رنج نابينايان نديدن نيست، ناديده گرفته شدن است
چشمانم را به تو هديه ميدهم
اين دلنوشته دختري جوان در غرفه نابينايان در پارك بانوان به مناسبت روز دختر بود كه با چشماني بينا اما بسته چنين ميگويد: هرچه در دنياي اين مهربانان و سفيد دلان غرق ميشويم باز هم نميتوانيم احساس سرشار از عشق به خداوند يكتا را درك كنيم. گاهي در لحظات غرق در بي نيازي و كفران نعمتها با خود ميانديشيم بين ما و اين همه استعداد و اميد چقدر فاصله است؟ چگونه ميتوان خود را بشناسي زماني كه با اين همه داشتههايت باز طلب ميكني يكسري نيازهايي كه شايد وجود آنها زياد هم چاره ساز نيست. اما اين بيداردلان چگونه دنياي رنگين را عاري از نور و روشني ميبينند اما باز هم با قلبي مهربان و آكنده از سرور از تو و من جلوتر و عميقتر قدم برميدارند.
اين دري از هزاران افسوس است كه قدمهاي سست من را در خود ميكشد من با اين دو چشم باز آنها را نميبينم حتي آنچنان غرق در ماديات و زرق وبرقهاي دنيايي شدهايم كه گاهي اين سعادت را هم نداريم كه حتي همراهشان باشيم.
اما اين مهربانان چنان يكديگر را احساس ميكنند كه در جمع گروهي شان به حال خود غبطه ميخوري. ناگفته نماند كه افرادي بزرگ هم هستند كه همراه اين بيداردلان ميمانند؛ خيريني كه احساس ميكني چقدر به دنياي پرافتخارهستي نزديك شدهاند و تا چه اندازه آنها درسكوت خداوند يكتا نشاني از يكرنگي دارند اما به راستي چگونه پررنگي فاصلهها رو بشوييم؟