معضلي به نام بانوان كنار رانده در مسند رياست هياتمديره در ابعاد و اعصار متعدد
وقت تطور است، زمانه تبعيض و رجحان به سر آمده!
پريا اكبري
قرنهاست بخش اعظمي از جهد انديشگران، نظريهپردازان، جامعهشناسان، فعالان حقوق بشر و هر انسان صاحب درايتي بر اين امر متمركز است كه از قيد و بند جنسيت فارغ باشند. ساليان گذشته در جوامع ديگر، رنگينپوستان از كرامت انساني برخوردار نبودند؛ ليكن آزاديخواهان و شجاعان كوشيدند تا اين تبعيض دردناك و شنيع را از ميان ببرند. امروز افراد رنگينپوست در كلاسهاي درس جوامع ديگر دوشادوش سفيدپوستان جلوس ميكنند و كسي خرده بر رنگ پوست آنها نميگيرد. حتي در برخي كشورها يا ايالتها اين امر تا حدي جدي است كه چنانچه استاد دانشگاه به دانشجوي رنگين پوستش عبارتي كه رنگ و بويي از نژادپرستي بدهد از كام خارج و برون كند مشمول و در بر امر ضمانت اجرا خواهد شد! همين شاكله زيبا را در جنسيت ميبريم، جوامع ديگر عميقا پذيرفتهاند كه «انسان» هستند، باور دارند كه كرامت انساني را دارا هستند، از بُعد جنسيت فارغند، اگر پسران بتوانند در كلاس شنا نامنويسي كنند دختران نيز از اين قاعده مستثني نيستند، عدم اعمال تحركاتي دال بر تبعيض جنسيتي نسبت به مردان و زمان نيز تا حد زيادي امري است كه جا افتاده و پذيرفته شده، دختران و پسران در دبستان كنار يكدِگر روي يك نيمكت تعلم و علمآموزي ميكنند. اين روند تا جايي ادامه دارد كه سران مملكت جوامع ديگر زنان توانمندي هستند كه باز هم تاكيد ميكنم فرهنگ فارغ بودن از امري به نام جنسيت جاي افتاده و پذيرفته شده است، به بيان سادهتر سالهاست كه مردمان سرزمينهاي ديگر باور كردهاند كه انسانند! و چون انسان هستند ثمين و ارزشمند هستند؛ يقين و باور راسخ دارند كه اساسا جنسيت مطرح نيست! ميدانند كه مهم نيست «زن يا مردي» در امور و كارها تعريف خاصي داشته باشد، ما هنوز با اين نقش و نگارهاي دلپذير باورهاي رويايي و صحيح خيلي فاصله داريم. هر فردي كه خواننده اين سطور هست در ذهن خويش كه اكنون حاوي خاطرات تلخي از گذشته ناشي از تبعيض جنسيتي عليه وي شده در حال مرور اين گذشتههاي حزين و ناگوار است. زنان موجودات شگفتانگيز و توانمندي هستند، آن زمان كه بپذيريم همگي ما ميتوانيم فارغ از جنسيت با يكدگر گفتوگو كنيم؛ تعامل و سازندگي و مشاركت داشته باشيم؛ خانمهاي كنار رانده در ابعاد و اعصار مختلف سربرافراشته شانه به شانه مردان براي رشد و پيشرفت هرچه صحيحتر جامعه قد علم ميكنند. طي بررسيهايي كه به عمل آوردم با امر عجيب، غمين و ناهمگن و نامناسبي مواجه شدم و در خصوص اين فقره خاص ميتوانم به ضرس قاطع عرض كنم ملاحظه كردم كه در كمتر جايي از جهان كشورهايي كه داعي دموكراسي، گفتوگو، برابري خواهي، يا دستكم احترام به كرامت هر «فرد»، فارغ از جنسيت آن فرد هستند؛ اين اتفاق غمين و شنيع را رقم و قلم نميزنند. از سال ۱۳۳۱ اين خانه كهن صنفي كه به مثابه جان ما عزيز است برجا و برپاست، قريب به 70 سال است كه كانون وكلاي دادگستري حيات و ريشه دارد، من به اين خانه سخت عاشقم، ليكن ضعف و امر خشم و حزنآوري را با خود به يدك ميكشد و آن امر، اين است:
زنان، نور چشم ايران زمينمان، اميدهاي سرشار از هوش و درايت، اين صبورهاي زيبا و اين موجودات سحرانگيز هرگز و هرگز در قامت رياست هياتمديره كانون وكلاي دادگستري مركز قد برافراشته ننمودهاند!!!!! كانون وكلا خانه دوم و صنفي ماست و ميراثدار و صاحب، معاشر، همسفر بخش بزرگي از قلب ماست. براي حفظ كيان اين خانه با دست و مغز، قلب و لسان، قلم و هر آنچه ابزار و هر آنچه در توان داريم به ميل دل و با سر سرشار شوق انجام ميدهيم. لكن اين ضعف و ناديده انگاشتن زنان در كسوت رياست هياتمديره بسيار غمين است. در كجاي دنيا نهادي كه داعي عدالت و برابري خواهي است زنان را به كنار و پستو ميراند؟ وقتي نگاهي به اسامي اعضاي ادوار گذشته ميكنيم اكثر افراد حاضر در كرسي رياست مرد هستند. چرا زنان در اين امر وثوق و شانس خاصي ندارند؟ چه امر يا اموري موجب و سبب اين كنجراني بانوان در هياتمديره ميشود؟ مثلا از بين 18 نفر شايد دو نفر خانم باشند!!! شايد اصلا در آن دوره هياتمديره بانويي حضور نداشته باشد! پرسش اصلي اينجاست زنان ما، بانوان وكيل توانمند و لايقي كه خودِ كانون وكلا تهذيب و تربيت كرده و به دنياي كار پيشكش و هديه نموده، اكنون چرا در سراي صنفي توفيق ظهور و وجود در سمت، عنوان و منصب رياست را ندارند؟ مگر خودِ كانون محترم وكلاي دادگستري كه نگارنده مانند جان عزيز ميداردش؛ اقدام به آموزش و تعليم كارآموزان خانم نميكند؟! مگر نه اين است كه سراي صنفي ما در اين مسيرِ آموزش از هيچ تلاشي فروگذار ندارد؟ پس اين كنار راندن همين بانوان تربيت شده توسط كانون وكلا از چه باب است؟ مايه افتخار و بسي مباهات نگارنده اين سطور است كه مردان و سردمداران و تصميمگيرندگان در اين باب يا حتي وكلاي محترم دادگستري اقدام به ريشهيابي اين موضوع و علل اين امر كنند، چرا كه اگر اينجانب خواستار اين امر ميشدم كه به ريشهيابي عدم توفيق بانوان بپردازم لازم بود هفتهها بنويسم.
روزها در پي هم تنها قلم بر كاغذ بشكافم، اين تبعيضهاي جنسيتي نهتنها در ايران، نه تنها عليه زنان، بلكه در همه ابعاد و اعصار و سرزمينها يافت ميشود، عليه سياهپوستان، قوميتها، نژادها، زنان، مردان و... هنوز اين تبعيض و رجحانها در برخي نقاط جهان متاسفانه پابرجا و استوار است. اين بار اما بدين امر خاص، يگانه و برجسته پرداختيم كه اگر به جنسيت اعضا و كادر ادوار گذشته هيات محترم مديره كانون وكلا بنگريم آيا اين گونه نيست كه اگر بانويي هم توفيق، شانس و تمتع حضور در هياتمديره را داشته باشد خود را در مجمع و حزب خيل آقايان مييابد؟! پس از تتبع و تحقيقات اندكي دريافتم نايبرييس، منشي، عضو يا هر سِمت و مسووليت ديگري قرارگاه و موقعيت بانوان در هيات محترم مديره در گذشته بوده است؛ ليكن تكيه زدن بر اورنگ، سرير و مسند رياست هياتمديره خير!!!!! و چرا؟!!!!
ضمنا ما مردان نبردي داشتهايم كه در قرارگاه مديريتي خويش استوار، راست قامتانه، توامان با رشادت، دلاوري و جسارت براي نيل به اهداف سراي صنفي نازنينمان و رشد هرچه بيشتر آن دلاورانه تن به معركه و نبرد دادهاند و سينه ستبر مقابل اهداف عليه منفعت و مصلحت خانه صنفي شمشير شجاعت زدهاند، قصد اين گفتار نكوهش مردان نيست كه اگر اين امر از كنار ذهنم هم رد شود حامل اين پيام است كه من از عدم تبعيض جنسيتي و امور پيرامون آن هيچ نياموختهام!!! خير، مردان وكيل هميشه محترم و معزز بودهاند ليكن اگر من امروز به اين موضوع نميپرداختم، اگر به دور از قلمفرسايي به اين مهم اعتناي سره و خاصه نميكردم وجدان و شرافتم به من نهيب ميزد و از عمق گلو خنجر وجودي آغشته به انجام تكليف بر قلبم مينشست.
من اما تنها اميدوارم، اميدوارم كه اين سخن و گفتار كوتاه باب و فصلي باشد براي نظاره گردن مشتاقانه بانوان نازنين وكيل بر مسند رياست هياتمديره در آتيه، بانواني كه باني و سازنده رشد، متعالي گرديدن و نشو و نما كردن و شكوفا شدن انسانها هستند.
وكلاي معزز، اين قشر هوشمند و با درايت اين پاره و خرده گفتار و بيان واپسين را بپذيريد كه دوره و زمانه تبعيض دير هنگامي است كه به سر آمده! وقت و هنگام تطور، استحاله و تغيير است.
(از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه
اِنّي رأيتُ دهراً مِن هِجرك القيامه
دارم من از فراقش در ديده صد علامت
ليست دُموعُ عيني هذا لنا العلامه
هر چند كه آزمودم از وي نبود سودم
من جرّب المُجرِّب حلّت به الندامه
پرسيدم از طبيبي احوال دوست گفتا
في بُعدها عذابٌ في قُربها السلامه
گفتم ملامت آيدگر گرد دوست گردم
والله ما رأينا حُباً بِلا ملامه
حافظ چو طالب آمد جامي به جان شيرين
حتّي يذوق مِنهُ كأساً مِن الكرامه)
لسان الغيب
وكيل پايه يك دادگستري