• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5504 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۲۱ خرداد

گفت‌وگو با بختيار علي درباره نمايشنامه‌‌ «به سوي دوزخ ‌اي بي‌گناهان»

فرياد عليه عمومي كردن احساس گناه

اين نمايشنامه نشان می‌دهد كه در عصر مدرن چگونه «گناه» از مفهوم آييني خود به چيزي سازگار با روح سرمايه‌داري تبديل مي‌شود

زانيار محمد

ترجمه: عباس (آراكو) محمودي

بختيار علي، نويسنده، نظريه‌پرداز و شاعر مطرح كرد كه بيشتر به خاطر رمان‌ها، شعرها و كتاب‌ها و مقالات تئوريك فلسفي و ادبي و هنري‌اش مشهور شده، در دو‌، سه سال گذشته به سمت نوشتن نمايشنامه هم رفته است. اخيرا دو ترجمه از نمايشنامه‌اي از اين نويسنده با عناوين «به سوي دوزخ‌ اي بي‌گناهان» با ترجمه عباس محمودي در نشر افراز و «به دوزخ ‌اي بي‌گناهان» با ترجمه مريوان حلبچه‌اي در نشر ثالث منتشر شده است.

عباس محمودي، كه يكي از مترجمان اين نمايشنامه است، به همين بهانه گفت‌وگويي از بختيار علي درباره اين نمايشنامه را كه در كتاب زنجيره‌هاي دن‌كيشوت، كه سال 2021 در انتشارات رهند سليمانيه منتشر شده، ترجمه كرده كه مي‌خوانيد.

  ‌ نويسندگان كرد، اهتمام چنداني به نمايشنامه‌نويسي نسبت به ديگر ژانرهاي ادبي نداشته و ندارند؛ اما جديدترين اثر شما، نمايشنامه‌‌اي به نام «به سوي دوزخ ‌اي بي‌گناهان» است. دليل ورود شما به نوشتن در اين ژانر، علاقه به تجربه كردن نوشتن در ژانرهاي مختلف است يا اينكه داستان‌هايي هستند كه ژانر و فرم خود را به شماي نويسنده تحميل مي‌كنند؟ 
حقيقت آن است كه مايلم سبك‌هاي متفاوت نوشتن را تجربه كنم. متن نمايشي در نهايت، همانا متن است؛ يعني بخشي از ادبياتِ مكتوب؛ و با رمان و شعر ارتباط تنگاتنگي دارد. ولي ايده‌هاي بسياري دارم كه فكر نمي‌كنم، زندگي مجال بدهد همه را در قالب رمان بنويسم، اگر ممكن باشد و بتوانم، نمايشنامه راه مهم ديگري براي انتقال برخي از اين ايده‌ها ا‌ست. بي‌گمان ما سابقه تاريخي چنداني با تئاتر نداريم هر چند كه حياتِ ‌اجرايي تئاتر در شهري مثل سليمانيه، بيشتر از 80 سال است اما روندي لاك‌پشت‌وار با دستاوردهايي حداقلي است و هنرمندان برجسته‌ و بارز اين دوره نيز انگشت‌شمارند. در كل، شايد فقدان فرهنگ تئاتر واقعي و روشنگرانه دليل كم‌توجهي نويسندگان كرد به تئاتر بوده‌ است. هر كسي ضعف و ناتواني جنبش تئاتر و سطح فكري فاجعه‌بار كارگردان كرد را ببيند، جسارت نمايشنامه‌نويسي در او مي‌ميرد. بدون شك، متن نمايشي صرفا جهت اجرا نيست، اگر چنين مي‌بود، سالانه هزاران نسخه از شكسپير، شيللر، راسين و... چاپ و منتشر نمي‌شد. اگر هميشه منتظر اجرا براي شناخت متن نمايشي باشيم، تعداد نمايشنامه‌ها در اكثر كشورهاي جهان، بسيار انگشت‌شمارند. متن نمايشي بيش از هر چيزي، به مثابه متن، ارزش ادبي و فكري خاص خودش را دارد. 
 ‌ داستان «مصطفي رهبر» در اين نمايشنامه اين است كه نمي‌داند چرا دستگير شده و گناه و جرمش چيست؟ اينكه احساسِ گناه نمي‌كند؟ دقيقا جرمش همين است؟ آيا اين گذر از داستانِ كافكايي نيست، وقتي كه نزد كافكا هم نمي‌دانيم، چرا دادگاهي تشكيل مي‌شود و تاوانش چيست اما در «به سوي دوزخ ‌اي بي‌گناهان» تاوانش اين است كه مصطفي ‌رهبر نمي‌داند چرا دستگير شده، گناهش چيست؟ از اينكه احساس گناه نمي‌كند، دادگاهي مي‌شود.
 متن به وضوح، آنتي كافكايي است. به نزد كافكا انسان محكوم است، اما نمي‌داند چه كسي محكومش كرده است. اين ديدگاه و رهيافتِ كافكايي، روحي الهياتي دارد. ما از منظر ديني گناهكاريم و صدا و دادمان به آسمان نمي‌رسد و راهي براي رسيدن به خدا وجود ندارد. البته كافكا كل اين روند و پروسه را در روابط بين انسان معاصر و اداره دولت نوينِ بروكراتيك به تصوير كشيده است. در واقع، در بیشتر دولت‌ها و جوامع توتاليتر و استبداد‌زده نظير جامعه ما، بازي به گونه‌اي ديگر است. يعني متن، پراكتيزه ‌كردن كافكايي‌ در جهاني ديگر است. در درون اين جوامع ابزار بزرگ محكوم كردن، كار مي‌كند، از زمان كودكي دائما بار «گناه» بر دوش شماست، خانواده، مدرسه، مذهب، سياست، محل كار... همه با هم مكاني براي محكوم كردن هستند به ‌طوري كه حتي خود روابط ميان انسان‌ها مدام گناه سنگين بر آن تحميل شده‌ است. نمايشنامه تلاشي است‌ براي نماياندن و نشان دادن اين وضعيت. انسان به گناه ناشناخته متهم نمي‌گردد، همان‌گونه كه كافكا مي‌گويد، بلكه كل سيستم  روي عينيت ‌بخشيدن و تجسم گناه كار مي‌كند. گناه امري كاملا متافيزيكي و مبهم نيست. اين شالوده نقد من از بر نهشت كافكايي است. مساله فقط احساسِ گناه نيست، بلكه درگير كردن انسان با عملِ مجازات ‌كردن خودش است. احساس مي‌كنم روزبه‌روز، زندگي بيشتر فرم و شكلِ مازوخيستي (خودآزاري) به خود مي‌گيرد. مثلا به روحیات بعضی انسان‌ها نگاه کنید. همیشه در حال سرزنش، تحقیر و خودآزاری هستند. می‌بینید که سیستم‌ها به طور فزاینده ما را به سوی تمایلات مازوخیستی می‌رانند. از اين كه در پي مجازات باشيم و خود را شايسته‌ و مستحق آن مجازات بدانيم و از آن هم لذت ببريم. مساله اصلي نمايشنامه اين است كه انسان‌ها تصويري را مي‌پذيرند كه براي‌شان ساخته مي‌شود. يگانگي و همسويي آنها با تصويرِ مجرم و متهم است، پذيرش گناه و مجازاتش است. كل موارد گفته شده، تمايزهاي ژرفي ميان جهان مصطفي رهبر و فيگور «ك» رمان كافكا است. 
 ‌ در نمايشنامه «به سوي دوزخ ‌اي بي‌گناهان» كل شهر، غرق در بيماري‌ مسري‌اي شده؛ بيماري گناهكاري، طاعوني كه بايد همگي گناهكار باشند و احساس گناه بكنند و تقصيرش را هم به گردن‌ بگيرند. دلايلش به زندگي معاصر در ميان سيستم و شهرهاي ما بر مي‌گردد كه بدون طاعون و مرض و درد نمي‌توانند شهر باشند؟ يا ريشه‌هاي ديگري دارد و هنوز در قرون و اعصار بسته زندگي مي‌كنيم؟ اين در حالي است كه گناه و دادگاهي‌ كردن در نمايشنامه، سيما و ظاهري مدرن دارد. 
نه، همان طور كه ملاحظه مي‌كنيد در نمايشنامه حتي مردان آييني هم ديگر نماينده‌ آن گناه ديرين نيستند كه هست. آنها بخشي از سيستم مدرن گناهكار كردن هستند؛ ديگر به نمايندگي يا به نام گناه اصلي [نخستين] حرف نمي‌زنند، بلكه فرم و سيستم گناه كردن‌شان متعلق به سيستم كنوني است. مقصود از گناه ‌كردن انسان در سيستم مدرن، ساختن انساني ضعيف و بيمناك از اين جهان و آن جهان است. هدفش، القاي آن احساس است، اگر تو حاضر نيستي كه خود را مجازات كني، اينك دو نيروي بزرگ ديگر اين كار را عملي مي‌كنند و انجام خواهند داد. حاضرند تو را مجازات كنند. اين مكانيسم مي‌بايستي هميشه و به گونه‌اي روزانه تكرار شود.
آيين و سياست، نقش بزرگي در پيچيده ‌كردن و ابهامِ معني گناه دارند. به گونه‌اي كه همه پديده‌هاي طبيعي و متداول زندگي را دربرمي‌گيرد. در چنين جوامعي به گناه فرم و شكلي داده نمي‌شود، احساس مي‌كنم كه مقصود اصلي كافكا هم اين بوده كه مي‌گويد: «گناه به امري ناشناخته و نامتعين بدل شده است» اما در حقيقت، گناه و گستره گناه در جوامع نوين و جديد ما، به طرز وحشتناكي گسترش و افزايش يافته است. براي مثال؛ در غرب وقتي مدرنيته مي‌آيد، بار گناه ديني به تدريج از روي دوش انسان كاسته مي‌شود؛ مفهوم گناه نيز ديگر مفهومي مذهبي به نظر نمي‌رسد. تابو و مفاهيم ممنوعه ديني شكسته مي‌شوند، ولي عوض آن، گناهان جديد ظهور مي‌كنند؛ گناهاني كه بيشتر با روح سرمايه‌داري همخواني دارند؛ براي مثال، گناه، سركشي و نافرماني از قانون، عدم احترام به مالكيت فردي و مالكيت دولت است. در غرب، احساس گناه در عرصه مسائل جنسيتي و اعتقادات، تحقير و برچيده مي‌شود و دخالت در حوزه شخصي و جنسيتي يا در حوزه اعتقادات، كم‌ و ‌بيش كاهش مي‌يابد، در عوض ديگر ارزش‌هاي اخلاقي ظهور مي‌كنند. ولي در شرق، برعكس؛ سيستم احساس گناهِ ديني، كماكان ثابت و پابرجاست و زود به زود هم تشديد مي‌شود، چون كه زندگي مدرن پر از تهديد و مخاطرات بزرگي عليه اخلاق ديني است. اما در كنار دين، سياست هم به نيروي وحشتناك توليد گناه تبديل مي‌شود؛ متهم‌ كردن فرد سياسي به خيانت، به كم‌توجهي و سهل‌انگاري و عدم مبارزه و... بدل به گناه كبيره مي‌شوند. هر كاري انجام مي‌گيرد تا گناه فرعي به حوزه معرفت هم تحميل شود. در اين گونه سيستم، مهم است كه حوزه‌ علم و معرفت بي‌طرف شوند، مورد تهديد قرار بگيرند، متهم شوند تا آن فرآيند اتهام و گناهكار كردن بزرگ و هميشگي، آشكار و فاش نشود. در اينجا حوزه معرفتي، تحت نظارت و كنترل شديد حوزه ديني و سياسي در مي‌آيد، پيوسته تحت عنوان روشنفكري، نظارت و تفتيش سياسي و اخلاقي به ميان ديگر حوزه‌ها رخنه مي‌كند، شمار بسياري از مفتشان و گزمگان و پاسبانان سيستم در عرصه فرهنگ و هنر قرار داده ‌مي‌شوند، فرآيند وحشتناك متهم ‌كردن روشنفكري و معرفت آغاز مي‌شود تا آنچه در اين عرصه روي مي‌دهد، موجب متوقف ساختن كار آن ماشين بزرگ و هيولا نشود كه انسان را چون گناهكاري ضعيف و مطيع و رام شده توليد  مي‌كند .
ادب، هنر و تفكر، ابزاري‌اند كه مي‌توانند بازي‌هاي درون سيستم را بخوانند. در نتيجه، ضربه ‌زدن و كوچك ‌گرداندن فيگور روشنفكر، به استراتژي غالب و اصلي سيستم تبديل مي‌شود، بزرگ‌ترين و كاراترين ضربه ‌زدن، همان ضربه‌اي است كه افرادي در لباس و هيات روشنفكري به خود روشنفكر وارد مي‌كنند. اينجا دشمني و ستيز عليه ادبيات و روشنفكري و تفكر به پديده‌اي روزانه تبديل مي‌شود. اين دشمني و ستيز ارتباطي با آن نقدهايي ندارد كه در وضعيت عادي، عموما متوجه بازي روشنفكري يا خود روشنفكر است، اين بازي ديگري است، اينها عبارت از پروژه‌ يا فرآيند «عمومي كردن گناه» است. عبارت از آن تزِ فاشيستي لاهوتي است كه مي‌گويد: «همه گناهكاريم و همه شايسته‌ و مستحق مكافات و مجازاتيم.» اين گونه دشمني ژرف، برآمده از روح فاشيستي اين عصر است. اين نمايشنامه، فريادي‌‌ عليه فرآيند و پروژه عمومي‌كردن گناه است. 
 ‌ «مصطفي رهبر» به‌رغم دستگيري و دادگاهي شدنِ مستمر، تا مرحله آخر تسليم نمي‌شود و مطيع سيستم و دادگاه نمي‌گردد، اين نيز همان داستان تراژيك فاشيسم در شرق نيست؟ اين ايده و اصول چگونه وضعيت و مرزي است كه مصطفي رهبر را تا سرحد مرگ مي‌برد و تسليم نمي‌شود؟
در حال حاضر مفهوم مقاومت مانند 50 سال پيش نيست. در روزگاران و اعصار گذشته، ايستادگي و مقاومت عليه دولت يا حكومت، روش و شكلِ اصلي مقاومت بود اما اكنون در شبكه‌اي هولناك و پيچيده و درهم‌تنيده‌اي زندگي خواهيم كرد. رسانه، سياست، دين و حوزه آكادميك، در كنار دستگاه‌ها و نهادها و موسسات معمولي و كلاسيك‌ دولت ازجمله پليس و امنيت، از هر سو انسان را محاصره كرده‌اند. قهرمان نمايشنامه، دراينجا كنشي كاملا آنتي كافكايي را به نمايش مي‌گذارد. قهرمان كافكا، گناهكار و به گونه‌اي زبون و فرومايه مي‌ميرد، در اين‌جا مصطفي پس از اينكه گناه را اثبات مي‌كند، بر بي‌گناهي خودش اصرار مي‌ورزد، يعني مقاومت انسان در اين است كه تحميل گناه بر خود را ناروا مي‌داند و پاك‌ بودن بزرگ‌تر از آن باشد كه گناه را بپوشاند. مصطفي بر گناه خودش آگاه است، مي‌داند كه چه كسي او را متهم كرده، مي‌داند با چه مكانيزمي مجازات مي‌شود، يعني نسبت به دامي كه برايش پهن كرده‌اند، كاراكتري كاملا هوشيار است؛ اين ايده اصلي است. مصطفي يك قهرمان ساختگي و تصنعي نيست كه از اول تا آخر شكست‌ناپذير باشد، برعكس، آرام و به تدريج تمامي ابعاد و جوانب مساله را درك مي‌كند. در اينجا، تغيير و تبديل مجازات به كشتن، كنشي كاملا مقاومت ‌‌محور است... مصطفي ديگران را وادار مي‌كند كه در خودكشي‌اش سهيم باشند تا اثبات كند كه او گناهكار و مجرم بزرگ نيست، بلكه ديگرانند كه بازي را راه مي‌اندازند، اين خودكشي به نحوي احساس واقعي گناه را در ميان شركت‌كنندگان دادگاه پديد مي‌آورد. يگانه تاوان و جنايت واقعي كه روي صحنه نمايش اتفاق مي‌افتد؛ تاوان و جنايتي است كه بازپرس‌ها و همكاران آنها مرتكب مي‌شوند. با مرگ مصطفي اين پرسش واقعي مطرح مي‌شود: گناهكار و مقصرِ اصلي كيست؟ اين همان پرسشي است كه در نهايت، بايستي خواننده يا بيننده از خود بپرسد. 
 ‌ اين كه مصطفي رهبر چنان به نظر مي‌رسد صداي تنهايي‌ باشد، علتش اين است كه بيماري يا طاعون گناهگاري هست و پيوندِ واقعي بين انسان‌ها را مختل مي‌كند و بهم‌ مي‌زند؟
درحال حاضر، بيشترين كنش مقاومت، كنش‌هاي فردي يا اقدامات گروه‌هاي كوچك و حاشيه‌اي‌اند. مقاومت جمعي بزرگ، ديده نمي‌شود. سيستم توانسته آنچه به آن مردم ـ توده مي‌گويند، به تملك خود درآورد. پاسخ‌ به همين سادگي نيست؛ اما بيشتر اشارات حاكي از آن است، آنچه به آن توده گفته مي‌شود، قدرت تغيير را ندارد. بلكه تبديل به جايي خطرناك براي رشد هر نوع از تهديدات حذف‌ كننده شده است. انتقاد توده، عامه مردم بايد امروز در رأس همه كارها باشد. مصطفي رهبر نمونه‌اي از مقاومت فردي است، مقاومتي كه خط گريز را مي‌كشد‌‌، خطي را مشخص مي‌كند كه مي‌توان آن را دنبال كرد هر كنش دفاعي، فرستادن نشانه‌اي براي كل جامعه است. عمل و كنش واقعي فرد، به خود فرد ختم نمي‌شود، برعكس، اگر اميدي به تغيير وجود داشته باشد، بايد چنين مقاومتي دركل اندام اجتماعي طنين‌انداز شود. مصطفي رهبر تنها خواهد مُرد، اما مرگ او براي ما نشانه‌اي است كه بايد اين گونه مُردن، مسير بازي را تغيير بدهد.
 ‌ در محاكمه‌ آيشمن، وي هميشه اصرار مي‌ورزد آنچه را انجام داده، از روي وجدان بوده است. كارمندي بوده كه وظايفش را انجام داده است. چيزي به نام قانون اخلاقي كانت هست كه قرار است در قلب هر انساني كه زير آسمان پرستاره زندگي مي‌كند، باشد. چرا سيستم براي محافظت از خود و بقا به تمام خوبي‌ها پشت مي‌كند؟ آيا مصطفي رهبر، قرباني دوران و سيستمي است كه ديگر خبري از مصلحت عمومي نيست؟ يا اينكه مصلحت عمومي، محاكمه و مرگ او را مي‌خواهد؟
بايد بگويم عصر كنوني ما زياد نويدبخش نيست، در جهاني كه مصطفي رهبر در آن زندگي مي‌كند، لازمه‌اش كار كردن براي ديگران به عنوان نيرويي ويرانگر است و اين بازپرس‌ها، خبرنگاران، روانكاوان و... هستند كه مصلحت عمومي را مشخص و تعيين مي‌كنند. اگرچه اين نمايشنامه براي آن نوشته نشده تا از راه آن در خصوص جامعه كردي حرف بزنم اما انسان مي‌تواند فقط با نگاهي به جامعه كردي، به تصوير كلي كه در بسياري از نقاط دنيا چيره و مسلط است واقف شود. در جهان ما، زبان قدرت، زبان خبرنگاران و زبان آنهايي كه به مشاوره مي‌پردازند و توصيه‌هاي روانشناختي ارايه مي‌دهند و [...] يك زبان است. معضل بزرگ زمان و عصر ما اين است كه افراد مذكور، معناي مصلحت عمومي را مشخص و تعريف مي‌كنند و مصلحت عمومي را در آن مي‌بينند كه حس گناهكاري و مديون ‌بودن در انسان، قوي و ژرف باشد. مفهوم گناه در اينجا اشار‌تي است به آن تصوري كه جامعه به افراد تحميل مي‌كند. زبان‌حال تمام اين نيروها اين است؛ تو هماني هستي كه ما مي‌خواهيم و غير از اين، تبديل به فردي بيمار، غيراجتماعي و جنايتكار مي‌شوي. مصلحت عمومي درهم شكستن افرادي مانند مصطفي است، مانع ‌شدن و طرد هر كسي كه احساس مقروض بودن نكند؛ نسبت به جامعه و قوانينش احساس گناه نكند [...]
منبعِ گفت‌وگو: زنجيره‌هاي دن‌كيشوت، بختيار علي، انتشارات رهند، سليمانيه، 2021


   فقدان فرهنگ تئاترِ واقعي و روشنگرانه دليل كم‌توجهي نويسندگان كرد به تئاتر بوده‌ است. هركسي ضعف و ناتواني جنبش تئاتر و سطح فكري فاجعه‌بار كارگردان كرد را ببيند، جسارت نمايشنامه‌نويسي در او مي‌ميرد. بدون شك، متن نمايشي صرفا جهت اجرا نيست، اگر چنين مي‌بود، سالانه هزاران نسخه از شكسپير، شيللر، راسين و... چاپ و منتشر نمي‌شد. اگر هميشه منتظر اجرا براي شناخت متن نمايشي باشيم، تعداد نمايشنامه‌ها در اكثر كشورهاي جهان، بسيار انگشت‌شمارند. متن نمايشي بيش از هر چيزي، به مثابه متن، ارزش ادبي و فكري خاص خودش را دارد. 
    بايد بگويم؛ عصر كنوني ما زياد نويدبخش نيست، در جهاني كه مصطفي رهبر در آن زندگي مي‌كند، لازمه‌اش كار كردن براي ديگران به عنوان نيرويي ويرانگر است و اين بازپرس‌ها و خبرنگاران و روانكاوان و... هستند كه مصلحت عمومي را مشخص و تعيين مي‌كنند. اگرچه اين نمايشنامه براي آن نوشته نشده تا از راه آن در خصوص جامعه كردي حرف بزنم اما انسان مي‌تواند فقط با نگاهي به جامعه كردي، به تصوير كلي كه در بسياري از نقاط دنيا چيره و مسلط است واقف شود.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون