تحليل جامعهشناختي اعتراضات اخير در گفتوگو با آصف بيات استاد جامعهشناسي
تحول پارادايمي عظيم در ذهنيت ايراني
مرتضي ويسي- محسن آزموده
آصف بيات، پژوهشگر ارشد جامعهشناسي و علوم سياسي براي كتابخوانها و اهل فكر و فرهنگ ايراني نامي آشناست. بسياري از كتابها و مقالات مهم او به فارسي ترجمه شده و بارها به چاپ رسيده است كه از آن ميان ميتوان به اين عناوين اشاره كرد: سياستهاي خياباني (نشر شيرازه)، پسا اسلامگرايي (نشر بزنگاه)، كارگران و انقلاب 57 (نشر اختران) و زندگي همچون سياست (نشر اينترنتي). بيات به گواهي آثارش دهههاست تحولات ايران و كشورهاي خاورميانه را بهطور دقيق و موشكافانه دنبال كرده و براساس آن تحليلهايي قابل توجه ارايه كرده است. ديدگاههاي او درباره جنبشها و خيزشها و انقلابهاي منطقه، همواره مورد توجه تحليلگران علوم سياسي و جامعهشناسي بوده و هست. با آصف بيات درباره وقايعي كه اين روزها در ايران در جريان است، گفتوگو كرديم. پروفسور بيات، در اين گفتوگو از صرف يك پژوهشگر مشاهدهگر فراتر رفته و به عنوان يك ايراني، دغدغهها و نگرانيهاي خود را هم مطرح ميكند.
توضيح ضروري
گفتني است كه اين گفتوگو در كنار ساير گفتوگوها با جامعه شناسان و استادان اين رشته جزيي از برنامههاي تحريريه است كه با توجه به اعتراضات جامعه در روزنامه به چاپ ميرسد. گمان ما بر اين است كه حاكميت، نخبگان و مردم در اين گردش نظرهاي جامعه شناسانه بتوانند ضمن شناخت وضع فعلي از پيشنهادهاي كارشناسان بهرهمند شوند. پس بايد گفت انعكاس اين مصاحبهها براي شناخت ديدگاههاي مختلف جامعه شناسان است و لزوما نميتواند ديدگاه روزنامه محسوب شود.
آقاي دكتر! به عنوان سوال نخست بفرماييد آيا آنچه را امروز در ايران در حال وقوع است، دنبال و حوادث و رويدادها را مطالعه ميكنيد؟
بله، مگر ميشود آنچه را كه در ايران در حال وقوع است دنبال نكرد؟ چه به عنوان يك ايراني كه نگران وضعيت مردم و سرزمين آنها و چه به عنوان پژوهشگري كه سالهاست راجع به مسائل اجتماعي و سياسي، به خصوص موضوعات مربوط به جنبشهاي اجتماعي در منطقه خاورميانه كار فكري و نوشتاري ميكند. جالب است كه اين روزها نه تنها من بلكه ميليونها ايراني مقيم خارج كشور چشمشان به ايران دوخته شده و قلبشان به بهروزي تمام مردم آن كشور در تپش است.
به نظر شما اين اعتراضات و حركتهاي اجتماعي را چگونه ميتوان تحليل كرد؟ آيا ميتوان آنها را يك جنبش به معناي كلاسيك آن تلقي كرد؟
اصولا به اين علت كه همهچيز در حال وقوع و اوضاع سيال است به سختي ميشود نظر قاطعي داد ولي تاكنون ميشود گفت آنچه در جريان است داراي خصايصي است كه تازگي دارد. جنبش سبز را به ياد بياوريد، جنبشي قدرتمند كه خواستار مردمسالاري و پاسخگويي حاكميت بود. حمايت مركزي آن طبقه متوسط شهري و مدرن بود اگرچه برخي از ناراضيان ديگر با آن همدردي كردند. خيزشهاي 1396 اعتراضات گسترده گروههاي اجتماعي مختلف نظير كارگران، مالباختگان، كشاورزان بدون آب و ديگران كه خواستههاي مشخصي ولي مختص به گروه اجتماعي را مطرح كردند، اگرچه همگي در طول زمان واحد و در گستره وسيع كشور دست به اعتراض زدند و نوعي خيزش سراسري ولي موازي را به وجود آوردند. خيزش آبان 98 از اين فراتر رفت به اين صورت كه اقشار فرودست و به خصوص طبقه متوسط فرودست اعتراضات پيوستهتري را به نمايش گذاشتند. مركز اصلي اعتراضات مسائل اقتصادي و معيشتي بودند و معترضين اغلب در شهرهاي كوچك و روستاهاي بزرگ و پيراموني با تاكتيكهاي راديكال به پا خاستند. خيزش كنوني گويي خيزش فراگير و يكپارچه است كه توانسته است طبقات مختلف متوسط، متوسط فرودست و نيز اقشاري از فرودستان را در كنار قوميتهاي ايراني كرد، ترك، فارس و بلوچ حول پيام محوري «زن، زندگي، آزادي» گرد آورد. خيزشي كه در آن زنان نقش مركزي را ايفا كردهاند. اين خصايل، كاراكتر جديدي به اين اعتراضات داده است. به عبارت ديگر به لحاظ ذهني يك تغيير پارادايم به وجود آمده، چيزي كه در جنبشهاي انقلابي شايد كمنظير است و آن مطرح شدن زن و كرامت او و اصولا كرامت انساني در مركز آن قرار گرفته است. گويي مردم خواهان بازپسگيري جوانيهاي برباد رفته، زندگيهاي ناكرده، شاديهاي سركوبشده و آرزومندي يك زندگي عادي و آبرومندانه هستند. به نظرم اين خيزش زندگي را طلب ميكند. معترضين احساس ميكنند كه تحقق يك زندگي عادي و انساني به وسيله حاكميت نقض شده كه هيچ دركي از اين آمال و آرزوها و دردهاي مردمش ندارد. «طلب كردن زندگي» مفهومي بسيار عميق است و بسيار پرقدرت. اهميت اين مفهوم آن چنان است كه شاعر تونسي ابوالقاسم الشبي را به خلق ابيات جاودانهاي وا داشت كه توسط مردم عرب در هر جنبش انقلابي سر داده ميشوند « إِذا الشعْبُ يوماً أراد الحياه • فلا بُد أنْ يسْتجيب القدرْ. اگر روزي مردم زندگي را طلب كنند، آن زمان سرنوشت چارهاي جز پاسخگويي نخواهد داشت.» در اين خيزش بازپسگيري زندگي به خواست همگاني تبديل شده است. پس به لحاظ ذهني يك درد مشترك و خواست مشتركي به وجود آمده و گروهها و اقشار مختلف اجتماعي را در احساس و ابراز آن شريك نموده و آنان را به عمل جمعي رهنمون شده. با ظهور «مردم» به عنوان سوژه، به عنوان ابرجمعي كه در آن مرزها و تفاوتهاي طبقاتي، جنسيتي، قومي، مذهبي بهطور موقت و به نفع خيز عمومي بزرگتري رنگ ميبازند، به نظر ميرسد خيزش وارد نوعي اپيزود انقلابي شده.
شما جنبشها و تحركات اجتماعي را به خصوص در خاورميانه مورد بررسي قرار ميدهيد. آيا با حركتها و جنبشهايي مشابه آنچه در ايران در حال وقوع است، برخورد كردهايد؟
شباهتهايي بين خيزش كنوني در ايران و قيامهاي بهار عربي به نظر ميرسد، به خصوص به لحاظ جرقه اوليه و آغاز اعتراضات خياباني. خودسوزي محمد بوعزيزي در تونس به خاطر ستمي كه به او رفت و قتل خالد سعيد در اثر شكنجه پليس در مصر آغازگر قيامهاي گسترده در اين كشورها شدند. زين العابدين بن علي در مدت 28 روز و حسني مبارك طي 2 هفته پس از اين قيامها از قدرت بركنار شدند. در اين كشورها ستمي كه به اين دو فرد از جانب حكومتها وارد شده بود نقطه اشتراك ستمي بود كه بسياري از مردم اين كشورها به اشكال مختلف احساس كرده بودند. احترام به كرامت انساني خواستهاي است كه معترضين ايراني با تونسيها و مصريها در اشتراكند. ولي تفاوتهاي قابل توجهي هم وجود دارند. در ايران تعارض و شكاف بين اكثريت مردم و حاكميت به مراتب گستردهتر و عميقتر از تونس يا مصر است. ولي تفاوت محوري خيزش كنوني ايران با خيزشهاي بهار عربي نقش مركزي زنان به لحاظ سوژگي و «مساله زنان» به عنوان موضوع اساس اعتراضات بوده است. اين ويژگي، يعني «زن، زندگي، آزادي» جنبش اعتراضي كنوني را منحصر بهفرد نموده است.
آنچه براي بسياري از شاهدان شگفتانگيز است، حضور نسل نوجوان و جوان در خيابانهاست، نسلي كه تا پيش از اين تصور ميشد بسيار غيرسياسي، خوشباش، بيخيال و بدون آرمان است و از هر گونه كنش سياسي ناتوان است يا تمايلي به آن ندارد و سرش در اينترنت و بازيهاي آنلاين است. ارزيابي شما از حضور اين نسل در خيابانها چيست؟
حضور گسترده جوانان و نوجوانان در خيابانهاي خيزش شايد شگفتانگيز باشد، ولي غير قابل انتظار نبود. اصولا جواني و سياستورزي جوانان بسيار سيال و متغير است. ميتوانيم شاهد فعاليت شگفتانگيز آنها باشيم و بعد در برهههايي ديگر شاهد يأس و نااميدي و بيخياليشان. ولي منطقي در اين رفتار نهفته است. بهطور كلي ميشود گفت كه ويژگي «استطاعت جواني»
(youth affordance) يعني تواناييهايي جسمي مانند چابكي و انرژي، آيندهنگري و تحصيلات و رهايي نسبي از مسووليت (برخلاف پدر و مادر)، جوانان را در رابطه با فعاليتهاي سياسي و سياست خياباني از ديگر گروههاي اجتماعي متمايز ميكند. در انقلاب تونس بيش از ۲۸درصد جوانان (بين ۱۵ و۲۹ سال) در قيام شركت كردند كه بيسابقه است (معمولا بين يك تا 8درصد جمعيت در انقلابها شركت ميكنند). ولي جايگاه جوانان در هرم قدرت (كه در راس آن معمولا سالمندان مرد هستند) آنها را از مشاركت موثر در تصميمگيري باز ميدارد با اين استدلال كه جوانان بيتجربه و احساساتي هستند و بايد از سالمندان پيروي كنند (چنين برخوردي با جوانان زن و دخترها به مراتب شديدتر است). چنين برخوردي منتهي ميشود به سرخوردگي و يأس جوانان از «سياست» در معناي عام، بهطوريكه آنها ميروند به دنبال خلق فضاهايي كه در آن بتوانند خودشان را ابراز كنند (هم شامل خلاقيتهاي هنري و تكنيكي و آيندهسازي و هم گرايش به جرايم و ضديت با هنجارها). من درباره منطق سياستورزي جوانان و زنان در برهههاي انقلابي در آخرين كتابم
(Revolutionary life: Every day of Arab Spring) يا «زندگي انقلابي: روزمره بهار عربي») كه به تازگي چاپ شده به تفصيل بحث كردهام.
در مورد ايران توجه كنيد كه در برهههاي انتخاب رياستجمهوري يا مجلس كه مقداري رقابتآميز و اميد تغيير وجود داشتند، جوانان و نوجوانان بسيار فعال بودهاند. ولي وقتي احساس كردند كه انتخابات فرمايشي هستند و اميد تغيير وجود ندارد، پناه بردند به دنياي خودشان، به گروههاي دوستي، اينترنت و مثل هميشه به ناجنبش جوانان در تحقق سبك زندگي و تلاش براي گذار به آيندهاي مطمئن. مشغول بودن در اينترنت تنها سرگمي و بازي آنلاين نيست. آنها در عين حال خيلي چيزها از اينترنت ميآموزند، چشمشان به دنيا باز ميشود، آنچه در جهان ميگذرد و آنچه ديگر جوانان دارند و اينها از آن محروم هستند. مهارتهاي جديد و استراتژي مبارزه ياد ميگيرند، ارزشها و دانستههاي نويني ميآموزند بهطوريكه اين جوانان و نوجوانان را بيش از پيش از حاكميت و ايدئولوژي دولتمردان بيگانه ميكند. اين روزها اين بيگانگي آنقدر عميق است كه گويي حاكميت و جوانان (كه نيمي از آن زن هستند) در سيارههاي متفاوت زيست ميكنند. از اينرو شگفتانگيز نيست كه ناجنبش جوانان و نوجوانان به يك خيزش سياسي فراگير گره خورده و جوانان با برخورداري از «استطاعت جواني» نقش فوقالعادهاي در راديكاليزه كردن اعتراضات ايفا ميكنند. ولي بايد تاكيد كنم كه بهرغم حضور و نمايش خيرهكننده در سياستهاي خياباني، جوانان (و به تبع آن هيچ گروه و طبقه تنها) به خودي خود نميتوانند يك تحول غيرمنتظره در توازن نيروهاي سياسي
(political breakthrough) ايجاد كنند. تغيير غيرمنتظره زماني قابل تصور است كه علاوه بر جوانان ديگر افراد عادي شامل زن، مرد، سالمندان، بچهها، مادربزرگها، سنتيها، مدرنها و... در خيابانها، پسكوچهها و نهادهاي اعتراض حضور داشته باشند. در اينجا «خيابان» به عنوان فضاي عمومي به شريان اجتماعي خواهان تغيير سياسي تبديل ميشود. با وجود اين ترديدي نيست كه در اغلب موارد همين جوانان، دانشجويان و دانشآموزان (دختر و پسر) هستند كه اعتراضات را آغاز ميكنند، يا در زمانهاي سكوت و رخوت خون تازهاي به رگهاي اعتراضي ميدمند تا بار ديگر جنبش اعتراضي جان بگيرد و استمرار يابد.
نكته برجسته ديگر در اين اعتراضات، حضور چشمگير زنان است. البته ميدانيم كه انگيزه اوليه چنانكه در مقدمه ذكر شد، مرگ دختري جوان بعد از بازداشت توسط پليس موسوم به امنيت اخلاقي يا گشت ارشاد بود. اين حضور پررنگ زنان كه همراهيهاي گستردهاي در سطح جهاني را در بر داشته، موجب شده بسياري آن را جنبشي فمينيستي تلقي كنند. ارزيابي شما از نقش و حضور زنان در اين اعتراضات چيست؟
بله چنانكه قبلا اشاره شد، محوريت زنان و «مساله زن» اين قيام را از ديگران متمايز كرده است. اگرچه مردسالاري در بسياري از حكومتهاي سكولار هم ديده ميشود، حاكميت ديني از حيث ساختاري بهطور فوقالعاده مردسالار است و تعجبي ندارد كه مقاومت و مخالفت زنان از همان فرداي انقلاب در ايران آغاز شد. زنان ايران ساليان متمادي مقاومت خودشان را در پهنه زندگي روزمره، استفاده از هنر حضور و در چارچوب ناجنبش و پيروي آرام ادامه دادند. هر زمان كه فرصتي به دست ميآمد درصدد كمين و سازماندهي جمعي برآمدند. گشت ارشاد و نيروهاي امنيتي ميليونها زن را در خيابانها و نهادها تحقير كردند، اخطار دادند و دستگيرشان كردند. طبق گزارش نيروهاي انتظامي در سال 1385، طي هشت ماه حمله به «بدحجابان» بيش از 1300000 (يك ميليون و سيصدهزار) زن در خيابانها مورد اخطار قرار گرفتند و اخطار دريافت نمودند. سال بعد از آن طي 3 روز حملات نيروهاي گشت بيش از 000/150 (صدوپنجاه هزار) از زنان كشور بازداشت شدند. ولي مقاومت زنان ايران ادامه يافت و آنان طي اين مقاومتهاي پيشرونده هنجارها و واقعيتهاي نويني را در جامعه پياده كردند و اكنون آن ناجنبشها به ميانجي قتل يكي از همان زنها، مهسا اميني، آغازگر خيزش سياسي بزرگي شدهاند كه در آن زن و كرامت انساني مكان ويژهاي را كسب كرده است.
ولي اين خيزش تنها معطوف به «مساله زن» نيست. به عبارت ديگر در حال حاضر فراگيري جنبش اعتراضي از زنان فراتر رفته و گروهها و اقشار اجتماعي محروم و مطرود و ستمكشيده ديگر را به هم تنيده. اينگونه احساس ميشود كه گويي رهايي زن راهگشايي رهايي مردها نيز هست. به عبارت ديگر اعتراضكنندگان به خيز عمومي وسيعتري (greater good) رسيدهاند كه همه اقشار معترض را حول آن به وحدت برساند. به نظر ميرسد شعار «زن، زندگي، آزادي» معرف آن خيز عمومي فراگير باشد.
مهمترين شعاري كه اين روزها به گوش ميخورد، شعار «زن، زندگي، آزادي» است كه در سراسر جهان نيز طنينافكن شده. برخي آن را شعاري مبهم و كليگويانه تلقي ميكنند، عدهاي معتقدند وجه ايجابي مشخصي ندارد، اما بسياري آن را شعاري مترقي و معطوف به ارزشهاي زندگي ميخوانند. ارزيابي شما از اين شعار چيست؟
بهطور كلي ابهام و عاميت يكي از پارادوكسهاي اغلب جنبشهاي انقلابي است، زيرا ابهام و عاميت از يكطرف وحدت را ميسر ميكند كه لازمه توانمندي و شرط پيروزي هر جنبش انقلابي است. از جانب ديگر شفافيت و جزييات و تعبيرات و انتظارات گوناگون در زير قباي شعار عام محو ميشوند تا تنها پس از رسيدن به هدف مشترك بار ديگر سر برآورند. در اين مرحله است كه اختلافات سياسي و تعارض معاني و انتظارات به اوج خود ميرسد. اين خود معضلي است كه نياز به راهحل دارد. مثلا اگر قرار است «سياست» دموكراتيك برقرار بشود شايد بتوان به ميانجي مذاكره به توافقي كلي دست يافت. آنچه گفتم يك مشاهده كلي است. ولي در مورد ايران ما هنوز نميدانيم كه آينده اين خيزش چگونه است. ولي به نظر ميرسد در حال حاضر بحثهايي حول اين شعار به راه افتاده است كه اگر با حسننيت همراه باشند، ميتوانند مفيد باشند. چنانكه در گفتههاي پيشين بهطور تلويحي اشاره شد، به نظرم شعار «زن، زندگي، آزادي» توانايي انعكاس خواستهاي گروههاي مختلف محروم و مطرود و ستمديده جامعه ما را دارد. محوريت زن تداعي آن گفته قديمي است كه «آزادي يك جامعه بدون آزادي زنان آن ممكن نيست.» رابطه زن و زندگي غيرقابل انكار است وقتي به ياد بياوريم كه دوسوم كار جهان به وسيله زنها انجام ميشود و درنهايت احساس فراگير «طلب كردن زندگي» در همه ابعاد فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسياش در قلب اين شعار جا دارد و البته روشن است كه «طلب كردن زندگي» تنها با دگرگونيهاي ساختاري ميتواند محقق شود.
يكي از ويژگيهاي جامعه ايران، انباشت مطالبات مغفول مانده گوناگون سياسي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي است كه در مواقعي اينچنين، همگي با هم سر ريز ميكنند. آيا اين تكثر خواستها و مطالبات نگرانكننده نيست و يك حركت اجتماعي را از هدف اوليهاش دور نميكند؟
من چنين تصوري ندارم. در واقع تكثر مطالبات و ابراز آمال و آرزوها از مشخصات برههاي از مبارزات اجتماعي است كه به دنبال دگرگوني ساختاري است. هيچ گروه اجتماعي (مثل كارگران، تهيدستان، طبقه متوسط، زنان، يا جوانان) به تنهايي قادر به تغيير در توازن نيروها بين جامعه و حاكميت نيست. دگرگونيهاي سياسي واقعي هميشه با ائتلاف طبقات و اقشار مختلف محروم، مطرود و ستمديده اجتماعي قابل حصول بودهاند. بنابراين سوال اين نيست كه آيا انباشت مطالبات مغفولمانده سياسي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي تبعات منفي بر روند مبارزات خواهد داشت. سوال اين است كه چگونه ميتوان مجموعه اين مطالبات مغفولمانده را در چارچوب يك درخواست فراگير، ساده و قابل فهم بيان كرد كه دردمندان گوناگون با آن همدلي كنند و با آن همزبان باشند. اين بيان همان «خير عمومي فراگير» است كه قبلا به آن اشاره كردم. اين چيزي است كه در جامعهشناسي جنبشهاي اجتماعي بسيار موضوعيت دارد. بر اين مبنا مثلا شعار «زن، زندگي، آزادي» چنان تبيين شود كه گروههاي مختلف درگير احساس كنند كه بازگوينده خواستشان است، با اين تاكيد كه تحقق چنين خواست عمومي نيازمند تغييرات ساختاري سياسي، اجتماعي و اقتصادي است.
برخي تحليلگران نگران اين هستند كه سير تحولات به سمتي حركت كند كه آرامش و ثبات كشور از دست برود و با رشد تحركات گريز از مركز، حتي خطر تجزيه كشور را تهديد كند. شما تا چه اندازه اين احتمال را ممكن ميدانيد؟
من مطمئن نيستم چقدر اين تحليلها مستند به شواهد است يا چقدر چنين خطري جدي است. بهطور كلي ميتوان گفت هر جنبش اجتماعي مقتدر همواره در مظان سوءاستفاده است به اين صورت كه فرصتطلبان در گوشه و كنار يا خارج از كشور تلاش ميكنند از آن به نفع خود استفاده كنند، خود را رهبر آن بدانند يا براي آن اشك تمساح بريزند. واقعا چه كسي باور ميكند كه آدمي مثل دونالد ترامپ خواهان دموكراسي در ايران است وقتي كه خودش خطري جدي براي دموكراسي كشور خودش است. خوشبختانه خيزش سياسي «زن، زندگي، آزادي» به نظر ميرسد داراي ظرفيت و درك سياسي كافي است كه به اين بازيهاي سياسي وقعي نگذارد و با تكيه بر نيروي انبوه مردمي راهش را ادامه بدهد. درواقع ايران در اين چند سال اخير اينقدر شاهد همگرايي گروهها و اقوام و طبقات اجتماعياش نبوده است. البته بعيد نيست گفته شود كه اين اعتراضات و نارضايتيها ريشه در موامره و توطئههاي خارجي دارند. چنين ادعاهايي نه تازگي دارد و نه مختص به ايران است.
ارزيابي شما از آينده اين حركت چيست و چه سناريوها يا احتمالاتي را متصور هستيد؟
پيشبيني آينده اين وضعيت كار مشكلي است، چراكه بستگي به عوامل بسياري دارد. بستگي دارد به پرسشهايي كه ما (منظورم من) هنوز پاسخي به آنها نداريم. مثلا ما نميدانيم حاكميت تا چه اندازه براي توقف اعتراضات خياباني يا اعتصابات دست به خشونت گسترده خواهد زد؟ اگر استراتژي دولتمردان براساس خشونت باشد، چقدر هزينه اخلاقي-وجداني- دنبال خواهد داشت، چنين استراتژي تا چه اندازه «خشم اخلاقي» در ميان مردم عادي، معتقدين به وجدان و نيروهاي انتظامي پديد خواهد آورد؟ مواضع نخبگان سنتي، رهبران ديني، آيتاللهها يا سياستمداران معتدل چه خواهد بود؟ اين نخبگان چه پاسخي به نداي وجدان خواهند داد؟ ما هنوز نميدانيم اصلاحطلبان، رهبران آنها چه مسيري در پيش خواهند گرفت. تراژدي بسياري از اصلاحطلبان در اين برهه زماني در اين است كه نه ميتوانند اصلاحاتي را تحقق ببخشند (چون از قدرت رانده شدهاند) و نه قادرند همراه دگرگونيهاي راديكال باشند (چون طبق تعريف، اصرار دارند كه اصلاحطلب هستند، نه انقلابي). علت چنين عقيم ماندن غمانگيز رويكرد جزمي، ايستا و غيرتاريخي به مفاهيم و راهبردهاي تغيير اجتماعي و سياسي است. مثلا انگار اصلاحطلب بايد تا آخر عمرش اصلاحطلب باقي بماند و انقلابي تا آخر عمر انقلابي، بدون توجه به آنچه در واقعيت جامعه و در سپهر سياسي در جريان است، واقعيت سيال و پيچيدهاي كه پاسخهاي
در خور، غيرجزمي و خلاقانه ميطلبد.
مهمتر از اين ما نميدانيم كه تا چه حد و در چه زماني نيروهاي در حاشيه ولي همدل جنبش كنوني، نظير كارگران، معلمان و آحاد ديگر همبستگي خود را بهطور گستردهتري نشان خواهند داد، بنابراين پيشبيني بسيار مشكل است، ولي به هر حال سرنوشت اين خيزش سياسي-اجتماعي هر گونه كه رقم بخورد، همين جنبش در همين زمان دستاوردهاي مهمي داشته است. ما در حال مشاهده يك تحول پارادايمي عظيم در ذهنيت ايراني هستيم. در شهرهاي بزرگ و كوچك، حتي در روستاها، بين پدر و مادرها، بين دانشآموزان و جوانان، در ميان اقوام و فرودستان و طبقه متوسط يك ذهنيت جديد زاده شده كه بر پس گرفتن زندگي، زندگي با كرامت انساني اصرار ميورزد و آن را در خيابانهاي خيزش فرياد ميزند. بسياري چيزها به احتمال زياد به حالت سابق بر نميگردد. شايد اين، پايان گشت ارشاد باشد حتي اگر رسما آن را ملغا نكنند. هجارهاي اجتماعي جديدي خودشان را بر واقعيت سپهر عمومي تحميل كردهاند. شايد حجاب اختياري يكي از اين هنجارها باشد.
مطلوب خودتان از اين حركت يا جنبش يا اعتراضات اجتماعي چيست؟
مطلوب من، شايد مانند ميليونها ايراني، برآورده شدن اين خواستههاي مغفولمانده مردمان اين سرزمين بدون هزينه جاني و مالي و رواني و بدون كوچكترين مداخله قدرتهاي خارجي است. تحقق اين مطلوب از يكطرف بستگي دارد به اقتدار و استمرار خيزش فراگير كنوني و از يكطرف ديگر به وجدان و درايت حاكمان. شايد اين مطلوب سادهلوحانه به نظر برسد. شايد اين مطلوب غيرممكن باشد، ولي حقيقت اين است كه به قول ماكس وبر (نقل به مضمون) تجربه تاريخي نشان ميدهد ما انسانها نميتوانستهايم به «ممكن» دست بيابيم مگر اينكه همواره به «ناممكن» فكر كرده باشيم.
اگر روزي مردم زندگي را طلب كنند، آن زمان سرنوشت چارهاي جز پاسخگويي نخواهد داشت. در اين خيزش بازپسگيري زندگي به خواست همگاني تبديل شده است، پس به لحاظ ذهني يك درد مشترك و خواست مشتركي به وجود آمده و گروهها و اقشار مختلف اجتماعي را در احساس و ابراز آن شريك نموده و آنان را به عمل جمعي رهنمون شده. با ظهور «مردم» به عنوان سوژه، به عنوان ابرجمعي كه در آن مرزها و تفاوتهاي طبقاتي، جنسيتي، قومي، مذهبي بهطور موقت و به نفع خيز عمومي بزرگتري رنگ ميبازند، به نظر ميرسد خيزش وارد نوعي اپيزود انقلابي شده.
حضور گسترده جوانان و نوجوانان در خيابانهاي خيزش شايد شگفتانگيز باشد، ولي غيرقابل انتظار نبود. اصولا جواني و سياستورزي جوانان بسيار سيال و متغير است. ميتوانيم شاهد فعاليت شگفتانگيز آنها باشيم و بعد در برهههايي ديگر شاهد يأس و نااميدي و بيخياليشان، ولي منطقي در اين رفتار نهفته است. بهطور كلي ميشود گفت كه ويژگي «استطاعت جواني»
(youth affordance) يعني تواناييهايي جسمي مانند چابكي و انرژي، آيندهنگري و تحصيلات و رهايي نسبي از مسووليت (برخلاف پدر و مادر)، جوانان را در رابطه با فعاليتهاي سياسي و سياست خياباني از ديگر گروههاي اجتماعي متمايز ميكند.