• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5397 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۱۹ دي

ليبراليسم و ناراضيانش در گفت‌وگو با رحمان قهرمان‌پور

بايد به ليبراليسم كلاسيك باز گرديم

مساله اصلي اندازه و بزرگ و كوچكي دولت نيست، كارآمدي دولت است

محسن  آزموده

نام فرانسيس فوكوياما (1952)، انديشمند و استراتژيست امريكايي بعد از كتاب مشهور و بحث‌برانگيزش «پايان تاريخ و آينده انسان» (1992) پر آوازه شد. او در اين كتاب كه بعد از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي (1989) و به سر آمدن جنگ سرد منتشر شد، خوشبينانه از پايان تاريخ به نفع نظام ليبرال دموكراسي به عنوان يگانه نظام موفق در عرصه سياست جهاني ياد كرده و گفته بود كه جهان در سده آينده ناگزير به سمت اين نظام حركت خواهد كرد، اما بعد از سال 2000 و در دو دهه گذشته اتفاقاتي رخ داده كه نشان داد ايده فوكوياما بيش از حد خوشبينانه بوده و ليبرال دموكراسي‌هاي موجود نه فقط از سوي نظام‌هاي اقتدارگرا موردتهديد قرار مي‌گيرند كه در دل خودشان هم ناراضياني دارند. فوكوياما با مشاهده اين وضعيت نه فقط از ايده اوليه خود يعني پايان تاريخ عقب‌نشيني كرد، بلكه آثاري نوشت تا وضعيت جديد را توضيح دهد. واپسين اين آثار سه‌گانه‌اي است كه به نقدهاي دروني و بيروني به ليبرال دموكراسي‌ها مي‌پردازد و مي‌كوشد آنها را پاسخ دهد: نظم و زوال سياسي (2014)، هويت (2018) و ليبراليسم و ناراضيانش (2022). رحمان قهرمانپور، نويسنده و پژوهشگر روابط بين‌الملل اين سه‌گانه را به فارسي ترجمه كرده است. «ليبراليسم و ناراضيانش» به تازگي توسط نشر روزنه منتشر شده است، به همين مناسبت با رحمان قهرمان‌پور گفت‌وگو كرديم كه از نظر مي‌گذرد.

   نخست بفرماييد اهميت و ويژگي آثار فوكوياما چيست و چرا اقبال به آرا و انديشه‌هاي او زياد است؟
فوكوياما از متفكران و اساتيد دانشگاهي است كه براي عرصه عمومي و مخاطبان عام‌تر مي‌نويسد، يعني كتاب‌ها و آثارش صرفا براي دانشگاهيان براي تدريس در دانشگاه نيست، اما با نگاهي به محتواي آثار او درمي‌يابيم كه نوشتن براي عموم مردم، الزاما به كاهش كيفيت و استدلال‌هاي علمي منجر نشده است. شايد يكي از مهم‌ترين دلايلي كه كتاب‌هاي فوكوياما مورد توجه قرار گرفته، همين مساله است. يعني با وجود ساده‌نويسي و نوشتن كتاب براي مردم، مباني استدلالي و بنيان‌هاي نظري كتاب چنان قابل‌توجه و استناد هست كه حتي دانشگاهيان هم در آثار خود لاجرم به فوكوياما اشاره مي‌كنند. براي مثال نقدي كه فوكاياما بر كتاب مشهور «چرا ملت‌ها شكست مي‌خورند» نوشته مشهور مشترك دارون عجم اوغلو و جيمز رابينسون، بسيار موثر بود و درنهايت عجم اوغلو و رابينسون آن را پذيرفتند و در كتاب بعدي خود «راه باريك آزادي» كوشيدند ضعف‌هاي مورد اشاره فوكوياما را جبران كنند. بنابراين فوكوياما با اينكه ساده‌نويس است و گاهي اين ساده‌نويسي از‌جمله در كتاب «پايان تاريخ» موجب حمله به او مي‌شود، اما در عين حال، مباني نظري محكم و استواري دارد و آثارش هم در عرصه عمومي و در ميان دانشگاهيان مورد توجه است. همچنين بايد از جسارت مثال‌زدني او در پيش‌بيني تحولات آينده ياد كرد. مثلا ايده پايان تاريخ با آنكه مورد انتقادهاي زياد بود، در زمان خودش ايده جسورانه‌اي بود. همين‌طور وقتي در كتاب نظم و زوال سياسي از ظهور مجدد فرآيند حامي‌پروري در ليبرال دموكراسي‌ها ياد مي‌كند يا در كتاب هويت از مساله هويت و در كتاب ليبراليسم از نقد ليبراليسم سخن مي‌گويد، در همه اينها نوعي نگاه به آينده و رويكرد تجويزي و توصيه به سياست‌گذاران وجود دارد كه موجب مي‌شود آثار فوكوياما جذاب شود. او صرفا درباره گذشته و آنچه رخ داده، حرف نمي‌زند، بلكه مي‌گويد در آينده چه خواهد شد. قاعدتا كساني كه جسارت پيش‌بيني دارند، ممكن است اشتباهاتي كنند و مورد انتقاد واقع شوند.
   چرا سه اثر اخير فوكوياما يعني نظم و زوال سياسي، هويت و ليبراليسم و ناراضيانش را سه‌گانه قلمداد مي‌كنيم؟
اين نكته مهمي است. فوكوياما از سال 2010 به پيشنهاد بانك جهاني در زمينه كارآمدي نظام‌هاي سياسي كار مي‌كند. آن زمان در ايران هم ايده «به حكمراني» يا «حكمراني خوب» مطرح بود. فوكوياما در نقد اين رويكرد، كتاب نظم و زوال سياسي را نوشت كه پروژه‌اي چند ساله بود. او در اين كتاب، هم سخن بحث‌برانگيز نخستين خودش يعني پايان تاريخ را پس گرفت و گفت ليبرال دموكراسي‌ها هم گرفتار زوال مي‌شوند و بايد فكري به حال آنها كرد و هم ايده حكمراني خوب (good government) يا «به حكمراني» را از زواياي مختلف مورد نقد قرار داد و به جاي آن گفت تا چه حد نهادهايي بروكراتيك و نظام اداري كشور در اداره بهتر امور عمومي نقش دارند. از زاويه‌اي ديگر فوكوياما گفت صرف توجه به مفهوم حكمراني خوب در حالت كلي كافي نيست، بلكه دولت‌ها براي كارآمدتر شدن بايستي نظام اداري خودشان را تحول ببخشند. 
   منظور فوكوياما از زوال سياسي چيست؟
منظور او ناكارآمدي بروكراسي و از بين رفتن استقلال و تخصص در بروكراسي و كاهش توان بروكراسي در اداره كشور است، يعني ناكارآمدي در اداره عمومي (public administration). 
   آيا مي‌توانيد مثالي هم بزنيد. 
بله، يعني دولت در ارايه خدمات عمومي ناكارآمد است، مثلا در جمع كردن زباله‌ها، مبارزه با آلودگي هوا و آب، ارايه بهداشت و آموزش و به ‌طور كلي وظايف دولت ناكارآمد است. وقتي كه دولت نتواند اداره عمومي را به درستي انجام دهد، ممكن است گرفتار زوال سياسي شود. او در همين زمينه مفهوم حامي‌پروري جديد را مطرح مي‌كند كه بسيار مهم است و در 12 سالي كه از انتشار كتاب مي‌گذرد، همواره محل بحث بوده است، زيرا مي‌كوشد نشان بدهد كه چگونه ليبرال دموكراسي‌ها ممكن است گرفتار اين حامي‌پروري سياسي شوند و اين حامي‌پروري سياسي، كيفيت دولت يا كيفيت نظام اداري را در اداره كشور كاهش مي‌دهد. 
   اگر امكانش هست، به ‌طور خلاصه توضيحي درباره اين مفهوم حامي‌پروري سياسي ارايه دهيد. 
فوكوياما معتقد است نظام‌هاي سياسي قديم مبتني بر «ويژه‌پروري» بود، يعني مثلا پادشاهي بود كه  200-100 نفر اطراف او بودند و كشور را اداره مي‌كردند و منابع بين اين افراد تقسيم مي‌شد، در دوران مدرن اين ويژه‌پروري با حامي‌پروري جايگزين مي‌شود كه ابعاد گسترده‌تري دارد؛ يعني دولت منابع و امتيازات و رانت‌ها را بين طيف وسيعي از حاميان خودش يعني گروه‌هاي سياسي و اجتماعي خاصي توزيع مي‌كند، آنچه در ادبيات سياسي ما «خودي‌ها» خوانده مي‌شود. در يك كشور با 100 ميليون جمعيت ممكن است تعداد خودي‌ها ممكن است 5 ميليون نفر باشد، در يك كشور با يك ميليون جمعيت ممكن است تعداد خودي‌ها ده هزار نفر باشد، بنابراين از ديد فوكوياما حامي‌پروري ادامه ويژه‌پروري سنتي يا حكومت‌هاي سلطاني است، منتها در مقياس وسيع‌تر. مثلا فوكوياما توضيح مي‌دهد كه چگونه بانك مركزي يونان تضعيف و زمينه‌ساز ظهور بحران مالي و ورشكستگي مالي يونان شد. علت آن بود كه حزبي كه در سال 1980 در يونان برنده شد، آدم‌هاي خودش را در بانك مركزي گذاشت. به تدريج اين آدم‌هايي كه تخصص مالي نداشتند، وارد بانك مركزي يونان شدند، حقوق‌هاي خودشان را افزايش دادند، كساني را كه خوش‌شان نمي‌آمد، از بانك مركزي اخراج كردند. در نتيجه بانك مركزي يونان از يك نهاد تخصصي حرفه‌اي كارآمد رده بالا، به تدريج به نهادي ضعيف و سياسي شده‌اي بدل شد كه فقط خودي‌هاي احزاب سياسي در آن بود. هر حزبي برنده مي‌شد، آدمش را در آنجا مي‌گذاشت. به تدريج اينها حامي‌پروري را گسترش دادند و آن بحران مالي و ورشكستگي را پيش آوردند. 
   چه شد كه فوكوياما از بحث زوال سياست به بحث هويت رسيد؟
چنان‌كه گفتم، فوكوياما در كتاب زوال سياسي نشان مي‌دهد كه رسوخ حامي‌پروري در نظام اداري، علت زوال ليبرال دموكراسي است. او در كتاب 
هويت به مساله يا مفهوم «هويت سياسي» 
(identity politics) مي‌پردازد و مي‌گويد افزون بر ضعف و افول نظام سياسي، مشكل ديگري كه ليبرال دموكراسي‌ها به خصوص در امريكا با آن مواجه هستند، تشكيل سياست هويت است. يعني سياسي شدن هويت‌ها و تبديل شدن هويت به يك ابزار قدرت در رقابت‌هاي سياسي. 
   پيامد آن چيست؟
فوكوياما مي‌گويد برخلاف گذشته كه در ليبرال دموكراسي‌ها، دو، سه هويت كلان يعني چپ و ليبرال و سوسيال دموكرات وجود داشت، از 1990 به اين‌سو سياست هويت گسترش پيدا كرد، زنان، اقليت‌هاي نژادي، اقليت‌ها جنسيتي، سياهان، اقليت‌هاي مذهبي، اقليت‌هاي قومي و... در نتيجه آن هويت‌هاي كلان افول پيدا مي‌كند، يعني به جاي اينكه در يك جامعه سه تا هويت سياسي كلان داشته باشيد كه همه خودشان را ذيل آن تعريف كنند، 20 نوع هويت داريد و اين هويت‌ها به جان هم مي‌افتند. مثلا در امريكا بحث نزاكت سياسي مطرح مي‌شود و مي‌گويند ادبيات شما نبايد نژادپرستانه و ضدزن يا ضداقليت‌ها باشد، بنابراين انواع هويت‌ها پديد مي‌آيد. در نتيجه اجماع سياسي دشوار مي‌شود، يعني سياست‌گذاري كه مي‌خواهد سياستي را پيش ببرد، با ملاحظات و محدوديت‌هاي فراواني مواجه است. به اين معنا، سياست هويت هم در كنار افول نظام اداري و رشد حامي‌پروري سياسي از ديگر معضلات ليبرال دموكراسي‌هاست. او در انتها مي‌گويد ليبرال دموكراسي‌ها بايد به سياست هويتي كه قبلا داشتند، برگردند، يعني ادغام اقليت‌ها در اكثريت و ايجاد هويت‌هاي كلان تا با اين كار بتوانند اجماع نظر سياسي را تسهيل كنند. 
   آيا نمي‌توان گفت هر دو موضوع، يعني قوت گرفتن بحث هويت و گسترش بحث زوال سياسي، خودشان پيامدهاي يك موضوع ديگري هستند كه فوكوياما در كتاب سوم به آن پرداخته، يعني گسترش يك نئوليبراليسمي كه مي‌خواهد فراگير باشد و حتي مرزهاي ملي را هم در نوردد. 
اين نقد چپ‌ها به ليبرال دموكراسي است. چپ‌ها معتقدند كه مشكل از جايي شروع شد كه نئوليبراليسم به يك پديده جهاني بدل شد. آنها مي‌گويند نئوليبراليسم براي كاهش بحران خودش، به ابزارهاي فرهنگي مثل ناسيوناليسم و پوپوليسم و... روي آورد. اما اگر از زاويه فوكوياما بنگريم، چنين نمي‌بيند كه سياست هويت را محصول نئوليبراليسم بداند. او اتفاقا در زمينه شكل‌گيري سياست هويت بيشتر چپ‌ها را مقصر مي‌داند و مي‌گويد اين چپ‌ها بودند كه در دهه 1990 وقتي كه شوروي فروپاشيد و احساس كردند مبارزه طبقاتي به آن شكل جواب نمي‌دهد، به مبارزات كوچك بر سر هويت‌ها 
رو آوردند، مثل بحث‌هايي كه امثال لاكلائو و موفه مطرح مي‌كنند. آنها معتقدند ديگر نمي‌شود نظام سرمايه‌داري را در كليت آن شكست داد و بايد سنگرهايي كوچك براي مقابله با سرمايه‌داري ايجاد كرد. يكي از اين سنگرها هويت است، يعني توجه به هويت اقليت‌ها، نژادها، خرده‌فرهنگ‌ها، جنسيت‌ها و... اين مباحث عمدتا از دل ادبيات چپ در مي‌آيد. بنابراين از نگاه فوكوياما در گسترش سياست هويت چپ‌ها پيشرو بودند و علتش هم اين بود كه بازي را به ليبرال‌ها باخته بودند. 
   پس مساله او در كتاب ليبراليسم و ناراضيانش چيست؟
او مي‌گويد نئوليبراليسم در تفسيري از ليبراليسم دچار افراط شد. او مي‌گويد نئوليبراليسم در تفسير فردگرايي و در مورد دولت و نقش دولت در جامعه، از ليبراليسم كلاسيك فاصله گرفت. نكته‌اي كه بر آن تاكيد مي‌كند، همان است كه در نظم و زوال هم مورد اشاره قرار مي‌دهد، مي‌گويد مساله اندازه دولت نيست برخلاف آنچه نئوليبرال‌ها مدام آن را تكرار مي‌كنند و مي‌گويند دولت بايد كوچك باشد و آن را به يك امر مقدس بدل مي‌كنند. فوكوياما هم در كتاب نظم و زوال سياسي و هم در كتاب ليبراليسم و ناراضيانش مي‌گويد مساله اصلي اندازه و بزرگ و كوچكي دولت نيست، كارآمدي دولت است. دولت بايد بتواند مساله حل كند. يك دولت كوچك مثل سنگاپور كارآمد است، اما يك دولت كوچك هم مثل لبنان هست كه ناكارآمد و در مرحله ورشكستگي است. 
   يعني حرف فوكوياما خلاف نئوليبرال‌هاست كه مي‌گويند ما بايد به سمتي رويم كه دولت به ‌طور كلي حذف شود، درست است؟ 
بله، او آنها را ليبرتارين مي‌خواند. 
   اهميت اين بحث در ايران در چيست؟ 
در ايران هم در سال‌هاي اخير مباحثي مثل اينكه دولت بايد كوچك شود، استخدام‌هاي رسمي كم شود، كارها واگذار شود و... تبديل به اصولي غيرقابل مناقشه شده‌اند. اما خود فوكوياما به عنوان يك طرفدار ليبراليسم اين خوانش از نقش دولت را افراطي مي‌خواند و مي‌گويد اين خوانشي افراطي است. مثلا اگر سيلي آمده يا جنگلي آتش گرفته و عده‌اي افراد بي‌پناه آسيب ديده‌اند، چرا دولت نبايد به آنها كمك كند؟! بنابراين از ديد فوكوياما اين ادعا كه اگر دولت به مردم كمك كند، باعث تنبلي مردم مي‌شود، الزاما درست نيست. او همچنين اشاره مي‌كند، در جريان نئوليبرال به فردگرايي بيش از حد آنها اشاره مي‌كند. او مي‌گويد اين افراط به گونه‌اي است كه گويي نئوليبرال‌ها وظيفه اجتماعي براي فرد قائل نيستند، درحالي كه ما براي حفظ جامعه و پيشبرد خير عمومي گاهي بايد مسووليت‌پذير باشيم. او حتي از جان رالز هم انتقاد مي‌كند. رالز در نظريه عدالت خودش مي‌گويد تنها معيار قضاوت و شاغول شما درباره افراد بايد اين باشد كه ديدگاه آنها نسبت به عدالت چيست. مثال او مقايسه جواني طرفدار عدالت است كه درس نمي‌خواند و كاري نمي‌كند و به خير عمومي كاري ندارد با جواني است كه درس مي‌خواند، زحمت مي‌كشد و طرفدار عدالت است. از ديدگاه رالز فرقي ميان اينها نيست و هر دو به عدالت معتقدند. اما از ديد فوكوياما اين سخن درست نيست. جامعه ليبرال دموكراتيك نياز به شهروندان مسووليت‌پذير دارد. امري كه در فلسفه سياسي سنت جمهوري‌خواهي مدني يا جماعت‌گرايي خوانده مي‌شود. يعني شهروندان جوامع ليبرال دموكراسي، در كنار فكر كردن منافع خودشان و آزادي و استقلال فردي، بايد يكسري مسووليت‌هاي اجتماعي را هم بپذيرند كه اين مسووليت‌هاي اجتماعي زندگي جمعي را بهتر مي‌كند و باعث مي‌شود كه ليبرال دموكراسي‌ها قوام و دوام بيشتري داشته باشند. 
   به نظر مي‌رسد كه فوكوياما تلقي خاصي از ليبراليسم دارد و فراتر از تلقي رايج ما از ليبراليسم يعني تاكيد بر حقوق و آزادي‌هاي فردي و مالكيت خصوصي است و بر عناصري مثل مسووليت‌پذيري اجتماعي و خير عمومي هم تاكيد دارد. 
درست است، اما بايد درنظر داشت كه فوكوياما درنهايت يك ليبرال كلاسيك از جان استوارت ميل و نظريه قرار داد اجتماعي است و وارد جماعت‌گرايي و سنت انتقادي فلسفه سياسي نمي‌شود. او در اين كتاب هم بار ديگر تاكيد مي‌كند كه ما بايد به ليبراليسم كلاسيكي باز گرديم كه استوارت ميل و بقيه فلاسفه سياسي اين سنت در قرون هفدهم و هجدهم مطرح كردند و آن ليبراليسم سبب‌ساز پيشرفت اروپا و امريكا شد. يعني از سنت ليبراليسم خارج نمي‌شود، اما در عين حال از نئوليبرال‌ها انتقادي مي‌كند و مي‌گويد اينها يك قرائت افراطي از ليبراليسم كلاسيك عرضه مي‌كردند و نابرابري‌هاي اجتماعي ناشي از جهاني شدن و تعطيل شدن كارخانه‌ها در امريكا و جاهاي ديگر است، ناشي از افراط‌گرايي يا تفسير افراطي از ليبراليسم است كه نمونه‌اش را در ايران در بحث‌هاي مربوط به كوچك شدن دولت مي‌بينيم يا در ميان جريان فرهنگي كه سعي دارد ناسيوناليسم را دوباره احيا كند تا نابرابري‌هاي ناشي از آزادسازي‌ها به حاشيه كشيده شود و كمتر ديده شود. اين انتقادي است كه هم چپ‌ها به اين ديدگاه‌ها دارند، هم ليبرال‌ها. اما فوكوياما از زاويه ليبرال كلاسيك به اين انتقاد دامن مي‌زند. 
   در كتاب حاضر منظور فوكوياما از ناراضيان ليبراليسم صرفا چپ‌ها نيست. 
بله، او معتقد است طيفي از ناراضيان ليبراليسم شكل گرفته، مثلا كارگراني كه كارشان را به خاطر گسترش صنايع امريكايي در چين از دست دادند، سالمندان و بازنشستگاني كه به خاطر تغييرات نئوليبراليستي امكانات رفاهي خودشان را از دست دادند، چپ‌هايي كه با قرائت نئوليبراليستي به حاشيه رانده شده‌اند و... بنابراين طيفي از ناراضيان از ليبراليسم وجود دارد كه از خود ليبرال‌ها شروع مي‌شود تا طيف‌هاي مختلف اجتماعي و اقتصادي. 
   راه‌حلي كه براي پاسخگويي به آنها مي‌دهد، چيست.
راه‌حل او بازگشت به ليبراليسم كلاسيك است. او در پايان كتاب مي‌گويد بايد بپذيريم هر محدوديتي بد نيست. در واقع نئوليبرال‌ها با آن تفسير افراطي كه از آزادي داشتند، مي‌گفتند محدوديت مطلقا نادرست است. اما فوكوياما در فصل نتيجه‌گيري مي‌گويد الان كه نشانه‌هاي ناكارآمدي نئوليبراليسم عيان شده، بايد دوباره به ليبراليسم كلاسيك بازگرديم و ببينيم آنها چگونه موفق شدند ليبرال دموكراسي‌ها را شكل بدهند. او معتقد است ليبراليسم بايد بيش از گذشته و بيش از نئوليبراليسم به عرصه عمومي توجه كند و به نيازهاي او اهميت بدهد ومساله را صرفا در تلاش فردي و فردگرايي و رسيدن به موفقيت فردي خلاصه نكند. 
   خود شما چطور فكر مي‌كنيد، آيا به ديدگاه‌هاي فوكوياما نقدي هم داريد؟
انتقادي كه همواره به فوكوياما داشته‌ام، علاوه بر اينكه ايده پايان تاريخ را اساسا قبول ندارم، اين است كه بيشتر در چارچوب ليبراليسم حرف مي‌زند و درمورد ديدگاه‌هاي چپ نوعي گزينش دارد و به آن خط سنتي ليبرال‌ها در مورد مخالفت با ايده‌هاي چپ وفادار است. او در اين كتاب هم در نقد نئوليبراليسم كمتر به متفكران چپ ارجاع مي‌دهد. يعني مساله‌اش به تعبير پست مدرن‌ها همين نقد درون گفتماني به ليبراليسم است. درحالي كه چپ‌ها و ديگران هم نقدهاي جدي به جريان نئوليبرال داشته‌اند. به دليل همين درون گفتماني بودن نقد، گاهي ملايم‌تر از آن چيزي هست كه بايد باشد. دقت كنيم جريان نئوليبرال بيشتر از چيزي كه فوكوياما مدنظر دارد، پيامدهاي منفي مخصوصا در دنياي خارج از ليبرال دموكراسي داشته است، گسترش فقر، توزيع نابرابر درآمدها و... اما فوكوياما درنهايت خود را يك ليبرال كلاسيك مي‌داند و مي‌كوشد همچنان به انديشه‌هاي اصلي ليبراليسم وفادار بماند. 
   درحالي كه به نظر شما با اين ديدگاه‌ها نمي‌توان بر مشكلات فائق شد.
بله، به اعتقاد من مي‌توان بيرون از گفتمان ليبراليسم هم مساله نئوليبراليسم را نقد كرد، مساله‌اي كه به آن اجماع واشنگتن مي‌گوييم يا مساله سياست‌هاي مبتني بر آزادسازي اقتصادي. براي مثال به ‌طور مشخص مي‌توان به پيامدهاي منفي سياست تعديل ساختاري بانك جهاني در امريكاي لاتين در دهه 1980 اشاره كرد. اما فوكوياما ترجيح داده كه به ليبرال دموكراسي‌هاي موجود در غرب اكتفا كند. پيامدهاي سياست‌هاي نئوليبرال صرفا محدود به ليبرال دموكراسي‌ها و امريكا و اروپا نبوده است، بلكه خارج از آنها هم آثار و پيامدهايي داشته است. وقتي از زاويه چپ‌ها نگاه مي‌كنيم، عمق آنها را بيشتر درك مي‌كنيم و پيامدهاي منفي نئوليبراليسم خودش را بهتر نشان مي‌دهد. مثلا در بحث فضاي مجازي، اولين‌بار است كه مي‌بينم فوكوياما به ابعاد منفي فضاي مجازي اشاره مي‌كند و مي‌گويد ممكن است اينها براي هدايت افكار عمومي به كار گرفته شود، بنابراين انتقاد من به ‌طور كلي است كه فوكوياما مي‌كوشد همچنان از خطوط قرمز ديدگاه‌هاي خودش عبور نكند.

 


فوكوياما از سال 2010 به پيشنهاد بانك جهاني در زمينه كارآمدي نظام‌هاي سياسي كار مي‌كند. آن زمان در ايران هم ايده «به حكمراني» يا «حكمراني خوب» مطرح بود. فوكوياما در نقد اين رويكرد، كتاب نظم و زوال سياسي را نوشت كه پروژه‌اي چند ساله بود. او در اين كتاب، هم سخن بحث‌برانگيز نخستين خودش يعني پايان تاريخ را پس گرفت و گفت ليبرال دموكراسي‌ها هم گرفتار زوال مي‌شوند و بايد فكري به حال آنها كرد و هم ايده حكمراني خوب  (good government) يا «به حكمراني» را از زواياي مختلف مورد نقد قرار داد.
فوكوياما در فصل نتـــيجه‌گيــري مي‌گـــويد الان كه نشانــه‌هاي نـــاكــارآمدي نئوليبراليسم عيان شده، بايد دوباره به ليبراليسم كلاسيك بازگرديم و ببينيم آنها چگونه موفق شدند ليبرال دموكراسي‌ها را شكل بدهند. او معتقد است ليبراليسم بايد بيش از گذشته و بيش از نئوليبراليسم به عرصه عمومي توجه كند و به نيازهاي او اهميت بدهد ومساله را صرفا در تلاش فردي و فردگرايي و رسيدن به موفقيت فردي  خلاصه نكند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون