• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 16 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۵ آبان

نگاه داود فيرحي به اقتدارگرايي و دموكراسي در گفت ‌و گو با محمود شفيعي:

گذار از اقتدارگرايي به دموكراسي

سجاد صداقت روزنامه‌نگار

بي‌شك يكي از مهم‌ترين بحث‌هايي كه در مركز توجه مرحوم داود فيرحي قرار داشت بحث اقتدارگرايي و دموكراسي در ايران معاصر و جست‌وجو براي يافتن پاسخي در دستگاه فقه شيعه بود. محمود شفيعي عضو هيات علمي دانشگاه مفيد قم، در گفت‌وگوي پيش رو با «اعتماد» ضمن بيان ويژگي‌هاي دستگاه انديشه‌ورزي فيرحي به تبيين نوع نگاه او از دريچه فقه به مسائل روز جامعه و تاريخ ايران معاصر مي‌پردازد و در نهايت راه ترسيم شده توسط فيرحي را مدلي مي‌داند كه ممكن است به شكستن پارادايم اقتدارگرايي و انقلاب در ايران و رهنمون شدن به سوي دموكراسي كمك كند. شفيعي ضمن بيان اين مطلب كه فيرحي مساله اقتدارگرايي را معضل مهم تاريخ و جامعه ايراني مي‌دانست به بيان نوع مواجه استاد فقيد دانشگاه تهران با اين معضل مي‌پردازد. شفيعي معتقد است كه معضلات جامعه ايراني همچنان در طول تاريخ ايران حركت كرده و فعلا تنها راه‌حل آن پيگيري مدلي است كه دكتر فيرحي آن را طراحي كرده بود. متن كامل اين مصاحبه را در ادامه مي‌‌خوانيد: 

  در بررسي سپهر انديشه مرحوم دكتر داود فيرحي با اينكه فقه همواره به عنوان دال مركزي مطرح شده، اما ايشان يك پرسش اساسي مطرح مي‌كردند و آن هم درباره رابطه اقتدارگرايي و انقلاب در ايران معاصر است. دكتر فيرحي تلاش مي‌كرد از راه فقه اين چرخه را توضيح دهد. اگر بخواهيم يك نگاه ابتدايي به ديدگاه آقاي دكتر فيرحي و دريچه‌اي كه از فقه به علم سياست باز مي‌كردند داشته باشيم، به نظر شما نقطه كانوني و مركزي آن كجاست؟
دكتر داود فيرحي يك انديشمند كنشگر بودند. ايشان در مقام يك انديشه‌ورز صرفا به دنبال تحصيل، تدريس و انتقال افكار و انديشه‌هاي آموخته خود به ديگران نبود. دكتر فيرحي هم در سطح ملي و هم در سطح جهان اسلام به دنبال تاثيرگذاري بر جامعه بود. تاثيرگذاري انديشمند بر جامعه از طريق انديشه اوست. يعني كنشگري انديشمند اينگونه نيست كه با يك سري ابزارهاي محسوس و عيني در جامعه تغيير ايجاد كند و تحول به وجود بياورد. انديشمند از طريق انديشه خود اين كار را انجام مي‌دهد. انديشه‌هاي انديشمند كنشگر معطوف به تاريخ و جامعه است. بنابراين نگاه ايشان هم معطوف به تاريخ و جامعه است. ايشان معطوف به تاريخ و جامعه ايران و بلكه جهان اسلام، تلاش مي‌كرد كه بينديشد و مسائل و مشكلات جامعه را پيدا كند و بر آن اساس پاسخ مناسبي بر معضلات و مشكلات ارايه دهد. فيرحي در پي اين بود انديشه‌اي كه ارايه مي‌دهد بتواند بخشي از مشكلات را رفع و رجوع كند. مهم‌ترين مشكلي هم كه يك انديشه مي‌تواند به آن پاسخ دهد، مشكلات فكري جامعه است كه اجازه حركت را از آن مي‌گيرد. گاهي اوقات بايد تحول مثبتي در جامعه اتفاق بيفتد ولي امتناع‌هاي ذهني وجود دارد. انديشمند تلاش مي‌كند كه آن امتناع‌هاي ذهني را بردارد. بنابراين بايد ببينيم كه دكتر فيرحي چه معضل و مساله مهمي را راجع‌ به تاريخ و جامعه ايران تشخيص داده بود؟ يعني مساله اساسي كه او تشخيص داده چه بود و براي آن مشكل و بحران چه راهكاري در ذهن خود ساخته و پرداخته بود و تلاش مي‌كرد آن معضل فكري در جامعه برداشته شود. تصور من بر اين است كه مهم‌ترين مساله‌اي كه دكتر فيرحي به عنوان مساله اساسي ايران و بلكه جهان اسلام تشخيص داده بود، مساله اقتدارگرايي است. اقتدارگرايي هم در عمل، سرنوشت تاريخ مسلمانان را براي صدها سال رقم زده و فراتر از آن وضعيت عملي، انديشه اقتدارگرايانه به تناسب همان وضعيتي كه در بيرون وجود داشته در طول تاريخ در جهان اسلام دوام آورده بود. بنابراين مهم‌ترين مساله ايشان اين بود كه چگونه مي‌شود بر اين اقتدارگرايي غلبه كرد؟ ما در عمل هم شاهد اقتدارگرايي در جهان اسلام و ايران بوده‌ايم. غلبه امويان و عباسيان بر جهان اسلام يك نمونه اين موضوع است. در ايران هم چنين وضعيتي برقرار بوده است. مادامي كه ايران ذيل خلافت قرار داشت وضعيت همين بود و بعد از آن هم كه صفويه روي كار آمدند چيزي عوض نشد و اقتدارگرايي اين ‌بار مثلا در لباس مذهب شيعي تدام يافت. عملا ما در درون اين مذهب هم كم و بيش سلطه يك جانبه را در نظر توجيه مي‌كرديم و در وادي عمل هم به وفور اقتدارگرايي، شاخصه جهان اسلامي ايراني هم بود. مساله اصلي دكتر فيرحي اين بود كه چگونه مي‌توان بر اين اقتدارگرايي غلبه كرد؟ 
  چرا آقاي دكتر فيرحي اين موضوع را به عنوان معضل مطرح مي‌كند و دليل تغيير درك و فهم جامعه نسبت به اين موضوع را در كجا مي‌داند؟
هر كسي براي اين سوال ممكن است پاسخي ارايه دهد اما آقاي دكتر فيرحي بر اين اعتقاد بودند كه ما از آن لحظه‌اي اقتدارگرايي را به عنوان معضل مورد شناسايي قرار داديم كه يقينياتي در جامعه ايران عوض شده است. يعني ما از بيرون به جامعه و تاريخ در يك موقعيت خاصي نگاه مي‌كنيم و متوجه مي‌شويم كه هم بيرون و هم درون تاريخ ما مبتلابه اقتدارگرايي است. آن لحظه‌اي از تاريخ است كه يقينيات بشر درباره جامعه خوب، تاريخ خوب، نظام سياسي خوب و... عوض شده است. در دنياي قديم به هر حال اقتدارگرايي در محضر عقل عموم توجيه مي‌شد ولي تحولاتي در زندگي بشر به وجود آمد كه ديگر اقتدار به عنوان يك توجيه نمي‌توانست محسوب شود؛ بلكه برعكس اقتدارگرايي به عنوان يك معضل و مشكل مطرح مي‌شود و همه تلاش مي‌كنند اين معضل از پيش پاي زندگي آنها كنار رود. در اينجا انديشمند هم بايد به سهم خود براي بهبود جامعه‌اي كه چنين اراده‌اي دارد از ناحيه تخصص خود بتواند كاري انجام دهد. استاد عزيز ما هم متوجه شده بود كه در تاريخ جديد انسان‌ها، يقينيات بشر عوض شده و از زندگي مقتدرانه دل خوشي ندارد بنابراين اگر اقتدارگرايي به صورت عملي يا نظري در جامعه وجود دارد اين يك معضل است و بايد آن را در شرايط جديد تاريخي حل و فصل كرد. در زندگي انسان امروز نمي‌توان اقتدارگرايي را تحمل كرد و بايد اين بيماري توسط انديشمند ريشه‌يابي و به آن پاسخي داده شود. اقتدارگرايي ابعاد گوناگوني دارد. اولا اقتدارگرايي يك واقعيت بيروني و از طرف ديگر يك نوع انديشه است. انديشمند اولين كاري كه مي‌كند بايد اين انديشه اقتدارگرايانه را بشكند. راهكار حل اقتدارگرايي هم تحقق بخشيدن دموكراسي است. اما اين مساله ‌كه دموكراسي چيز قشنگي است و ما آن را مي‌خواهيم با گفتن حل نمي‌شود. بايد ديد كه چگونه مي‌توان در تاريخ ايران و اسلام دموكراسي را به مرحله عمل رساند؟ چه عواملي براي تحقق آن وجود دارد كه تا امروز تحقق پيدا نكرده است؟ با وجود اينكه يقينيات جامعه عوض شده اما همچنان معضل تحقق دموكراسي باقي مانده است. راهكار تحقق دموكراسي را بايد از انديشمند پرسيد. جناب دكتر فيرحي متوجه شده بود كه هر جامعه و تاريخي امكانات مناسب خود را دارد. ايشان معتقد بود بايد آن امكانات را كشف، آن سرمايه را پيدا و با تكيه بر آن سرمايه اهداف دموكراتيك را دنبال كرد. سرمايه‌هاي اين كار هم ابعاد گوناگوني دارد اما يكي از اين سرمايه‌ها، سرمايه‌هاي دانشي است. به نظر استاد فيرحي مهم‌ترين سرمايه دانشي كه در اختيار مسلمانان قرار دارد و با تكيه بر آن دانش مي‌توان دموكراسي را در جامعه مسلمانان تحقق بخشيد، دانش عملي به نام فقه است. مسلمانان در طول تاريخ، زندگي عملي خود را با اين دانش مديريت كرده‌اند. اصل سازمان‌بخش زندگي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و... هر فرد به دانش‌هاي عملي نياز دارد و مهم‌ترين دانش عملي كه اين حوزه‌ها را در جهان اسلام رتق و فتق مي‌كرده، فقه بوده است. لذا ايشان معتقد است كه ما اين سرمايه را نمي‌توانيم كنار بزنيم و اميدوار باشيم كه مساله امروز ايران و جهان اسلام حل شود. بالاخره سرمايه و حوالت تاريخي ما اين دانش است. اگر در جهان يونان و در كشورهاي اروپايي با نسخه‌هايي كه فيلسوفان- به عنوان سرمايه جامعه- مي‌پيچند، قرار است مشكلات و معضلات آن جامعه حل شود، ما هم بايد به عقب برگرديم و ببينيم سرمايه ما براي تحول جامعه چه چيزي است؟ دكتر فيرحي به اين نتيجه رسيده بود كه فقه سرمايه بزرگي است و قابليت‌هاي دروني زيادي دارد. بايد قابليت‌هاي اين دانش را پيدا و آنها را بازسازي كرد. در يك شرايط تاريخي از طريق بازسازي آن ولو اينكه يك پاراديم جديدي در درون اين دانش شكل بگيرد بايد به آن پرداخت. ايشان به اين دليل به فقه بسيار اهميت مي‌داد براي آنكه آن را بزرگ‌ترين سرمايه دانشي مي‌دانست. دكتر فيرحي در اين راه تلاش‌هاي زيادي انجام داد و در آخرين كتاب‌هاي خود نشان داد بايد به اين دانش برگشت.
   آقاي دكتر فيرحي حتي معتقد بودند كه وقتي درباره مساله ايران و دموكراسي و اقتدارگرايي حرف مي‌زنيم، گريزي هم از فقه وجود ندارد. 
دكتر فيرحي به تاريخيت فكر، انديشه و وجود تاريخي تك تك ما اعتقاد داشت. ايشان به لحاظ معرفت‌شناختي ذهن انسان را تاريخي مي‌دانست. به اين معنا كه هر كسي در درون يك تاريخ و اقتضاها و چارچوب‌هاي حاكم بر مناسبات تاريخي ساخته و پرداخته شده است. ما ذهن فعال و پويايي داريم ولي فعال و پويا بودن ذهن انسان، ظرفيت‌مند بودن و توانمند بودن انسان به اين معني نيست كه از محدوديت‌هاي تاريخي خود بتواند خارج شود. به هر حال تاريخ هم ظرفيت مي‌بخشد و هم محدوديت مي‌آورد. يك جامعه اگر بخواهد به سمت خواسته‌هاي خود حركت كند بايد به تاريخ برگردد و ببيند چه امكانات و محدوديت‌هايي در آن تاريخ وجود دارد. بنابراين دانش فقه از جهت دانشي براي ما هم امكانات و هم محدوديت حساب مي‌شد. ايشان هيچگاه به ظرفيت‌ها و محدوديت‌ها، متصلب نگاه نمي‌كرد. يعني شما مي‌توانيد ظرفيت‌ها را بهبود ببخشيد اما بايد برگرديد و نمي‌توانيد سرمايه خود را كنار بزنيد و اميدوار باشيد مسائل شما رفع و رجوع و حل شود. ما نمي‌توانيم روشنفكر و انديشمندي باشيم كه خود را از چارچوب‌هاي تاريخي و اجتماعي جامعه خويش جدا كنيم و در عين حال اميدوار باشيم براي اين جامعه نسخه بپيچيم. ما انديشمندان زيادي داريم كه براي خودشان انديشمند هستند نه براي يك جامعه و كشور. يكي از ويژگي‌هاي اساسي دكتر فيرحي اين بود كه انديشه‌اش براي جامعه و تاريخ بود و صرفا آرزوهاي يك انديشمند در ساحت دروني خودش براي او معني نداشت. ما انديشمندان زيادي داريم كه بدون توجه به چيستي و چرايي درد و مشكل جامعه و اين مساله كه جامعه چه امكاناتي براي غلبه بر مشكل دارد، آنچه كه خود مي‌پسندند به عنوان نسخه مي‌پيچند. ايشان به ‌شدت به اين نسخه‌ها مشكوك بود و هيچگاه چنين نسخه‌هايي را براي حل مشكلات جامعه ايران موثر نمي‌دانست.
  مرحوم فيرحي در آثار اخير خود فقه را در برابر عناصري كه ما را به سوي دموكراسي رهنمون مي‌كند، قرار دادند. به عنوان مثال بحث حكمراني حزبي را مطرح كردند يا فقه را به مدار سنجش حكومت‌ها و انقلاب‌هاي معاصر در ايران گذاشتند. يا در كتاب «در آستانه تجدد» نگاه ميرزاي ناييني را درباره مساله فقه و حكومت واكاوي كردند. سبك به سنجش گذاشتن عناصري كه ما را از طريق فقه به دموكراسي مي‌رساند به نظر شما با آن‌چه فقه سنتي ما مطرح مي‌كرد چقدر قابل مقايسه بود و فكر مي‌كنيد اين راهكار آنچنان كه دكتر فيرحي معتقد بود، ظرفيت عملي شدن دارد؟
 ايشان معتقد بود كه دانش فقه امكانات بالقوه دارد نه بالفعل. اما براي اينكه بتوان بر معضل ايران امروز و جهان اسلام غلبه پيدا كرد بايد امكانات بالقوه اين دانش را بالفعل كرد. براي اين كار نياز به انديشيدن و ساختن پاراديم جديد در درون اين دانش بود. ما اگر فلسفه‌هاي جديد را با فلسفه‌هاي قديم حاكم بر جامعه و تاريخ اروپا مقايسه كنيم، يعني فلسفه يونان باستان را با فلسفه‌هاي جديد مقايسه كنيم به نظر مي‌آيد كه در اين دو فلسفه تحولات عميقي اتفاق افتاده است. يعني فلسفه و دانش باقي مانده اما درون آن تحولات بسيار عميقي اتفاق افتاده است. فلسفه يونان باستان تقريبا فراتر از اقتدارگرايي چيز ديگري را نمي‌توانست توجيه كند. بهترين حكومتي كه افلاطون و ارسطو آن را تئوريزه مي‌كردند در كل اقتدارگرايي بود. اگر پادشاهي يا آريستوكراسي ارسطو يا فيلسوف شاه افلاطون را در نظر بگيريد در نهايت به همان اقتدارگرايي مي‌رسيد. از سوي ديگر با آن نگاه‌هاي طبيعت‌گرايانه كه در درون دانش فلسفه به عنوان مفروض بزرگ وجود داشت، مواجه مي‌شويم. اما در عصر جديد اروپا تمام عناصر سازنده پارادايم فلسفه تغيير پيدا مي‌كند و پارادايم جديد شكل مي‌گيرد كه در آن حقوق‌محوري مطرح مي‌شود. اساسا طبيعي بودن جامعه با نگاه فلسفه جديد تغيير پيدا مي‌كند. اين تغييرات باعث مي‌شود كه فلسفه در دوران جديد تبديل به دانش مفيد و موثر شود كه مي‌تواند از منظر خود راه‌گشاي مسائل جامعه باشد. آقاي دكتر فيرحي در فقه هم چنين امكاناتي بالقوه‌اي را مي‌ديد و تلاش ايشان اين بود كه به مواد خام بسيار فراواني كه در ميراث فقهي ما به صورت پراكنده و تئوريزه نشده وجود دارد، بازگردد. فيرحي مي‌خواست اين مواد را پيدا و آنها را از نو فراوري كند و پارادايم جديدي در درون دانش فقه بسازد. مرحوم فيرحي موفق شد كه با برگشت به ميراث فقهي، عناصري را فراخواني و پيدا و يك نظام دانايي را از نو در درون دانش فقه طراحي كند. فيرحي موفق شد «سيستمي» را طراحي كند كه با اين سيستم فقه ما چابك‌تر و توانمندتر مي‌شود و مي‌تواند در شرايط جديد تاريخي براي نيازهاي انسان جديد راه‌حلي به دست آورد. از سوي ديگر مساله حقوق و صاحب حق بودن به عنوان يك مساله اساسي در درون اين دانش براي انسان جديد اهميت پيدا كرد و مي‌تواند پاسخ به نيازها و پرسش‌هاي جديد را از طريق يك دانش در دسترس، دريافت كند. دكتر فيرحي متوجه بود كه بايد در فقه تحولات جدي اتفاق بيفتد و خود در اين زمينه كارهاي مهمي هم انجام داده بود. او در جلد اول كتاب «فقه و سياست»- به خصوص در فصول اول كه مباحث روش‌شناسانه است- تلاش كرده كه يك دستگاه فقهي توانمند و موثر طراحي كند كه قادر باشد، در شرايط جديد تاريخي براي جامعه اسلامي حقوق سياسي و اجتماعي را بيرون بياورد و اين دانش بتواند همه آن حقوقي كه در حوزه عمومي براي شهروندان مسلمان مطرح است را پاسخ دهد. ايشان فقه سنتي را بدون تاملات جديد و تغييرات مناسب، ناكارآمد مي‌دانست و يكي از تلاش‌هاي بزرگش هم اين بود كه بتواند مواد مناسبي كه به وفور در نص وجود دارد را نشان دهد. به خصوص برگشت ايشان به تجربه صدر اسلام، تجربه نبوي، تجربه علوي و حتي تا اندازه‌اي به خود قرآن مساله كليدي بودن نص در انديشه سياسي را نشان داد. ايشان سعي مي‌كرد كه ميراث مسلمانان را نيز بررسي كند. درست است كه فقه ما در كليت خود اقتدارگرايانه بود اما وقتي به صورت جزيي‌نگرانه فقه را بررسي مي‌كنيد، متوجه مي‌شويد كه در آن‌ آموزه‌ها و مفاهيمي وجود دارد كه اگر آنها از نو فراخواني شود، مي‌توان پارادايم مناسبي را در درون اين دانش طراحي كرد و به پرسش‌هاي جديد پاسخ‌هاي مناسب داد. 
  دكتر فيرحي در تازه‌ترين بخش از پروژه فكري خود كه متاسفانه با مرگشان ناتمام ماند به بحث قانون در ايران معاصر وارد مي‌شوند. اين نگاه در سپهر انديشه‌اي دكتر فيرحي و نگاه ايشان به فقه چگونه قابل طرح است؟
براي تشريح نقش فقه براي رسيدن به يك جامعه دموكراتيك، مي‌توانم از يك استعاره استفاده كنم تا به ميزان تاثيرگذاري آن برسم. شما وقتي مي‌خواهيد كالايي را در درون يك كارخانه توليد كنيد بايد اين كارخانه را به مثابه يك سيستم در نظر بگيريد. در اين كارخانه ماده خام در مرحله اوليه وارد مي‌شود و پس از طي مراحلي كالاي نهايي از كارخانه خارج مي‌شود. براي رسيدن به دموكراسي، بعد از فقه ما مراحل ديگري داريم كه آن‌ مراحل براي دريافت آن كالاي سياسي آماده كه جامعه نياز دارد، ضروري هستند. فقه آخرين مرحله نيست و ما مراحل بعد از فقه را نياز داريم. هم‌اكنون در خود اروپا فلسفه جايگاه بالايي دارد و فيلسوفان سياسي انديشه‌هاي دموكراتيك را نظريه‌پردازي و تئوري‌پردازي مي‌كنند. اما ذهن فيلسوف مساوي ذهن جامعه نيست. بالاخره فيلسوف، تفلسف را انجام مي‌دهد اما آن ايده‌هايي كه فيلسوف توليد مي‌كند بايد تبديل به كدهاي بالفعل حقوقي و قانوني شود تا رابطه جامعه را به شكل دموكراتيك مديريت كند. فلسفه زمينه را آماده مي‌كند تا شما در عرصه مباحث حقوقي و قانون‌گذاري، بتوانيد قوانين متناسبي را وضع كنيد و جامعه بتواند عملا نسبت به حقوق و وظايف خود عكس‌العمل نشان دهد. نهاد قانون است كه آخرين كالاي مناسب حقوقي و تكليفي را براي جامعه توليد مي‌كند. كاري كه در غرب به وسيله فلسفه انجام مي‌شود در شرق و همين‌طور در جامعه ايران از فقه برمي‌آيد. يعني فقه به لحاظ فكري زمينه‌سازي مي‌كند تا امتناع‌هاي ذهني برداشته شود و جامعه بتواند جايگاه قانون را بپذيرد. اما خود قانون يك مرحله مستقل و بعد از فقه است كه بايد نهاد آن هم تاسيس شود. بنابراين خود اين نهاد بايد مستقلا مورد تامل قرار گيرد و ما بايد روي آن هم انديشه كنيم. دكتر فيرحي انديشيدن روي بحث قانون را شروع كرده بود تا به اين نتيجه برسد كه ايرانيان چه فهمي از قانون دارند. لذا اولين كاري كه ايشان انجام داد اين است كه بررسي كرد به لحاظ تاريخي چه زماني نطفه مفهوم قانون در ايران بسته شده و چه تصوراتي درباره اين مفهوم وجود داشته است؟ زمينه تغيير مفهومي حول مفهوم قانون، به تدريج در تاريخ معاصر ايران، از مشروطه به بعد به وجود مي‌آمده و مفاهيم جديدي پيرامون اين واژه در حال شكل‌گيري بوده است. به نظر من دكتر فيرحي كاملا متوجه بودند فقه كاملا برد مشخصي دارد و تا مرحله‌اي براي برداشته شدن امتناع‌هاي ذهني به شما كمك خواهد كرد. ايشان معتقد بود حقوق جامعه به لحاظ ذهني بايد به رسميت شناخته شود و نخبگان مذهبي بايد بتوانند توجيه فقهي براي حقوق سياسي مردم در تاسيس، تداوم، اصلاح و تغيير حكومت قائل باشند. به عبارت ديگر اگر فقه اجازه داده باشد كه مردم حقوقي داشته باشند، براي تحقق اين حقوق به نهاد قانون نياز داريم. نهاد قانون بايد در ارتباط با دانش‌هاي فقهي و ديگر دانش‌ها قرار بگيرد تا ما بتوانيم به تدريج آن قوانين و مقرراتي كه يك جامعه دموكراتيك وابسته به آنهاست را به دست بياوريم.
  فكر مي‌كنيد مسيري كه آقاي دكتر فيرحي طراحي كرده بود براي گذر ما از اقتدارگرايي به دموكراسي راهگشاست؟ 
من غير از اين راه، مسير ديگري را سراغ ندارم. فكر مي‌كنم آقاي دكتر فيرحي هم تصور راه ديگري را نداشت. به نظر مي‌رسد اگر ما بخواهيم به شكل غيرتاريخي و با دلخوش‌ كردن به امكانات تاريخي خودمان پيش برويم، غير از هرج و مرج و ديكتاتوري چيز ديگري به دست نمي‌آوريم. ما چندين راه را قبلا تجريه كرديم. ما در دوره مشروطه تجربه‌اي از مدرنيت را به منصه ظهور گذاشتيم. اما آن تجربه با هرج و مرج شكننده و بعد از آن با ديكتاتوري منور ناكامي خود را اثبات كرد. در دوره پهلوي هم ما يك تجريه كاملا دين‌ستيزانه- تجربه دوره مشروطه دين‌گريزانه بود- را تجربه كرديم كه آن هم نه تنها مسائل ايران را حل نكرد بلكه چنان فشارها را افزايش داد كه مجبور شديم از طريق انقلاب خود را از آن تجربه رها كنيم. بنابراين در تاريخ معاصر دو تجربه را در يك فرصت مناسب به منصه ظهور گذاشتيم و از هيچ‌كدام پاسخ مناسبي دريافت نكرديم. ما در دوره مشروطه يك نوع تجدد سكولار را تجربه كرديم و پاسخي غير از هرج و مرج و ديكتاتوري منور نگرفتيم. در دوره پهلوي هم يك نوع تجدد دين‌ستيزانه را تجربه كرديم كه آن هم پاسخ نداد و سر از انقلاب درآورد. معلوم شد كه آن دو تجربه از تجدد، لباس مناسبي براي جامعه ما نبود. آقاي دكتر فيرحي عزيز به يك تجدد بزرگ و جهان‌شمول اعتقاد داشت. ضمن اينكه بر تجددهاي خردي كه مناسب تاريخ‌‌ و جوامع مختلف در طول آن تجدد بزرگ شكل مي‌گيرد، توجه مي‌كرد. بنابراين ما يك تجدد جهاني داريم كه مثلا صدها سال است كه انسان جديد با آن تجدد زندگي مي‌كند اما در هر جامعه و تاريخي هم بايد تجدد مناسب آن كه در طول تجدد بزرگ به وجود مي‌آيد بايد شكل بگيرد. ما در اين تلاش دو تجربه داشتيم كه تجدد مناسب خودمان را عملي كنيم اما هيچ يك پاسخ نداد. بنابراين نمي‌توانيم بگوييم تجربه سوم-كه در حال صورت گرفتن است- نتيجه نمي‌دهد، چون هيچ راه ديگري نداريم. ما تجدد سكولار كه دين‌گريز بود يا تجدد لاييسيته كه دين‌ستيز بود را تجربه كرديم. انقلاب‌ها تفسيرهاي خاص خود را دارند. لحظه اكنون و مشكلات و معضلات آن را نبايد حساب كرد. به عنوان مثال 80 سال طول كشيد تا انقلاب فرانسه به زمين بنشيند و در آن مدت 5 جمهوري را تجربه كرد. ما در تاريخ جديد خودمان هستيم و تلخي‌ها زياد است. به اين نكته توجه كنيد تمام بحران‌هايي كه سيستم پهلوي را با انقلاب و فروپاشي مواجه كرد، حل نشد و به روي شانه نظام جديد منتقل شد. بنابراين ما حامل بحران‌هاي سنگيني هستيم و براي اينكه بتوانيم به اين بحران‌ها غلبه كنيم، هنوز بايد بي‌ثباتي‌ها را تجربه كنيم و اين مجموعه‌اي از پس‌لرزه‌هاي يك انفلاب است. ما تا زماني كه به دوره نهادينه شدن تاريخ جديدمان برسيم، اين مسائل و مشكلات و ايام تلخي كه در آن هستيم ادامه خواهد داشت. ما در سال‌هاي ابتدايي انقلاب، ماه‌عسلي داشتيم و فكر مي‌كرديم كه مشكلات سپري شده اما به تعبير حضرت حافظ «كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل‌ها». متوجه شديم كه رها شدن از بحران‌هاي تاريخي و اجتماعي به اين راحتي نيست. من معتقد هستم اقتدارگرايي در ايران خيلي مزمن بوده و ما براي اينكه بتوانيم به آن غلبه كنيم هنوز راهي طولاني در پيش داريم. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها