فلسفهورزي در يخبندان
سيدحسن اسلامي اردكاني
خبرنگاري از آرني نِس پرسيد: «شما چرا كوهنوردي ميكنيد؟»
فيلسوف نروژي پاسخ داد: «شما ديگر چرا كوهنوردي را نميكنيد؟»
اين پاسخ فيلسوف زيستمحيطي نروژي نامور، نمونهاي از نگرش فيلسوفانه به پرسشها و شيوه مواجهه با مسائل زندگي است. از خوبيهاي فلسفه شايد اين باشد كه حتي در بدترين و سردترين شرايط هم ميشود با آن سرگرم شد و خود را گرم كرد. فلسفهورزي مهارتي است كه اگر خوب آموخته شود، به ابزار و امكانات خاصي نياز ندارد، كمي حوصله كافي است. ارلينگ كاگه، استاد فلسفه نروژي، در پي آن است تا نشان دهد حتي در دماي منفي 40 درجه سلسيوس قطبي و در نهايت تنهايي هم ميتوان فلسفهورزي كرد و از آن لذت برد.
كتاب فلسفه براي كاوشگران قطبي (Philosophy for Polar explorers, 2020)، حاصل تجارب و تأملات كاگه در سفر انفرادي به قطب جنوب و چلهنشيني پوياي پنجاه روزه در آن فضاي نامتناهي است كه هيچ نشاني از مدنيت در آن نيست و تنها سكوت است و سپيدي. كاگه تجربه پيمودن قطبهاي شمال و جنوب و صعود به قله اورست، افزون بر پيمودن فاضلابهاي شهري، را در كارنامه ورزشي خود دارد و در عين حال نويسندهاي نسبتا پركار و دست به قلم است. پيشتر در يادداشت «پيادهروي درگاه خودشناسي» اين نويسنده و كتاب «پيادهروي: گامي در هر لحظه» را در همين ستون معرفي كردهام. در مجموع شخصيت جالبي است و انگار فارغ از دغدغهها و نگرانيهاي كساني چون ما، ميخواند، در دانشگاه درس ميدهد، كوهنوردي و طبيعتگردي ميكند و حاصل تأملات و يافتههاي خود را با خوانندگان به اشتراك ميگذارد.
كتاب فلسفه براي كاوشگران قطبي شانزده فصل دارد و در هر فصل نكتهاي عملي از دل تجربههاي سخت قطبنوردي بازگو ميشود. يكي از نكتههاي آموزشي اين كتاب آن است كه براي فعاليتهاي قدرتمندي از اين دست، نيازمند نظمي پولادين و پايدار هستيم. اين را كسي ميگويد كه هر بامداد ناچار بوده است كيسهخواب خود را در دماي منفي چهل درجه سر ساعت معيني ترك كند تا بتواند همه روز را تا دل قطب گام بردارد و از برنامه كلي خود عقب نيفتد. البته اين نظم بايد آگاهانه باشد و به همين سبب گاه لازم ميشود كه به شكلي خردمندانه و در صورت لزوم ناديده گرفته شود. ما عادتها را ميآفرينيم تا كارمان را آسان كنيم، نه آنكه به دام آنها بيفتيم.
افزون بر نظم، ما در فعاليتهاي ماجراجويانهاي چون رفتن به دل قطب آن هم تكوتنها نيازمند شجاعت هستيم. اما شجاعت دقيقا چيست؟ آيا به معناي آن است كه حتما چون تصميم به رسيدن به هدفي گرفتهايم، بايد تا پاي جان براي رسيدن به آن بايستم؟ نه، گاه شجاعت آن است كه هر گاه ديديم هدف نادرست يا مبتذلي انتخاب كردهايم، شجاعانه از پيگيري آن دست بكشيم. شجاعت چيزي نيست كه داشته باشيم، بلكه چيزي است كه با كارهاي مستمر خود به دست ميآوريم.
فعاليتهاي پيچيده و سنجيده انساني افزون بر نظم و شجاعت، نيازمند انعطافپذيري و بازنگري اهداف است.
بايد با شكست خوردن كنار بياييم.رودريگو جوردن، از معروفترين كوهنوردان امريكاي جنوبي، به نويسنده كتاب گفت كه تاكنون 350 تلاش براي قلل مختلف داشته است كه از اين ميان 120 صعود موفق، از جمله سه صعود از سه جبهه اورست، و 230 تلاش ناكام بوده و او تسليم شده است. سپس گفت به همين سبب است كه من هنوز زندهام. اين گوهر شجاعت و هوشمندي و توان تحمل شكست است. همچنين نويسنده از فضيلت قناعت در قطب سخن ميگويد. او در ميان ميليونها تن يخ، آموخت كه كمتر بيشتر است (Less is more) . با لقمهاي سير ميشد و اگر به اندازه ميخورد بيمار ميشد.
اما شايد مهمترين درس كتاب، بازگويي حقارت انسان در برابر عظمت طبيعت است. اين عظمت با مرور كتابهاي بزرگ و انديشههاي آنگونه حاصل نميشود كه با زيستن در دل طبيعت و بازيهاي زيبا و گاه وحشي آن به دست ميآيد.
كتاب به زبان نروژي است كه به انگليسي ترجمه شده است و من آن را خواندم. البته اين كتاب به فارسي هم ترجمه هم شده است كه مشخصاتش چنين است: فلسفه سفر كاوشگرانه، ترجمه احسان هوشيار، نشر مرو، 1401. من اين ترجمه را نديدهام و عنوان ترجمهشده را مناسب و دقيق نميدانم.