چه كج رفتارياي چرخ
سيدعبدالجواد موسوي
كافي است همين دو، سه ماه اخير را در اين سرزمين زيسته باشي تا دريابي چرا اين همه در ادبيات فارسي از چرخ فلك ناليدهاند و به زمين و زمان بد و بيراه گفتهاند، تا بداني چرا موسيقي ايراني با همه بزمي بودنش اين همه محزون است و گاه ميتواند جگربند شيران نر را بگسلاند. به راستي اين حجم از مصيبت و بلا چرا بايد بر سر ما آوار شود؟ اگر به چرخ كج رفتار و آسمان بدكردار و زمين ناپايدار اين همه بلا را نسبت ندهيم چه كنيم؟ آسمان و زمين كم با ما نامهربان بودند كه حالا دريا هم به جمع آنان پيوسته.
مه و ستاره و خورشيد و كهكشان همه جمعند
شكست ما كه نيازي به اين سپاه ندارد
ما ديريست كه سپر انداختهايم و در دايره قسمت نقطه تسليميم. با آنكه سپر انداخته و در مقابل قهر و لطف تسليم محض است چه جاي جنگ و جدل؟ ببخشيد كه به زبان شعر سخن ميگويم. شعر همواره زبان تسلي بوده و ما كه همه عمر داغ ديدهايم با زباني جز زبان شعر آشنا نيستيم. فرمودهاند: يك داغ دل بس است براي قبيلهاي. و قبيله من در همين كوتاه ايام داغها ديده است. به اندازه همه قبايل جهان. اگر به عدل باشد بس است. اگر به قهر باشد بس است. اگر به تاوان باشد بس است. ما خستهايم و شانههاي نحيفمان ديگر توان تشييع اين همه عزيز را ندارد. ما از پا افتادگانيم. خسته و درهم شكسته. نفرين شده و دست بسته. چه ميتوانيم كرد؟ نه آه نفرينمان اثر ميكند و نه تير دعايمان كارگر ميافتد. از زمين و زمان نا اميديم اما هرچه هستيم و هركه هستيم روزي و روزگاري همنشين و هم نفس پاكترين مخلوقات خدا بوديم. اگر پاكان حرمتي دارند-كه دارند- از آن يگانه بيچند و چون عاجزانه ميخواهيم كرامت و بزرگي آنان را به ياد آورد و ديگربار فرصت زيستني شرافتمندانه را به ما عطا فرمايد. كه ما هنوز هم از سابقه نوميد نيستيم.