نورواقيگري در روزگار ما
محسن آزموده
در سالهاي اخير، رجوع به آموزههاي رواقيگري و بازخواني و ترويج آنها رواجي بيسابقه يافته. «رواقيگري» عنوان مكتب يا نحله يا جرياني فكري است كه خاستگاهش به يونان قرون سوم و دوم پيش از ميلاد باز ميگردد، يعني زماني كه با قدرت گرفتن اسكندر، آزادي و استقلال دولتشهر يوناني از بين رفت و انديشه امپراتوري بر نگرش دولتشهري غلبه پيدا كرد. اگر سقراط و افلاطون و ارسطو، روايتگران انحطاط تمدن يوناني بودند، در دوران رواقيان اين زوال رخ داد و نظم نويني بر زندگي مردم ظاهر شد. به نوشته فردريك كاپلستون، تاريخنگار فلسفه «آتن، اسپارت، كورنت و ... ديگر واحدهاي آزاد و مستقلي نبودند كه در احساس مشترك تفوق فرهنگي نسبت به تاريكي و جهل بيگانگان پيرامون خود متحد باشند: آنها در يك كل بزرگتر (امپراتوري) مستهلك شدند و چندان دور نبود آن روزي كه يونان فقط ايالتي از امپراتوري روم ميشد.»
نظم نوين سياسي و اجتماعي بازتابي در انديشه و تفكر داشت. هويت شهروندي در دولتشهرهاي يوناني كه شادكامي فرد را در گروي سعادت كل شهر يا مدينه (پوليس) ميدانست، از ميان رفت و جايش را به نوعي فردگرايي و جهان وطني داد. بيدليل نيست كه واحد سعادتمندي و رضايت در انديشههاي رواقي، فرد است و آنها كمتر به كليت جامعه كار دارند. همزمان افزايش ارتباطات و مراودات ميان آدمهايي از جوامع و فرهنگهاي مختلف در پهنه امپراتوري، نوعي نسبيگرايي و شكاكيت فلسفي را به همراه آورد. باور راسخ پيشين به نظامهاي فكري مطلقگرايي چون فلسفه افلاطوني يا فلسفه ارسطويي، به عنوان واپسين كوششهاي سترگ انديشه براي بازگرداندن اعتماد شهروندان به حقيقت كلي و جهانشمول، با ترديد مواجه شد و علايق عملي و اهتمام به اخلاق- آنهم اخلاقي فردگرا- جاي كوششهاي انتزاعي نظري را گرفت. در چنين شرايطي است كه نحلهها و مكتبهاي گوناگوني با شباهتهايي جالب توجه در منش و روش انديشيدن به منصه ظهور رسيدند: كلبيان، رواقيان، شكاكان و اپيكوريان. نحلههايي كه علايق عملي و اخلاقي در آنها بر انديشهورزي نظري و انتزاعي غلبه دارد و عمدتا فردگرا و شكاك هستند.
عنوان «رواقيگري» (Stoicism) از نام «ستوا پويكيله» (Stoa Poikile) يا «ايوان يا رواق منقش» اخذ شده، ستوني تزيينشده با نقاشيهايي از نبردهاي تاريخي و اسطورهاي در ضلع شمالي آگورا در آكروپوليس آتن كه زنون اهل كيتيون (334-262 پيش از ميلاد)، بنيانگذار اين مكتب با هوادارانش در آنجا جمع ميشدند و به بحث ميپرداختند. اساس آموزههاي رواقيان، هماهنگي با طبيعت است. از ديد ايشان سعادت انسان از طريق پذيرش هستي امكانپذير ميشود. معنا و مفهوم ساده اين آموزه قبول و كنار آمدن با خوب و بد جهان است. اين سخن البته به معناي انفعال و دست روي دست گذاشتن نيست. اتفاقا توصيه رواقيان به نوعي مجاهدت و كوشش نفساني براي خويشتنشناسي است، تا نيازهاي واقعي خود را از خواستههاي غيرواقعي تفكيك كنيم و تا جايي كه ممكن است، از تلاش براي تغيير ناضرور- و بعضا غيرممكن- خود و جهان دست برداريم. در روزگار ما هم نظم مدرن جهاني در حال فروپاشي است، نظام سياسي دولت- ملتها، اگرچه كماكان و ناگزير، كارآمدترين صورتبندي سياسي براي تنظيم زندگي اجتماعي انسانها تلقي ميشود، اما دهههاست كه به علل و عوامل گوناگوني اين انتظام خدشهدار شده و مشكلات و مصائبش از گوشه و كنار به اشكال مختلف خودنمايي ميكند. كلان روايتها و ايدهپردازيهاي بزرگ، در آزمون عملي چندان موفق عمل نكردند و اعتماد انسانها به ايشان سخت متزلزل شده. از سوي ديگر گسترش بيسابقه ارتباطات ضمن رويارو كردن آدمها با افكار و انديشهها و باورهاي متفاوت در يك جهان وطن مجازي، موجب شيوع نوعي نسبيگرايي و نفي مطلقانديشي شده و ديگر اتوريتههاي فكري پيشين مخاطب ندارند. شيوهها و روشهاي سرمايهداري متاخر نيز نوعي سبك زندگي فردگرايانه و مصرفگرا را تبليغ و ترويج ميكند، شكلي از حيات كه در آن دم غنيمتي و خوشباشي و زيستن در لحظه اكنون و حال ستايش ميشود. همچنان كه رواقيگري دعوت به انفعال و تقديرگرايي نبود، نورواقيگري يا بازگشت يا احياي آموزههاي رواقي در روزگار كنوني هم، نبايد به معناي فروگذاردن مسووليتهاي اجتماعي يا كنشگري سياسي تلقي شود. رواقيان به ويژه در نسلهاي دوم و سوم آنها، اتفاقا كنشگراني جدي و فعال در عرصه سياست و اجتماع بودند و در ميان ايشان به نامهاي بزرگي چون آنانيوس سنكا معلم و وزير نرون امپراتور و ماركوس اورليوس امپراتور روم برميخوريم. اخلاق رواقي، مخالف مصرفگرايي و خودخواهي و زيادهطلبي است. سنكا حكيم بزرگي ميگويد: «بدترين بردگيها خدمتگزاري به خويشتن است، چه آسان است تشخيص اينكه بهترين كار اين است كه از اين دست برداري كه چيزهاي فراوان براي خود بخواهي. و از اين دست بداري كه مال و منال براي خود بيندوزي و اين را نصبالعين خود فراروي سرشت و سالهاي عمر خود قرار دهي و از خود بپرسي كه به چه اباطيلي تن در ميدهم؟» جهان وطني رواقي نيز به معناي نفي كنشگري سياسي و مسووليتپذيري انسان در برابر ديگران نيست. اتفاقا رواقيان با فراتر رفتن از مرزهاي دولتشهرهاي يوناني، انسان به معناي عام آن را خطاب قرار ميدهند و تنها بر شهروندان يك دولت- ملت تاكيد نميكنند. به تعبير دقيق كاپلستون از ديد ايشان «تقسيم بشر به كشورهاي متخاصم و متنازع باطل و بيمعني است: انسان عاقل شهروند جهان است، نه شهروند اين يا آن كشور خاص. از اين پايه و شالوده نتيجه ميشود كه همه آدميان خواستار حسن نيت ما هستند». اما مساله مهمي كه هم در انديشه افلاطون و ارسطو كه به چارچوبهاي دولتشهري باور داشتند و هم نزد انديشمندان مدرن سياست كه به چارچوبهاي دولت- ملتها باور دارند روشن است، اما نزد رواقيان و ساير جهانوطنان مشخص نيست، اين پرسش است كه رفاه و سعادت كلي بشر با چه سازوكارهاي مشخص سياسي و اجتماعي و با چه ضمانت اجرايي امكانپذير خواهد شد؟