اولين مواجهه من با استاد ملكيان
هم به قدر تشنگي بايد چشيد
مرتضي ويسي
در زندگي هر كسي، فرد يا افرادي هستند كه وظيفه پرتاب كردن دارند. يعني شخص را از جاي يا جهاني كنده و به جهاني ديگر پرت كرده و تمام زندگي او را تحتالشعاع قرار ميدهد. در زندگي من هم از اين دست افراد كم نيستند كه از جهان خامي كنده و به جهاني سوزان پرت كرده است. يكي از اين افراد مهم بدون شك استاد مصطفي ملكيان است كه اولين مواجهه من با اين شخص به قدري تاثيرگذار بود كه دنياي متفاوتتري از پيش پيدا كنم. ماجرا به روزگاري از زندگي من باز ميگردد كه دانشجوي ترم 3 ليسانس بودم مانند اكثر دانشجويان آن سن و سال ذهني پرشور و پر از سوال داشتم كه متاسفانه در برخورد با نظام آكادميك بيروح و كارمندپرور روزگام خودم بسيار سرخورده و تنها بودم. درواقع دانشگاه براي بسياري از هم سن و سالهاي من پاسخي براي دغدغههاي شخصي و جمعيشان نداشت به همين جهت هميشه تشنه الگو يا استادي بوديم كه ما را به جهاني ديگر پرتاب كرده و مسير فهم دنياي متفاوتي را به ما نشان دهد.
سوالاتي كه آن زمان در ذهن داشتيم بهطور مصداقي، دوگانگي اصلاحطلب - اصولگرا، شكاف ميان سنت و مدرنيته، شريعتي يا مطهري، عقل يا عشق، فيلسوف بودن يا عارف بود و... كه همگي اين در يك دوگانه شايد كاذب قرار داشت. مهم اين نبود كه چه سوالاتي و در چه سطحي مطرح ميشدند مهم اين بود كه كسي يا مرجعي براي پاسخ يا حتي احترام به اين دغدغهها وجود نداشت. دانشجوي خوب، دانشجوي درسخوان و واحد پاسكن بود. اما در اين ميان روزهاي كسلكننده و تكراري دانشجويي نگاهم به تابلو اعلانات افتاد كه با ماژيك و سادگي هر چه تمامتر نوشته بود سخنراني «مصطفي ملكيان» هفته آينده آمفيتئاتر... من كه شناختي از اين نام و افكار ايشان نداشتم خيلي اين خبر تاثيري بر من نداشت تا اينكه به شكلي كاملا اتفاقي از زبان يكي از دانشجويان از مقام علمي و شهرت استاد ملكيان شنيدم. اين موضوع كنجكاوي من را براي رفتن به اين سخنراني تشديد كرد. بالاخره روز سخنراني فرا رسيد و من با خيالي آسوده به آمفيتئاتر دانشگاه رفتم، اما مثل اينكه آوازه استاد پيش از اين به گوش همه رسيده بود، چراكه اساسا جايي براي نشستن پيدا نميشد و به تنها گزينه ممكن يعني نشستن بر زمين تن دادم. سخنراني برخلاف ديگر برنامههاي دانشگاه به اصطلاح آن تايم و سر موقع برگزار شد. من كه عميقا درگير ايماژ چهره روشنفكر با شمايلي متفاوت بودم اتفاقا با چهرهاي بسيار ساده و تكيده مواجه شدم كه به نظرم نميتوانست اين تيپ و سادگي كه اساسا بويي از ژست و اداهاي روشنفكري نبرده بود حامل تفكر عميقي باشد. يكي ديگر از ايماژهاي روشنفكري در ذهن ما سخنراني پر حرارت و با شور و هيجان بود كه دست بر قضا از اين بابت هم دستمان خالي شد، چراكه استاد ملكيان به قدري آرام و با طمانينه سخنراني خود را آغاز كرد كه واقعا منتظر دريافت هيچ عمقي از سوي ايشان نبودم. موضوع سخنراني نسبت رابطه بين روشنفكر و دين بود به عبارتي تحليل روشنفكري ديني. هرچه كه از سخنراني استاد ملكيان ميگذشت من و بسياري ديگر اطرافم بيشتر پايمان بر زمين سفتتر ميشد و سكوت جمعيت عميقتر. سخن كه به ميانه كشيده شد واقعا حس كردم كه به جهاني ديگر پرتاب شدهام؛ جهاني با سوالات و دغدغههاي جديد. اين حس را تنها زماني كه كتابهاي شريعتي را در نوجواني ميخواندم، تجربه كرده بودم. انتظار نداشتم كسي با اين آرامش و طمانينگي بتواند آنقدر عميق من را پرتاب كند. آن روز بود كه براي اولينبار پروژه عقلانيت- معنويت، فلسفه تحليلي و بسياري مفاهيم ديگر به گوشم خورد گويي همچون آبي بر كوير تشنه نشسته باشد اين مفاهيم را جذب ميكردم. زماني كه نوبت پرسش و پاسخ رسيد تنها آرزوي آن لحظه من اين بود اي كاش سوالي داشتم كه با صداي بلند از استاد ميپرسيدم ولي من سراپا گوش شده بودم و همين. از آن روزها سالهاي زيادي ميگذرد و طي اين سالها كه اتفاقا مواجهتها و ملاقاتهاي زيادي با استاد ملكيان پيدا كردم، افكار و دغدغههايم تفاوت زيادي با پروژه اين بزرگوار پيدا كرده است. براي من امروزه ديگر پروژه عقلانيت - معنويت جذابيت و تازگي آن روزها را ندارد، اساسا گام در سنتهاي فكري متفاوتتري نهادهام، اما با اين وجود هيچگاه تجربه و خاطره آن روز را فراموش نميكنم. استاد ملكيان به ما نشان داد كه جهاني متفاوت از جهان رخوت گرفته دانشگاه هم وجود دارد و بايد گام نهاد و آن جهان را كشف كرد. براي اينكه آن جهان را كشف كنيم نياز نيست كه جنجال به پا كنيم، ميتوان آرام بود و عميق انديشيد. نكتهاي كه در انتهاي اين يادداشت بايد يادآوري كنم، شخصيت استاد ملكيان است نميتوانم انكار كنم با همه تفاوتهاي فكري كه طي اين ساليان پيدا كردهام، اما همچنان به لحاظ اخلاقي جزو معدود الگوهاي شخصي من و بسياري ديگر مثل من هستند كه دستيابي به اين سلوك و منش همچنان برايشان آرزو و دستنيافتني مينمايد، ولي خوب «آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد».
دانشجوي دكتراي تاريخ