دست از زيادي خوب بودن برداريد
توصيه مدرسه زندگي آلن دوباتن به كساني كه ميخواهند همه را راضي نگه دارند
روناك حسيني
ميل ما به آدم خوبي بودن، طبيعي و زيباست. در دنيايي پر از ظلم و بيخردي، آدمهاي خوب به ارزشهايي چون سخاوت، همدلي و مهرباني متعهد هستند. آنها هرگز نميخواهند باعث آزار كسي شوند، نميخواهند كسي احساس باختن كند و خواب ديگري را آشفته كنند. آنها تمام تلاش خود را خواهند كرد كه اشكي از چشم كسي جاري نشود. همه اينها حقيقتا دوستداشتني به نظر ميرسد. با وجود اين، به نظر غيرممكن ميرسد كه بتوانيم همه زندگي خود را با مهرباني مطلق بگذرانيم. دير يا زود، بايد تصميماتي بگيريم كه گرچه از چيزهايي كه بهشان اهميت زيادي ميدهيم محافظت ميكند، اما اوضاع را آشفته ميكند، باعث ناراحتيهايي ميشود و احتمالا حداقل براي مدتي برخي اطرافيان از ما بدشان خواهد آمد. مثلا ممكن است ناچار شويم به محبوبمان بگوييم با وجود علاقه عميقي كه به او داريم، ممكن است نتوانيم براي هميشه با او بمانيم يا مجبور شويم به كودكي بگوييم كه وقت خواب است و داستاني براي خواندن در كار نيست. ممكن است لازم باشد به همكارمان توضيح دهيم كه حضورش در تيم ديگر مفيد نيست و بهتر است شانسش را جاي ديگري امتحان كند. چنين موقعيتهايي ميتواند براي آدمهايي كه به «خوب بودن» متعهدند، عذابآور باشد. احتمالا گرفتار اين وسوسه ميشوند كه اين قبيل كارهاي ضروري را تا آخرين فرصت ممكن به تاخير بيندازند يا بهطور كلي از آن اجتناب كنند. «خوب»ها هنوز عميقا اميدوارند در حالي كه هميشه لبخند ميزنند و ديگران را تاييد ميكنند، با همه دوست بمانند. حساسيت آنها به هرگز نرنجاندن ديگران، اغلب در دوران كودكي در آنها شكل گرفته؛ زماني كه عواقب صداقت و صريح بودن ممكن بود برايشان گران تمام شود. ممكن است آنها زير دست پدر و مادري بزرگ شده باشند كه هر وقت ايدهاي به مذاقشان خوش نميآمد، عصباني ميشدند يا اگر با آنها مخالفت ميشد، ممكن بود تا مرز تهديد به ترك كردنشان يا خودكشي هم برسند. گذراندن چنين شرايطي در كودكي، كاملا پتانسيل اين را دارد كه فرد در بزرگسالي احساس كند كه بايد به ديگران چيزي را بگويد كه دوست دارند، بشنوند و انتخاب ديگري وجود ندارد. با اين حال، خوب بودن واقعي مستلزم چيزي «خوبتر» از توافق دايمي با ديگران و نرمش و سازگاري مداوم است. خوب بودن واقعي يعني بتوانيم سيستم ارزشي خود را به ديگران نشان دهيم و به آن پايبند بمانيم، حتي اگر گاه اين پايداري به قيمت نشان دادن مخالفتمان با عموم مردم باشد. خوب بودن واقعي يعني بتوانيم مسووليت اين را بپذيريم كه به ديگران بگوييم چه منظوري داريم و احتمالا يك بعدازظهر يا حتي ماه آنها را خراب كنيم، تا در عوض آينده بلندمدت آنها و خودمان را نجات دهيم. اين موضوع بدين معناست كه بپذيريم گاهي بايد بين وفاداري، صداقت، اثرگذاري و دلپذير و دوستداشتني بودن انتخاب كرد. انسانهاي بالغ با اين واقعيت تراژيك كنار آمدهاند كه به چيزي مهمتر از محبوبيت نياز دارند: شخصيت مستقل و هويت.