در دفاع از اهميت همبستگي اجتماعي براي ايران
عباس عبدي
به نظرم هر فرد يا گروهي كه ميخواهد درباره ايران و وضع داخلي آن اظهارنظر كرده يا راهبردي را پيشنهاد كند به ناچار بايد يك توصيف و تحليل جديد از شرايط ايران ارايه كند. با اتكا به تحليلهاي گذشته نميتوان درك درستي از جامعه ايران ارايه كرد. همچنين در تحليل اجتماعي نميتوانيم تعداد زيادي مشخصه را براي جامعه بيان كنيم. زيرا افزايش ويژگيهاي برشمرده شده، موجب سردرگمي ميشود. در نتيجه بايد كوشيد كه ويژگي اصلي را كه منشأ يا برآيند ويژگيهاي گوناگون است پيدا و معرفي كرد. براي نمونه برخي از ويژگيهاي مهم جامعه ايران را ميتوان در تورم مزمن، بيكاري و مشكلات زيستمحيطي و آب، مسائل آسيبهاي اجتماعي، شكافهاي سياسي به ويژه در ساخت قدرت، مسائل اقوام و گروههاي ديگر و... يافت. ولي خب! با رديف كردن اين همه مساله چه نتيجهاي ميتوان گرفت؟ براي مخاطب چه افقي را ميگشايد؟ در يك كلام هيچ. تحليل مبتني بر ضعف انسجام اجتماعي و احساس زوال همبستگي اجتماعي كه از سوي آقاي محسن گودرزي مطرح شده است، از اين نظر ميتواند راهگشا باشد. اگر اين تحليل را پذيرفتيم، به اين نتيجه رهنمون ميشويم كه براي عبور از اين وضعيت بايد مجموعه برنامههايي را در دستور كار خود قرار دهيم كه در درجه اول اين احساس را تغيير دهد و در درجه دوم نيز واقعيتهايي كه منشأ اين عدم انسجام و زوال همبستگي هستند را بهبود بخشيد.
ريشه اين ضعف همبستگي در چيست؟ عوامل اجتماعي و اقتصادي و سياسي و حتي بينالمللي و شايد مهمتر از همه عوامل رسانهاي در ضعف يا بروز همبستگي اجتماعي ما موثر بودهاند. ولي آنچه در اين تحليل مورد توجه مخاطبان و حتي بازتابدهندگان آن واقع نشده است، تاكيد آقاي گودرزي بر اهميت «احساس زوال اجتماعي» است. در واقع وي بين دو مفهوم «زوال اجتماعي» و «احساس زوال اجتماعي» تفكيك قايل ميشود كه لزوما يكي نيستند. آنچه در گزارش وي مورد تاكيد قرار گرفته «احساس زوال اجتماعي» است يعني احساسي كه مردم در مورد وضعيت جامعه دارند و بر اساس همين احساس عمل ميكنند. به همين دليل اين احساس به تنهايي خود داراي اهميت بسيار است.
اين مساله را در فرق ميان فقر و احساس فقر نيز ميتوان ديد. آنچه ثبات يك جامعه را در خطر قرار ميدهد بيش از آنكه مطلق فقر باشد، احساس فقر است. جامعهاي چون هند كه چنين احساسي را ندارند با اين موضوع كنار ميآيند، ولي در يك جامعه ديگر كه حتي وضع بهتري از هند دارند، اين احساس فقر خطرناك ميشود زيرا كه احساس فقر در اين دو جامعه متفاوت است.
اهميت پذيرش تحليل «احساس زوال اجتماعي» در اين است كه به ما ميآموزد كه هرگونه اقدامات اصلاحي لزوما به حل اين مشكل و مساله كمك نخواهد كرد. اگرچه اقدامات اصلاحي اقتصادي و اجتماعي بسيار مهم هستند، ولي هنگامي اثرات مثبت خواهند داشت كه در ذيل برنامه افزايش همبستگي اجتماعي تعريف شوند. هر نوع اصلاحاتي كه معطوف به اين مساله محوري نباشد به احتمال قوي با سوءتعبير مواجه خواهد شد. يكي از عللي كه حكومتها نگران تن دادن به اصلاحات هستند ناشي از همين مساله است كه در بسياري از موارد اصلاحات به جاي آنكه مشكلي را حل كند، بر مشكلات آنان ميافزايد، چون برداشت و تعبيري كه مردم و مخالفان از آن ميكنند متفاوت از برداشت قدرت رسمي است. تنها در صورتي اين دو برداشت به يكديگر نزديك ميشوند كه اقدامات اصلاحي در ذيل چارچوب تحليلي مورد توافق صورت پذيرد. جامعه ايران از يك فضاي محدود رسانهاي به يك فضاي باز پرتاب شده است. واقعيات و پديدهها نه تنها معنا و مفهومي جديد و بهشدت متكثر پيدا كردهاند، بلكه ارزشگذاري و اولويت اين پديدهها نيز بسيار متنوع و متفاوت از گذشته شده است. در نتيجه نوعي از عدم تفاهم و همبستگي را ميان آحاد جامعه و از آن مهمتر ميان ساختار رسمي و مردم و حتي درون اين ساختار ميبينيم. هنگامي كه نزديكترين حلقههاي به قدرت (دولت سابق) در مدت كوتاهي از مركزيترين حلقه حكومت به مرز براندازي پرتاب ميشوند يا ميروند، بايد نسبت به قوام و قدرت ظرفيت انسجامبخش جامعه دچار ترديد شد.
بدون حداقلي از انسجام نيز نميتوان جامعه را اميدوار به آينده كرد يا به تحرك واداشت. درست است كه تعارضات و تضادهاي اجتماعي پديدهاي عادي و حتي ضروري در يك جامعه است و جامعه بدون تضاد و تعارضات منافع وجود خارجي ندارد، ولي تعارضات هرچه باشند بايد ميان اجزاي متضاد جامعه نوعي از همبستگي و انسجام ملي فراتر از منافع كوتاهمدت و جزيي نيز وجود داشته باشد تا آن مردم را بتوان در ذيل مفهوم يك جامعه و ملت تعريف كرد. همبستگي در جامعه ايران از بسياري جهات در خطر قرار گرفته است. از حيث امور عيني مادي و اجتماعي، از حيث نظام رسانهاي و ارتباطي، از حيث گروههاي مرجعي كه بايد ارزشهاي مشترك فرهنگي و انسجامبخش را اشاعه دهند و از بسياري جهات ديگر شاهد اين عدم انسجام هستيم؛ البته احساس آن حتي شديدتر از اصل ماجرا است. ولي اينها به معناي انسداد و پايان كار و تسليم شدن در برابر يأس نيست؛ همين كه احساس ماجرا شديدتر از واقعيت آن باشد به منزله اين است كه يك جاي كار ايراد دارد و ميتوان آن را برطرف كرد. خوشبختانه جوانههاي اميدآفرين و انسجامبخش نيز در جامعه ايران در حال روييدن است و نبايد آنها را دستكم گرفت، فقط بايد مجرايي براي ظهور و بروز آنها فراهم كرد تا اين جوانهها به ميوههايي مقوي و مفيد تبديل شوند.