از سپيده مشروطه تا شام استبداد
حقوق شهروندي در مطبوعات مشروطه چگونه پا گرفت؟
ليلا ابراهيميان
«... سبب ذلت و خرابي مملكت آن است كه مردم عالم به حقوق انسانيت خود نيستند. بر فرض عالم بودن، قدرت بر مطالبه حقوق خود ندارند. شخص دولت هم ملاحظه حقوق رعيت را نمينمايد يا ايشان را داراي حقي نميداند...اي مردم خيال نكنيد شما مظلوم هستيد. قسم بهذات حضرت حق، شما ظالم حقوق خود و ديگران هستيد چراكه شما خود حقوقتان را از دست دادهايد و خودتان را پايمال سم ستور مستبدان كردهايد.»
اين بخشي از مقاله انتقادي«طريقه علم به حقوق» است كه يك سال بعد از پيروزي «مشروطه ايراني» در نشريه «روحالقدس»، 25 جماديالثاني 1325 قمري منتشر شد. روايتي كه تحول و تجدد را بدون احقاق حقوق اوليه انساني ممكن نميدانست و در اين ميان، گله از مردمي است كه هنوز حق انساني خود را نميشناسند و ديگر بار بر حق خود ناآگاهند.
سپيدهدم مشروطه
بعد از ترور ناصرالدينشاه، آواري از مسايل و مصايب بر سر دربار باريدن گرفت. هركسي توصيهاي به شاه تازه به تخت نشسته قاجار ميكرد تا اوضاع ختمبهخير شود و راهحل روشنفكران و عدهاي از علماي آزاديخواه در مشروطهخواهي بود. آنها چاره را در پارلمان و عدالتخانه ميديدند و آزادي قلم، انديشه و روزنامهها را طلب ميكردند. عدهاي چون يوسفخان مستشارالدوله سرمنشا نظم و انضباط را در «يك كلمه» - قانون- كه بخشي از كتاب خود را از اعلاميه جهاني حقوق بشر ترجمه كرده و آن را با متون اسلامي منطبق ميدانست يا عدهاي ديگر از روشنفكران عرفي سالها بود با قلم خود راه عافيت را ترسيم ميكردند: «جنبشي عليه استبداد و خودكامگي». در روزهاي گرم مرداد 109 سال قبل، صفحات نشريات پر بود از شادباش و تبريك. از چند روز مانده به اعلام فرمان مشروطه «صورت تشكرنامه ملت» منتشر ميشد و قرار بود ديو استبداد، مام وطن را ترك گويد. نشريه «حبلالمتين» در 12 جماديالثاني مقالهاي با عنوان «تا پريشان نشود كار به سامان نرسد» مينويسد: «... گذشت ايام نكبت و غفلت... اما نظم يك ملت و انتظام اداره يك دولت بزرگ بهطرز و وضع جديد، امري آسان نيست كه به محض اراده صورت بندد. ايرانيان را هنوز طي خيلي عوالم در پيش است كه تمام آنها را با استقلال تام بايد بسپرند، ملت و دولت را در ترقيات هم استقامت در كار است و هم استقلال و هم صبر و همت و تحمل ناگواريهاي بزرگ كه در پيش دارند لازم است... ملت هم نبايد به اندك توقف دولت در اجراي مقاصد آنها، از جامه هستي و رداي انسانيت و شاهپرستي خارج گردند و دولت را هم نشايد از نخستين مبعوثان ملي انتظامات كليه و منافع تامه شورا را خواستگار باشند... اگر قصد و اراده ايراد و الزام به دولت يا دولت را منظور سرپيچي و اسكات ملت باشند، هيچ كار از پيش نخواهد رفت. بايد قايلين ملت و رجال خيرخواه دولت اغراض شخصي را كنار گذارند، در راه ترقيات مملكت و وطن عزيز توام و يكدل و يك زبان بكوشند كه بالانفراد هيچ يك را كاري از پيش نتوان برد. ملت بايد بداند دولت از او جدا نيست و هياتي از اعضاي اوست كه براي حفظ و حراست خود و وطن عزيزش متصدي امور سلطنت گشتهاند و نيز دولتيان بايد متمركز باشند كه قوام عزت و امتداد شوكت آنها بهرعايت رعيت و ملاحظه بهبودي حال آنان و حفظ و حراست مملكت است... دولت از ملت تشكيل شده است نه ملت از دولت. پس دولتيان نبايد بهحقارت در افراد ملت نگرند و تكبر و غرور و نخوت با آنان سلوك نموده به فنا و اعدامشان بپردازند، فلان زارع را گاوبان و فلان شبان را شيردوش نگويند و عار نداشته باشند كه تدبير راي مرد دهقاني در مقابل آراي آنان مفيد واقع گردد و زبان بدين كلمات لاطائل نگشايند كه ملت جاهل قابل اظهار هيچ راي نيست. چه امروزه بر همه عالميان روشن گرديده كه دولتيان ايران را هم هيچگونه مزيتي در علم و دانش بر منتخبين ملت ايراني نيست.» فرمان مشروطه در 14مردادماه 1285 (14 جماديالثاني1324 قمري) خطاب به ميرزا نصراللهخان ناييني مشيرالدوله، صدراعظم وقت، صادر شد و احمد قوام با دستخط خود، متن فرمان را نوشت و شهره به «شمشير آبدار مشروطه» شد. دو روز پس از اين فرمان، مظفرالدين شاه دستور تشكيل نخستين مجلس شوراي ملي، مكمل فرمان مشروطيت را صادر كرد. صبح آزادي فرا رسيده بود و همه در تكاپوي معرفي اصليت مشروطه و حكومت قانون بودند. فروغي در هفتهنامه «تربيت» مينويسد: «... از شمول توجهات كامله پادشاه رعيتپرور عدالتگستر امروز، شب تاريكي و بينوايي ملت ايران سرآمد و آفتاب سعادت و اقبال ايشان طلوع كرد... اينك... بهموجب دستخط آفتاب همايوني اينطور اتحاد محكم فيمابين نمايندگان دولت و ملت حاصل گشت و حسن استعداد ملت سبب شد كه دولت حقوق شخصي و ملي آنان را تصديق فرمود جاي آن است كه بيداري ملت و آگاهي آنها بهحقوق مشروعه خود نهايت مساعدت را به جاي آورند تا ملت هم بتوانند با نهايت قدرت حقوق سلطنت متبوعه خود را محفوظ دارد...»
رعيت؛ مردم شدهاند
مردم انسان شدهاند و رعيت مردم. صحبت از حقوق مردم است و ردپاي حقوق بشر در مشروطه را ميتوان در آثار روشنفكران دوره مشروطه جست. درك ديگري از انسان در ايران پديد آمده بود تا بتواند افكار را مستعد پذيرش مفهوم جديد حقوق بشر سازد. براي آنها حقوق بشريت به آزادي و حريت مرتبط است. ارزشهايي مانند آزادي در انتخاب و مطبوعات، دموكراسي، عدالت، دخالت مردم در سياست از طريق پارلمان، ايدههايي است كه در عصر مشروطهخواهي مورد توجه روشنفكران مدرنگرا، سنتيان پيوسته به ايدههاي روشنفكري و اقشار محروم جامعه بوده است. اگرچه رويكردي يگانه در مورد اين حقوق و ارزشهاي مدرن وجود ندارد. از ميان گرايشهاي موجود در اين دوره برخي به عنوان سنتگرا حكم به تنافر اين ارزشها و حيات ديني دادهاند كه مشروعهخواهاني مانند شيخ فضلالله نوري از اين دستهاند. برخي ديگر مانند آخوندزاده و آقاخان كرماني به ارزشهاي مدرن حقوقي پيوستهاند و تنافر مورد ادعاي گروه نخست را نيز تاييد كردهاند. دستهاي ديگر كه بخش عمده فضاي روشنفكري اين دوره را نمايندگي ميكنند و در مشروطه نقش مهمي ايفا كردهاند روشنفكران و سياستمداراني هستند كه براي پيشبرد ايدهاي مدرن يا از سر دغدغه ديني حكم به سازگاري حقوق بشر مدرن و شرع دادهاند. از حقوق بشر در كنار شرع دفاع كرده و به چنين سازگاري قايل بودهاند. اين سازگاري مورد دفاع علماي مشروطهخواه نيز بوده و بسياري ذيل فتاوي و نامهنگاريهايشان در اين دوره، علم مشروطهخواهي را بالا گرفتهاند؛ از جمله آيتالله ناييني، آخوند خراساني و مازندراني از اعاظم اين گروه بودهاند. روزنامههايي چون روزنامه صوراسرافيل، تربيت، حبلالمتين و مساوات دلبسته انديشه آزادي بودند و نسخهاي ناب از تجدد براي ايرانيان. صوراسرافيل به دشواريهاي ريشهاي جامعه ايران توجهي تام داشت؛ دشواريهايي چون رفتار و شيوه فرمانروايي حاكمان، ماهيت طبقه حاكم، وضع طبقات فرودست، اقتصاد ملي به ويژه مساله ارضي و جايگاه دين در جامعه. پس از تشكيل مجلس، موجي از هيجان و خوشبيني درباره آينده ايران همهجا به چشم ميخورد، گويي تحولي در ذهن مردم به وجود آمده، «چشم و گوششان باز شده بود» و به سبب آگاه شدن از حقوق شان ديگر اجازه نميدادند كسي بر زندگي آنان خودسرانه بتازد. صور اسرافيل، با نقش فرشتهاي در اول صفحه روزنامه شعار«حريت، مساوات و اخوت» را بر شيپور خود ميدميد و نشريه مساوات نيز اين شعار را، با افزودن واژه «عدالت»، در بالاي صفحه هر شماره خود به چاپ ميرساند و حبلالمتين نيز هوادارياش از اين اهداف را در نخستين سرمقالهاش اعلام كرد. اين نشريات تا كودتاي محمدعلي شاه و آغاز دوران استبداد صغير كه به بسته شدن همه نشريات انجاميد، به گفته بنديكت اندرسون، ميخواستند عاملي شوند براي «توانا كردن انسانها به ديدن خويش از چشم ديگران.»
تلقي مردم از مشروطه
مشكلات سالها و روزهاي منتهي به مشروطه پرشمار است. عدهاي نارضايتي عميق جامعه در سالهاي حكومت قاجار را ريشه اصلي اعتراض مردمي عليه دولت و زمينهساز شكلگيري نهضت مشروطيت ميدانند. نارضايتي از جنس هرجومرج و فساد در دستگاه اداري، تهي شدن خزانه مملكت بر اثر اسراف و ولخرجيهاي شاهان و درباريان، انجام مسافرتهاي مكرر و غير ضروري مظفرالدينشاه به فرنگ از طريق دريافت وام با شرايط سنگين از دول خارجي و تحميل مالياتهاي سنگين بر مردم، قحطي فزاينده در تهران و شهرستانها، تسلط روزافزون بيگانگان بر كشور، افزايش بهاي ارزاق عمومي، ظلم و تعدي ماموران قاجاري نسبت به مردم، بحران مالي و سقوط اقتصادي كشور و اعطاي امتيازات گوناگون به قدرتهاي استعماري، در كنار افزايش ارتباط مردم با كشورهاي خارج، به ويژه با ممالكي كه حكومتهاي آنها ناشي از آراي مردم بوده و براساس قانون اداره ميشدند، گسترش اطلاعات مردم درباره كشورهاي جهان، توسعه صنعت چاپ و انتشار آثار بعضي نويسندگان آزاديخواه، بيدار شدن اذهان مردم نسبت به اعمال ناشايست دولت و مردم از مشروطه بهسامان شدن مملكت را خواستار بودند. ميخواستند آثار چشمگير رفاه و آسايش ارمغان مشروطه و مجلس براي آنها باشد. كشاورز از سلطه ارباب رهايي يابد و سفرهاش به قوت زيستن مزين. شايد توده مردم از حق خود همان رفاه اوليه را طلب ميكردند و روشنفكران و روزنامهنگاران از دولت مشروطه «تربيت مردم عامه به علوم» را خواستار بودند و مردم از مجلس بساماني اوضاع مادي خود. ذكاءالملك فروغي 9رجب 1324 در «تربيت» مينويسد: «اين مجلس متواليه و منظما منعقد ميشود... و بيشتر صحبت از ترتيب كار نان و گوشت و مردم دارالخلافه كه براي مستضعفين و فقرا بلكه براي همه اهميت دارد بود. شايد اين صحبت وظيفه دارالشوراي ملي نباشد اما از آنجا كه وضع مردم به نسبت چند سال قبل تفاوت كلي كرده و بر كسبه و غيره گران سخت ميآيد عجالتا كه نظامنامه مجلس درست بهسرحد كمال نرسيده و تكاليف مشخص و معين نشده اين مطلب هم چيزي نيست كه خالي از اهميت نيست و اميدواريم درين موقع قدمي بداشته شود كه بعدها به كار اداره بلديه بيايد و اهل بلد را آسوده و خرسند نمايد.» مجدالاسلام كرماني هم در روزنامه «نداي وطن» در 18 ذيالقعده 1324 مينويسد: «مذاكرات... اين ايام اغلب در موارد ابتداييه بوده... والا مجلس محترم را كاري با نان و گوشت نيست مگر از حيث كليت. ميگفتند: «ايران بيمار است» و روحالقدس چاره آن را نظارت انجمنها ميدانست كه با چهار چشم ناظر مجلس و وزرا باشد و در تربيت مردم به حقوق خود كوشا. تا مردم بدانند از مشروطه چه بايد خواست و بر چه چيزي پافشاري كرد و از چه چشم پوشيد. يا روحالقدس تاكيد ميكند: «اولا مردم بايد خود را داراي حقوقي در اين خاك بدانند و اين خاك را وطن عزيز خود بشمارند و خودشان را مسوول اين خاك پاك بدانند. ثانيا بايد مردم شخص سلطان را مثل خودشان يكي از افراد انساني در اعضا و جوارح عليالسويه خيال كنند و شخص سلطان را بر فرض تصديق بر مقدمات داراي حقوقي بر خودشان بدانند و خودشان را هم داراي حقوقي بر شخص سلطان شمارند. نه اينكه سلطان را مالكالرقاب و خود را عبد بدانند كه چه اراده او تعلق بگيرد تمكين صرف نيست و قادر بر مطالبه حقيقت و بطلان مطلب نباشد.» گام نخست براي نخستين مجلس شوراي ملي برداشته شد و نماينده شش طبقه از جامعه وارد مجلس شدند. اما مشروطه ايراني در ابتداي راه بود و در نظامنامه انتخابات گروهي فراموش شده بودند.
بحران تجدد
در انقلاب مشروطه مفاهيم و معاني نوظهوري چون «وطن»، «دولت»، «ملت»، «حكومت ملي»، «دولت ملي»، «حريت يا آزادي فردي»، «اتحادملي»، «حقوق بشر» يا «حكومت قانوني»، «مجلس»، «حق، تكليف و حقوق» و برخي مفاهيم ديگر تجددخواهانه، وارد ادبيات سياسي كشور شده بود؛ مفاهيمي كه در بستر تاريخ و فرهنگ ديگري باليده و شكل گرفته بود؛ نه در زبان ما و نه در تاريخ ما. اگرچه شايد مشكل تنها زبان نبود و به معنايي ديگر مشكل تاريخ بود و ذهنيت ايراني. براي «قشون ملي» عدهاي فكر ميكردند حتما بايد ملت در مقابل دولت و براي مقابله با آن، ارتشي از آن خود داشته باشند؛ اما مشروطه پيروز شده بود. تا اينكه مجدالاسلام كرماني در روزنامه خود فرياد ميزد كه ملت و دولت از هم جدا نيست و قشون دولتي همان قشون ملتي است كه در مواقع خطر از وطن دفاع ميكند و نظم شهرها را به دست ميگيرد. يا جهانگيرخان صوراسرافيل در روزنامه خود مينوشت: «به واگنچي، ساربان نميتوان گفت و تلگراف را بريد نميتوان ناميد. » اما در عمل واگنچي ساربان بود و تلگراف همان بريد و صدالبته درك مفاهيم انتزاعي دشوارتر و مشروطه به دوره بحراني خود نزديكتر ميشد.
در گذرگاه خشونت
مشروطه طفلي نوباوه بود كه دوره سياهي و وحشت ديگربار شروع شد و دعواي «مشروعه» با «مشروطه» بالا گرفت. شاه جوان قدرتنمايي ميكرد براي نگونبختي پارلمان. بحران همان زماني بود كه محمدعلي شاه آب را گلآلود ميكرد دوره تجدد و تجددستيزي فرارسيده بود و براي اثبات حق مردم عدهاي در ستيز با منكران آن. بالاخره بعد از گذشت دو سال از عمر انقلاب مشروطه در دوم تير ماه 1287 مجلس به توپ بسته شد و استبداد اندك زماني نفس راحت كشيد؛ اما ديري نپاييد خود از تخت سرنگون شد. محمدعلي شاه قبل از سقوط خود، با توپ لياخوف آتش به دامن مجلس ملي انداخت. آزاديخواهان گرفتار شدند و دربند تبعيد و تحصن. سايه خشونت بر شهر گسترده بود و همه دولت را مقصر ميدانستند. شايد در اين ميان تنها مجدالاسلام كرماني، روزنامهنگار مشروطهخواه است كه مينويسد اگر «ملت ايران» به قدر مساعدت محمدعلي شاه به آنها، به او مساعدت ميكردند شاه به خيال به توپ بستن مجلس نميافتاد: «حالا از روي انصاف ميگوييم اگر آن همه فحش كه به شاه دادند و نوشتند به بنده و غيره داده بودند و زورش هم ميرسيد، فورا مجلس را به توپ ميبستند و آحاد اعضاي آن را از دم شمشير ميگذرانيد، باز خيلي بايد از اين شاه تشكر كرد كه بعد از غلبه چندان بر مردم سختگيري نكرد. » از آستين خشونت، جز خشونت بيرون نيامد و كوچه و خيابان پر شد از واهمه و وحشت و بوي مرگ. علي اكبرخان دهخدا در رثاي دوست جوان شهيدش ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل مرثيه «ياد آر ز شمع مرده، ياد آر» را سرود؛ مرثيهاي ماندگار در رثاي مشروطه و فرخي يزدي خواند: از انقلاب «ناقص» ما بود كاملا / ديديم اگر نتيجه معكوس انقلاب
ديگر همه به حفظ جان ميانديشيدند و سخن از حق و تكلف مردم به پستوي انديشه رانده شده بود تا ديگر بار در موسم آزادي شكوفه زند. در توصيف دوران، كسروي در «تاريخ مشروطه» مينويسد: «...آنانكه بهراستي آزاديخواه بودند، هر يكي به كنجي خزيده، دم فروبستند. هركسي ميپنداشت ديگر نام مشروطه در ايران شنيده نخواهد شد. تا كمكم آوازه ايستادگيهاي تبريز پراكنده گرديد... و از اينجا روزنه اميدي در دلها پديد آمد.» دولت استبداد صغير دولت مستعجل بود تا فتح تهران در روز 24 جماديالثاني 1327 قمري و پايان دوباره شام استبداد در ايران ته چند صباحي ديگر.