ سياسي يك جامعه حاكم نباشد، برنامه‌هاي كاغذي مدرنيزاسيون و... نتيجه‌يي به بار نخواهد داد. رهبران اقتصادي و سياسي در واقع فرهنگسازان اقتصادي جامعه هستند. اينها اگر پاك و سالم باشند و خالصانه براي اعتلاي كشور قدم گذارند مردم هم به دنبال آنها روانه خواهند شد. ولي اين بخش فرهنگ‌ساز كه يكان به يكان جامعه در رصد روزانه آنها راهكار مي‌آموزد اگر خطا كند، جامعه اقتصادي را به خطايي صد چندان رهنمون خواهد شد. فرهنگ را بايد با عمل آموخت، چيزي كه مديران و سياستمداران ژاپني سال‌هاست به كارگران و مديران بعدي مي‌آموزند. اگر خطايي انجام شد بي‌اغماض با آن برخورد مي‌شود و سرافكندگي خطاكار در جامعه به حدي است كه در بسياري از موارد به خودكشي فرد خطاكار مي‌انجامد. نمونه كاملا عيني برنامه‌هاي كاغذي مدرنيزاسيون را در غالب كشورهاي صادركننده مواد خام، نظير نفت، مي‌توان مشاهده كرد. غالب اين كشورها تمام انديشه اقتصادي خويش را مصروف چگونگي صدور (تخليه) سرمايه‌هاي ميهني و مردمي خود به بازارهاي جهاني كرده و حتي به رقابت با يكديگر بر سر عرضه منابع خدادادي خود برخاسته‌اند، دست از تلاش براي انقلاب فرهنگ و انديشه اقتصادي متكي به توليد كشيده و هيچ نيازي به آن نمي‌بينند، بدون آينده نگري و كاملا ناآگاهانه با عنوان كردن سياست‌هاي به اصطلاح رفاه نمايشي و كاذب، چشم و گوش بسته الگوي مصرف داخلي را به عوض تطبيق با امكانات توليدي داخلي، براساس توليدات شرق و غرب تنظيم كرده‌اند و گمان كرده‌اند كه اين غربي‌ها هستند كه به منابع آنها وابسته‌اند. غافل از آنكه حرص مصرف نمي‌تواند انگيزه توسعه باشد. ژاپني‌ها با حس ناسيوناليستي شديد خود همواره فرهنگ اصيل خود را در برخورد با فرهنگ غربي حفظ كرده‌اند. براي پيشرفت و سربلندي كشور خود، آگاهانه و هدفدار از علم و تكنيك سود جسته‌اند. ضمن داشتن تصويري روشن از خود (اصيل، يكتا و بي‌هتما) و با داشتن حس قوي همبستگي ملي، پذيرش سلطه اجنبي را حرام مي‌دانند؛ و با انعطاف فكري و نوپذيري علمي، از ميان همه جريان‌هاي غربي به راحتي دست به انتخاب زده‌اند.

  آيا راز پيشرفت اين ملت فقط در گرايش آن به سوي اطلاعات و دانش بوده يا عوامل ديگري هم در اين زمينه نقش داشته‌اند؟

بديهي است، دانش هر چند از عوامل موثر در پيشرفت محسوب مي‌شود، ولي بدون شك تنها عامل پيشرفت و ترقي يك ملت نيست. پيشرفت و ترقي، معلول عوامل متعدد است كه از اهم آنها مي‌توان كار، نظام، اخلاق، دين و دانش را به ‌شمار آورد. كار و نظام، خود ريشه در مباني اخلاق مردم دارند، اگر چه در درازمدت بر اخلاق اثر مي‌گذارند. در بررسي علل رشد چشمگير ژاپن در مديريت، توسعه اقتصادي و پيشرفت‌هاي صنعتي آن، عوامل مختلفي را مي‌توان مدنظر قرار داد. يكي از مهم‌ترين عوامل، اعتقادات و ارزش‌هايي است كه به انگيزه‌هاي رفتاري و حركت‌هاي جمعي مردم اين كشور در جوامع سازماني و اجتماعي شكل داده است. لذا، توجه به مكاتب فكري و ارزش‌هاي فرهنگي و اعتقادي مي‌تواند درك عميق‌تري از راز پيشرفت مديريت ژاپن را موجب شود. آنچه امروزه براي ژاپني‌ها در صحنه رقابت‌هاي فناوري به عنوان مزيت نسبي محسوب مي‌شود به طور عمده اصول و ارزش‌هايي است كه ريشه در فرهنگ آنها داشته و ناشي از تعاليمي است كه طي قرن‌ها توسط مكاتب فكري مهمي چون شينتوييسم، بوداييسم و كنفوسيوسيسم انجام شده است. اين اصول و ارزش‌ها كه به عنوان خصوصيات ويژه ژاپني‌ها ناميده مي‌شود، تمام ابعاد زندگي اين جامعه را فرا گرفته، اين عوامل به خصوص در روابط كارگري، رفتار اقتصادي و اجتماعي آنها كاملا مشهود است. اين خصوصيات ويژه، اساس نظام ارزشي ژاپن را تشكيل داده و پيشرفت‌هاي چشمگيري در مديريت آن كشور محسوب مي‌شوند. شايد قطعه‌يي از عصاره فلسفه و شالوده آيين كنفوسيوس، حكيم چيني در كتاب آموزش بزرگ، مطلب را روشن كند. قابل توجه است تنها حوزه‌يي كه غرب در آن نفوذ چنداني نداشت حوزه مذهب بود.

  به عقب‌تر بازگرديم. به دوران ميجي. چون براي ما ايرانيان كه انقلابي همزمان با ميجي داشتيم خيلي جاي سوال است كه ميجي در ژاپن چه كرد كه پايه توسعه اين كشور نهاده شد؟

دوارن ميجي از سال 1868 تا 1912 ادامه داشت و شعار اصلي‌اش برگرداندن قدرت امپراتوري بود و در واقع تحولي شگرف در از بين بردن فئوداليسم و صنعتي شدن كشور بود، در حالي كه امپراتوريا Tenno كه فقط 14 سال داشت تاثير اندكي بر نوسازي داشت و در واقع مشروعيت سياسي خود را با تاكيد بر سنگ مقدس و تاريخي امپراتوري داشت. در ژاپن طبقه‌يي كه منشأ سامورايي داشتند يا چنين ادعا مي‌كردند، قدرت را براي حكومت كردن به ارث مي‌بردند در واقع سامورايي‌ها از اعتبار زيادي برخوردار بودند و آمادگي پست‌هاي رهبري را داشتند و در سال 1868 دو قبيله از سامورايي‌هاي چوشو و ساتسوما و قبايل توزا – هايزن وكوتي با تغيير نام پايتخت از دوا به توكيو به توافق رسيدند. با آمدن ميجي قدرت مجددا به امپراتور بازگشت و ميثاقي پنجگانه به امضا رسيد: 1- سياست دولت بر مبناي مشورت نهاده مي‌شود، 2- مردم در بيان خواست‌هاي خود آزادند، 3- بالاتر از همه‌چيز منافع ملي است، 4- عادت‌هاي زشت گذشته بايد نسخ و شيوه‌هاي مترقي اخذ شود، 5 - مردم در جست‌وجوي دانش در سراسر جهان هستند. دولت ميجي همچنين به اصطلاحاتي چون محو موانع افقي و محو موانع عمودي نوسازي دست زد. در محو موانع افقي كه اولين قدم سياست فوري مركزيت بود پرپايي نهاد قدرتمند دولت امپراتوري در توكيو بود كه در نهايت كليه واحد‌هاي دولتي به وسيله يك حكومت مركزي اداره مي‌شد. - در محو موانع عمودي كه دولت بايد از وجود مردان با استعداد يك ملت متحد مي‌ساخت كه همگي خود را اول يك ژاپني و بعد خدمتگزار امپراتوري براي افتخار وخوشبختي كشور و ملت بود مي‌دانستند كه براي تحقق اين اهداف دولت به يكسري اصلاحات سياسي دست زد. اصلاحاتي همچون اجباري كردن تسهيلات ابتدايي و اجباري كردن خدمت وظيفه. اما اقدام اساسي ميجي پايه‌گذاري فرهنگ توسعه بود كه از چند راه انجام شد: توجه به فرهنگ و انديشه توسعه زيربناي ارتباطات،  توسعه فرهنگ تحول و گسترش آموزش، توسعه فرهنگ قانون نويسي و قانون‌مداري در خواص و عوام و توسعه فرهنگ مشاركت و تعاون براي رفع محدوديت‌ها و مشكلات.
ايجاد زيربناي ارتباطات و تحولات اساسي دولت هميشه در ايجاد صنايع اساسي و زير بنايي پيشگام بوده و با ايجاد جو مناسب، زمينه‌سازي‌هاي لازم را براي ورود بخش خصوصي اعمال مي‌كرد. هرگونه مشاركت و اقدام بخش خصوصي در توسعه صنايع كليدي منتخب اعلام شده و استراتژيك، با همكاري مالي و فني دولت روبه‌رو مي‌شد. دولت يك شبكه اطلاعاتي وسيع ايجاد كرده بود كه در اين موارد در اختيار بخش‌هاي مردمي و خصوصي دست‌اندركار در توسعه ملي قرار مي‌گرفت.

  در همين ايام بود كه انديشه‌هاي غربي همچون دموكراسي وارد ژاپن شد؟

تعداد زيادي از آثار غربي پس از انقلاب ميجي وارد كشور شد كه نتيجه‌اش تشكيل احزاب بود. با تاسيس احزاب ليبرال كه روستاييان حامي آن بودند و حزب ترقي كه حامي‌اش تجار ثروتمند شهري بودند، دولت نيز حزب خود - حزب عالي دولتي - را بنيان نهاد. دولت كه احزاب ليبرال و ترقي را دشمن مي‌دانست قانون مطبوعات را كه هدفش سانسور كتب و نشريات و محدود كردن مطبوعات بود ارايه داد و چون اكثر اين اين روزنامه‌ها از احزاب بودند به اين ترتيب اين احزاب به صورت مخالفان ميجي ظاهر شدند. در واقع پهنه قدرت سياسي نكته‌يي بود كه دولت و مخالف‌شان در مورد آن اتفاق نظر نداشتند. دولت مي‌خواست قدرت سياسي را منحصر به فرد و محدود نگه دارد، اما مخالفان خواهان مشاركت سياسي عمومي بودند. در اين مورد احزاب مخالف از جمله دلايل قدرت دولت‌هاي غربي را شركت مردم در انتخاب كنندگان پارلمان مي‌دانستند درحالي كه رهبران دولت چنين مي‌پنداشتند كه زماني طولاني را كشورهاي غربي براي رسيدن به بلوغ سياسي طي كرده‌اند تا اينكه در سال 1912 دولت ميجي سقوط كرد و ژاپن پس از اين دوره وارد عرصه دموكراسي دولت‌هاي حزبي شد تا اينكه حكومت ارتشيان بر ژاپن برسركار آمد.

  حكومت ارتشيان حكومتي ضد غربي بود كه البته نتيجه‌يي وحشتناك چون شركت در جنگ جهاني دوم و تبعات بعد از آن داشت. اصولا ژاپني‌ها چگونه درگير فرهنگ غربي شدند؟

دانشمندان علوم اجتماعي و تاريخ‌نويسان معتقدند كه تاريخ برقراري رابطه با غرب در ژاپن با ورود ژنرال پري امريكا در سال 1853 آغاز شد. كار بازكردن دروازه‌هاي ژاپن را امريكا انجام داد. آن هم به كنندگي «ژنرال پري» «1852» امريكا مي‌خواست كه ژاپن درهايش را به روي دنياي تمدن بگشايد و با امريكا روابط تجاري داشته باشد. نفوذ خارجيان در ژاپن آنقدر زياد بود كه حق كاپيتولاسيون نقش مهمي در خيزش ملي‌گرايانه ژاپن ايفا كرد به طوري كه در دادگاه‌هايي كه براي رسيدگي به جرايم خارجيان بر پا مي‌شد. معمولا خارجيان تبرئه مي‌شدند چون قضاوت اين دادگاه‌ها را نيز خارجيان انجام مي‌دادند و ژاپني‌ها به اين نتيجه رسيدند كه در وطن خود قرباني بي عدالتي‌هاي خارجيان شده‌اند.

  اما ژاپني‌ها به جز يك دوره كه دوره نظاميان بود برخورد خشني با فرهنگ غرب نداشتند. آنها چگونه توانستند فرهنگ غرب را در فرهنگ خود حل كنند؟

در طول دوره ميجي نخبگان سياسي ژاپن به اين پندار رسيدند كه در تمدن غرب بايد آنچه را كه براي مقاصد مفيد است انتخاب كرده و نبايد غرب را كاملا طرد كرد بلكه بايد نقاط قوت و مفيدشان را الگو قرار داد و از آنها استفاده كرد.

  ژاپني‌ها در نهايت به يك فرهنگ باثبات توسعه‌يي رسيدند. اين فرهنگ چه مباني‌اي داشت، مخصوصا در ذهن حاكمان و مديرانش؟

فرهنگ توسعه در انديشه مديريت ژاپني در كل شامل 9 شاخص بود: 1- توجه به خرد گروهي، 2- پياده‌سازي نظام بخشي در سازمان، 3- كاهش هزينه، 4- توليد فرآورده‌هايي كه بهتر از فرآورده‌هاي موجوددر بازار است، به طوري كه به قيمت كمتر از نرخ بازار به فروش برسند، 5- ساعت كار متمادي، 6- صرفه‌جويي در همه موارد، 7- سازمان بايد از راه‌هاي ابتكاري كه از راه عدالت و انصاف هم دور نشود تامين مالي شود، با كاركنان طوري رفتار شود كه گويي اعضاي خانواده هستند، 8- سرعت در كار و 9- توجه به تبليغات انديشيدن در قالب گسترده بازرگاني و نه در قالب وظيفه باريك خويش.

  چگونه ژاپن به يك تعامل و انسجام فرهنگي رسيد در حالي كه بسياري از كشورهاي جهان ازجمله ايران هنوز نتوانستند به اين مهم دست يابند؟

توسعه در هر كشوري در نظريه فرهنگ و تمدن مستلزم ايجاد روح زمانه در ميان مردمان و حاكمان است يعني توسعه امري متقابل در ميان حاكمان و مردم است و اين حاكمان هستند كه بايد زيرساخت‌هاي فرهنگي را جهت توسعه اقتصادي، اجتماعي و… در جامعه فراهم كنند تا در فرآيند توسعه، حكومت و مردم با هم مشاركت كرده و به توسعه و نتايج آن كاملا باور داشته باشند. اين وظيفه حاكميت‌ها بوده كه فرهنگ‌سازي لازم را در بين نخبگان سنتي و غربگرا ايجاد و از سوي ديگر زيرساخت‌هاي فرهنگي حركت جمعي را در بين مردمان‌شان به وجود آورند اما برخلاف ژاپن كه جدال نخبگان سنتي و غرب‌گرا با تعديل ديدگاه‌ها بر پايه منافع ملي ترسيم و همگي با وقوف به مزاياي توسعه كشور در اين مسير تشريك مساعي كردند درحالي كه در كشور ما توجه مفرط به غرب توسط برخي نخبگان و درمقابل اصرار نخبگان سنتي بر طرد همه مظاهر تمدن غربي هيچ‌وقت منجر به ايجاد رويه‌يي واحد نشد و از سوي ديگر در كشور ما در صد سال گذشته توسعه همواره توسط حاكميت‌ها و در غياب مردم طراحي و اجرا و به عبارت ديگر به توسعه فرهنگي به عنوان زير ساخت توسعه‌يي موزون و فراگير نه تنها توجهي نشد بلكه اين دولت‌ها بودند كه راسا تصميم‌گيري و در مسير توسعه در غياب مردم گام مي‌نهادند. اصل بديهي براي رشد و توسعه همان‌طور كه در كتاب فوكوتساوا يوكيشي اشاره شده توسعه فرهنگي بوده كه موجب آمادگي مردم براي همكاري با دولت و نفي موانع موجود مي‌شود اما اين اتفاق هيچ‌وقت در كشور ما در روند توسعه در صد سال گذشته اتفاق نيفتاد و توسعه به عنوان يك امر يك‌سويه از سوي دولت‌ها و در غياب مردم آن هم با بخشي‌نگري مثلا صرفا توجه صرف به توسعه اقتصادي يا سياسي انجام شد كه نتيجه آن گسست‌هاي فرهنگي، اجتماعي و ديني در روند توسعه و دربين مردم و دولت‌ها بوده است. بررسي يكصد ساله اخير روند توسعه در ايران مويد اين نكته است كه توسعه در ايران مثال فيل در مثنوي مولوي است كه هر دولتي در شرايط شناسايي بستر پيشرفت در دوران حاكميت خود در تلاش براي شناسايي توسعه (فيل!) الگوهاي ناقصي را طراحي و برداشتي غيرجامع از توسعه و دست زدن به قسمتي از بدن فيل داشته و روند توسعه را به صلاحديد و درك و بينش خود طراحي كرده بنابراين توسعه در ايران همواره روندي ناقص بدون توجه به ابعاد مختلف بوده و در نهايت در يكصد سال اخير هيچ‌وقت توسعه در ايران بر خلاف ژاپن كه روندي تاريخي و مستمر است از روندي تاريخي مستمر برخوردار نبوده بلكه غيرمستمر، منقطع و همراه با فراز و نشيب‌ها و افت و خيز زيادي بوده است.

  البته نقش روشنفكران هم در اين روند بسيار موثر است. در ايران آيا نخبگان توانستند اين نقش را به درستي ايفا كنند؟

در روند توسعه بايد حاكمان با خردمندي و با اتخاذ نظريات كارشناسي عموم نخبگان همواره راه درست را برگزينند و محتواي تمدن خارجي را كه منطبق با ويژگي‌هاي داخلي است اقتباس و با تلفيق سنت‌ها و هنجارهاي حاكم بر جامعه پايه‌ريزي كنند اما در اقتباس از فرهنگ غربي در مقاطع تاريخي به جاي توجه به محتواي واقعي تمدن و توسعه غربي ظواهر مورد توجه قرار گرفته است؛ روندي كه مرحوم دكتر علي شريعتي از آن به عنوان اليناسيون نام برده است، يعني از ابعاد مختلف تمدن‌هاي بزرگ كه مسير رشد و توسعه را در بستري تاريخي و به صورت مداوم طي مي‌كنند تنها ظواهر تمدن مورد توجه ما واقع شده است كه سنخيتي هم با شرايط و ويژگي‌هاي حاكم برجامعه ايراني نداشته است، يعني نسبت به بومي سازي مظاهر تمدن به علت عدم وجود بستر فرهنگي در كشورما آنچنان كه بايد و شايد همت گمارده نشده است.

  يعني در ايران آن خردمندي براي پذيرش مفاهيم توسعه و بومي‌سازي‌اش وجود نداشت؟

توسعه بايد همراه با خردمندي و جامع‌نگري و توجه موزون به كليه بخش‌ها از قبيل نوسازي اجتماعي؛ سياسي، اقتصادي و… باشد. از قبل بايد فرهنگ‌سازي لازم انجام و در يك فرآيند موفق فرهنگ‌سازي روند توسعه به صورت تدريجي و آرام اما مداوم و مستمر اتفاق بيفتد. اين روح توسعه است. مثلا در روند توسعه اجتماعي نياز به تاسيس يا گسترش نهادهاي مختلف اجتماعي جهت مشاركت مردم است. بررسي روند توسعه در جوامع غربي نيز بيانگر نقش و اهميت نهادهاي مردمي در روند نهادينه كردن دموكراسي و مشاركت واقعي مردم است اما اين نهادها به خوبي در كشورهاي صنعتي جواب داده اما در كشور ما نتايج ملموسي را به بار نياورده و شايد هزينه‌هاي فراواني را هم به دنبال داشته باشد، به عنوان نمونه همين شوراهاي شهر را مي‌توان اشاره كرد كه از ضروريات بنيادين تحقق حقوق شهروندي است اما بدون فرهنگ‌سازي لازم در يك پروسه زماني در كشور به صورت شتابزده با قانوني ناقص و نه چندان جامع كه امكان حضور افراد با هر سطح سواد در مسند تخصصي تصدي مديريت جمعي شهر را مي‌دهد اجرا شده و متاسفانه در بسياري از شهرها اين نهاد مدني از كارآمدي چنداني برخوردار نبود در حالي كه پدر توسعه ژاپن در كتاب نظريه تمدن خود اعتقادي به ضرورت ايجاد فوري نهادهاي اجتماعي ندارد كه مصداق افتادن در ديگ از حول حليم است! در مسير توسعه در كشور ما در مقاطع مختلف توسعه كشورهاي ديگر توسط دولت‌هاي وقت مد نظر قرار گرفته شده بود و براي طراحي رشد و استراتژي توسعه در كشور ما از الگوهاي موفق همچون آلمان و ژاپن بهره‌برداري شد، بدون اينكه به ويژگي‌هاي جوامع مذكور كه توسعه در آنها اتفاق افتاده توجه شود تلاش شده همان خصوصيات توسعه در كشورهاي ديگر در كشور ما پياده شود و نتيجه‌اش عدم توسعه موفق در عين تحميل هزينه‌هاي سنگين مادي و نيروي انساني بدون بازده مورد نظر و عدم دستيابي به توسعه پايدار در كشورمان بوده است.

  يكي ديگر از نابهنجاري‌هاي جامعه ايراني قانون‌گريزي است. در ژاپن توسعه‌يافته وضع تبعيت جامعه از قانون به چه شكل است و دليل تفاوت‌ها در چيست؟

يكي از شروط اساسي رشد و توسعه در بررسي تطبيقي روند توسعه در ژاپن و ايران موضوع مهم تمكين به قانون است. در جامعه ژاپني همه در برابر قانون يكسان هستند، همه بايد به قانون احترام بگذارند. فوكوتساوا در يك مثال مي‌گويد اگر سربازي به سرداري رسيد همه بايد به فرمان او احترم نهند نه اينكه وي زماني سرباز بوده و بايد از فرمانش تخطي كرد، بنابراين همه به قانون و چارچوب‌هاي موجود قانوني نه تنها احترام مي‌گذارند، همچون يك حيثيت و شرافت برايشان ارزشمند است، اما در كشور ما قانون‌گريزي يك پديده تاريخي است كه همواره مقصرش نه مردم بلكه دولت‌ها بوده‌اند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون