تاملي بر مقاله بازسازي همبستگي اجتماعي*
داستان دوشهر
محسن حبيبي
مسالهاي كه دكتر گودرزي در گزارش خود مطرح ميكند، موضوع تلخي است. او از مساله ايران: زوال همبستگي اجتماعي سخن ميگويد. ايشان در ابتدا از بازتوليد فقر سخن ميگويد. براي آشنايان به مقولات شهر و شهرسازي بازتوليد فقر به معناي بازتوليد كانونهاي زيستي ناكارآمد يا به تعبير شكيلتر، كانونهاي زيستي غيررسمي است.
دكتر گودرزي به ما هشدار ميدهد كه ما با مجموعهاي كانونهاي زيستي در خود به تعبير جامعهشناختي مواجه هستيم، يعني كانونهاي زيستي كه در آنها افراد گرد خودشان پيله زدهاند و بنابراين شايد تن به هيچ اصلاحي ندهند، زيرا فقر بر آنها سيطره يافته است. بنابراين ايدهها و انگارههاي ما براي آنكه به نوعي پايداري كالبدي برسيم، بيشتر فريب خودمان است. وقتي با اين نوع ناپايداري سازمان اجتماعي مواجه هستيم، چگونه ميتوانيم به پايداري سازمان شهري فكر كنيم؟ به يك اعتبار اگر بخواهم از چارلز ديكنز بهره بگيرم، بايد بگويم كه الان سخن از داستان دو شهر است. دو شهري كه به ظاهر كنار يكديگر نشستهاند، اما مملو از تقابل هستند و ميان آنها تعارضهاي فراواني هست. اين تقابل و تعارض به ما هشدار ميدهد كه اين دو شهر كه حتي در انقلاب 1357 در مقابل هم نايستاد، اينبار ممكن است در مقابل هم بايستد و مساله ايجاد كند.
نكته ديگري كه در مقاله دكتر گودرزي بر آن تاكيد شده است، نگراني از به تعبير من نوعي دلزدگي و انزوايي است كه اين كانونهاي زيستي و خودانگيخته و فقير ايجاد ميكنند. اين دلزدگي و انزوا عليالاصول به نوعي خودبيگانگي ميرسد كه اين از خودبيگانگي نيز ميتواند نتايج سهمناكي در سازمان اجتماعي و سازمان كالبدي شهر ايجاد كند.
بر اين موارد ميتوان فقدان اخلاق، ترك اراده كردن و نبود قانون را ميتوان افزود. يعني عدم تعهد به اخلاق و قانون را ميتوان به اين مسائلي كه اشاره شد، اضافه كرد.
با در نظر داشتن اين موارد ميتوان كاملا اين از هم گسيختگي فضايي را جستوجو كرد. يعني بحث صرفا به از هم گسيختگي اجتماعي خلاصه نميشود. بنابراين ما در اين دو شهر با دو گونه فضا مواجه هستيم كه يكي از آنها فضايي است كه كاملا در خود است يعني به طور كامل در را به روي خودش بسته است. الان در تهران در محلههايي مثل كوچههاي دروازهدار شاهد چنين فضايي هستيم.
البته اين فضاها هنوز با باتوم بسته شده است و هنوز كار به تفنگ و... نرسيده است، اما عملا شاهد شكلگيري فضاها و محدودههاي دروازهداري هستيم كه هر كسي نميتواند وارد آنها شود، يعني فضاي شهري و عمومي كاملا به فضاي بسته تبديل ميشود. اين اتفاق متاسفانه در هر دو شهر مزبور در حال وقوع است. در شهر فقرا اين اتفاق به گونهاي و در شهر فرادستان به گونهاي ديگر رخ ميدهد.
شكلگيري اينگونه فضا را دكتر گودرزي با تعبير يأس اجتماعي توضيح ميدهد. من اين موقعيت را با مقولاتي مثل بيتفاوتي، لاقيدي و بياهميتي نسبت به فضاهاي شهري توصيف ميكنم. اين لاقيدي و بيتفاوتي نسبت به فضاي شهري به معناي فروريختن فضاي شهري است. البته ممكن است كه كالبد شهر به معناي فيزيكي فرونريزد، اما عملا فضاي شهري فرو ميريزد. در چنين حالتي است كه فروريزي با لاقيدي و بيتفاوتي و عدم رغبت براي مشاركت اجتماعي در توليد فضاي شهري همراه ميشود. اين سنتزي است كه به نظر من از چنين حالتي پديد ميآيد.
شايد اگر بخواهم با توجه به گزارشي كه از دكتر گودرزي خواندهايم، بخواهم مفهوم زوال همبستگي اجتماعي را بازتعريف كنم، ميگويم از دست رفتن همبستگي اجتماعي به معناي زوال انديشه شهروندي و انحطاط و زوال شهرگرايي و زوال شهرنشيني و از ميان رفتن آن چيزي
است كه به آن حق به شهر يا حق شهروندي ميگويم.
اين اتفاق به نظر من سهمناك و تلخ است. حتي به نظر من به عنوان كسي كه در زمينه شهر و شهرسازي كار ميكنم و در اين زمينه تخصص دارم، معتقدم در توصيف اين وضعيت بايد به صفتهاي سهمناك و تلخ افزود و گفت اين دادههايي كه دكتر گودرزي در اين تحقيق به آنها اشاره ميكند، كاملا با آنچه در كلاسهاي درس به دانشجويان منتقل ميكنيم، متفاوت است و از دو راه و مسير مختلف حكايت ميكند، يكي در ذهن من است و ديگري در واقعيت رخ ميدهد و متاسفانه اين دو بر هم تطابق ندارند.
* گفتاري در نشست نقد و بررسي مقاله محسن گودرزي