تهديد معنا در زندگي ايرانيان
علي ميرزامحمدي
چرا درك ايرانيان از مفهوم آينده دچار خدشه شده است؟
انسانها در اعصار گوناگون كوشيدهاند تا با اتكا به سرچشمههاي عمدهاي چون فرهنگ، دين و دانش وجود خود و جهان پيرامون خود را معنادار سازند. بر اين اساس نظامهاي معنابخش، در جهت هدفمندسازي زندگي انسانها شكل گرفتهاند. اين نظامها، روحيات آدمها (آهنگ، خصلت و كيفيت زندگي، سبك اخلاقي و زيباييشناختي و حالت زندگي) را با جهانبيني آنها (تلقي از واقعيت عملكرد و نظم موجود در اشيا و پديدهها) هماهنگ ميكنند. اما اگر آستانه تغييرات اجتماعي به حدي برسد كه تطابق محتواي جهانبيني بيشتر افراد جامعه را با روحيات آنها به هم بريزد در آن صورت ما با پديده اجتماعي به نام «تهديد معنا» مواجه خواهيم شد. در اين نوشتار با الهام از تحليل كليفورد گيرتس (Geertz, C) درباره «عوامل تهديدكننده معنا در زندگي و نقش دين به عنوان يك نظام فرهنگي در غلبه بر اين تهديدها» به عواملي خواهيم پرداخت كه در دهه اخير «پديده تهديد معنا» را در زندگي ايرانيان تشديد كرده است. عوامل تهديدكننده معنا در زندگي ايرانيان در دهه اخير را به طور كلي ميتوان در چهار دسته قرار داد:
عامل اول، ظهور پديدههاي غيرعادي در زندگي است كه شيوع بيماري كرونا نمونه عيني آن بود. اين پديده غيرعادي، نه تنها نظم زندگي ايرانيان بلكه كل جهانيان را به هم ريخت. كرونا، نظامهاي معنابخش زندگي را به چالش كشيد؛ اما اين نظامها نتوانستند به تجربه سردرگمي افراد پاسخ مناسبي بدهند. اين چالش از آنجا شدت گرفت كه اصولا نظامهاي معنابخش (ديني، علمي و شبهعلمي) به رقابتي سوق داده شده بودند كه به تجربه سردرگمي انسانها در اين بيماري پايان بدهند. اين رقابتها با اظهارنظرهاي عجيب و غريب برخي افراد درباره منشأ يا كنترل و درمان بيماري نه تنها به سردرگميها پايان نميداد بلكه به تجربه سردرگميها ميافزود. عامل دوم، تجربه رنج ناشي از كاهش كيفيت زندگي بيشتر ايرانيان است. رابطه بين رنج انسانها و تهديد معنا را به صريحترين بيان ميتوان در حديثي يافت كه بر مبناي آن «از دري كه فقر وارد شود، از در ديگر ايمان بيرون ميرود.» با اين همه برخي سخنوران و خطيبان مطرح كشور تلاش كردهاند اين نوع رنجها را در يك زمينه معنادار ديني و ملي براي عامه مردم قابل فهم كنند، اما توفيق چنداني در اينكار نداشتهاند. پرداختن به دلايل اين عدم توفيق، خود نوشتاري ديگر ميطلبد، اما عامه مردم شباهتهاي تاريخي- ديني را كه اين سخنوران و خطيبان با وضعيت كنوني كشور در تحمل اين رنجها متصور ميشوند به چالش ميكشند.
عامل سوم، تجربه ناعدالتي و نابرابري است. در نظامهاي معنابخش ديني، شيوه رايج در توجيه اين واقعيتها، اين ادعا است كه بيعدالتيها در اين جهان با دادگري در جهان ديگر جبران خواهد شد. با اينهمه بيشتر نظامهاي معنابخش، افراد جامعه را به خشكاندن ريشههاي ناعدالتي و نابرابري تشويق و ترغيب ميكنند. در اين ميان، مشكل زماني پديدار ميشود كه برخي كارگزاران نظامهاي معنابخش و منسوبين آنها، خود به عامل ناعدالتي و نابرابري در جامعه تبديل ميشوند و برخلاف آنچه ادعا ميكنند و ديگران را به آن دعوت يا از آن نهي ميكنند عامل به اين توصيهها و آموزههاي ادعايي نيستند.
پديده آقازادگي يكي از نمودهاي عيني تناقض در ادعاها و عمل كارگزاران نظامهاي معنابخش است كه تهديد معنا در زندگي ايرانيان را تشديد كرده است. علاوه بر اين نسل كنوني، تفاسير متفاوتي از جلوههاي ديگر نابرابريهاي اجتماعي چون نابرابري جنسيتي، قومي، زباني و مذهبي دارد كه با تبيينهاي نظامهاي معنابخش رسمي شكاف دارد.
عامل چهارم و آخر، درك ايرانيان از مفهوم آينده است. وقتي آينده، مبهم و دست يافتن به ارزشهاي مادي و معنوي جامعه براي بيشتر افراد آن، بسيار دشوار و حتي غيرممكن باشد، تجربه سردرگمي تشديد يافته و با تهديد معنا، مولودي جز آسيبهاي اجتماعي و گسترش پوچگرايي شكل نخواهد گرفت.
تعديل و ترميم اثرات عوامل تهديد معنا در زندگي ايرانيان، با اتكا به توصيههاي اخلاقي انجامپذير نيست؛ بلكه اين مهم زماني محقق ميشود كه نخست، تغييرات اجتماعي، سياسي و اقتصادي در راستاي كاهش نابرابريهاي اجتماعي و افزايش احساس عدالت اجتماعي و بهبود كيفيت زندگي فردي و اجتماعي باشد؛ دوم آنكه، سازوكاري انديشه شود كه كارگزاران نظامهاي معنابخش، معاني مورد ادعايي اين نظامها را به راحتي نقض نكنند؛ چرا كه اثرات اجتماعي اين نقض كردنها، بسيار مهلك است.