• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5551 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۱۸ مرداد

نگاهي به كتاب «گادامر» در گفت‌وگو با دكتر اصغر واعظي، استاد فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي

ديگري را به رسميت بشناس!

ديالوگ واقعي گفتن و در عين حال گوش سپردن است

محسن آزموده

هرمنوتيك در مختصرترين تعريف آن يعني دانش تفسير يا مطالعه درباره تفسير. اما اين تازه اول ماجراست، چون بلافاصله دست‌كم سه سوال مطرح مي‌شود، اولا دانش يعني چه؟ ثانيا تفسير يعني چه؟ ثالثا تفسير چه چيزي؟ فرض كنيم در پاسخ سوال اول بگوييم دانش يعني مطالعه و تحقيق روشمند و در جواب سوال سوم بگوييم تفسير هر متني، اعم از متون مقدس و ادبي و هر متني كه پيش روي انسان قرار مي‌گيرد. مشكل اصلي در پاسخ به سوال دوم پديد مي‌آيد: تفسير يعني چه؟ فهم معناي مورد نظر نويسنده؟ فهم معناهاي نهفته در متن؟ با چه روشي؟ اينها تنها بخشي از پرسش‌هايي است كه هرمنوتيك مي‌كوشد به آنها پاسخ بدهد. هانس گئورگ گادامر (2002-1900) متفكر آلماني بزرگ‌ترين فيلسوف هرمنوتيكي معاصر است. اصغر واعظي استاد فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي، گادامر را نماينده اصلي هرمنوتيك فلسفي مي‌داند و معتقد است كه تاثير بسيار عميقي بر مباحث فلسفي و الهياتي معاصر و نيز شيوه‌هاي جديد تفسير در علوم انساني گذاشته است. او به تازگي كتاب راهنماي دانشگاه كمبريج با عنوان گادامر را به فارسي ترجمه كرده است. اين كتاب با سرويراستاري رابرت جي. دوستال شامل مجموعه مقالاتي از پژوهشگران برجسته فلسفه است كه در هر مقاله يكي از وجوه اساسي انديشه گادامر معرفي شده است. به مناسبت انتشار اين كتاب با دكتر واعظي گفت‌وگويي صورت داديم كه از نظر مي‌گذرد.

 

 

در ابتدا بفرماييد چرا سراغ هرمنوتيك و گادامر رفتيد؟

گرايش يك پژوهشگر به يك موضوع يا يك انديشمند ممكن است كاملا اختياري و انتخابي نباشد و چه‌­بسا برخي از شرايط يا مجموعه‌اي از مطالعات پژوهشگر را به سمت يك موضوع يا يك انديشمند سوق داده باشد. اما شخصا معتقدم كه هرمنوتيك يكي از موضوعاتي است كه مساله جامعه امروز ماست و عمده‌ترين دليلي كه من به سراغ هرمنوتيك رفتم مساله بودن آن براي جامعه امروزمان است. برخي از انديشه‌هايي كه در غرب توليد و به ايران وارد شده، مساله جامعه ما نبوده و در نتيجه به پختگي لازم و تاثيرگذاري نرسيده‌­اند.چنين انديشه‌هايي براي ما صرفا دانشي انتزاعي هستند كه با آن­ها آشنا مي­‌شويم، ولي مساله ما نيستند. اما برخي انديشه‌ها در عين وارداتي بودن مساله جامعه امروز ما نيزاست و هرمنوتيك يكي از اين انديشه‌هاست. البته تكوين و پيدايش انديشه‌ها در غرب همواره مساله‌­محور بوده است، يعني براي حل مشكلي كه جامعه آن روز غرب با آن دست به گريبان بوده پديد آمده‌­اند. هر انديشه - اعم از انديشه‌هاي فلسفي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و... - براي پاسخ به يك مساله پديد آمده است اما در عين حال يا خود آن انديشه زمينه‌هاي ايجاد مسائل جديد را فراهم نموده است و يا تحولات جامعه بسترساز طرح مسائل جديد شده و بدين ترتيب زنجيره‌­اي از انديشه‌ها شكل گرفته است.

آيا طرح مباحث هرمنوتيكي در ايران هم به همين صورت بوده؟

بله، البته بخش‌هايي از مباحث هرمنوتيك توسط برخي متفكرين معاصر طرح مي­‌شد، مباحثي كه البته همه آنها هرمنوتيكي نبود، اما يكي از منابع آن هرمنوتيك بود.براي مثال اين مساله جدي كه خوانش ما از دين و متون ديني چگونه است؟ آيا واقعا يك خوانش واحد وجود دارد يا مي‌توان از متون ديني خوانش­‌هاي متفاوتي داشت. اين مباحث به ويژه بعد از انقلاب اسلامي 57 و حال و هواي فرهنگي حاكم در آن زمان به تدريج مطرح شد و گسترش يافت. از اين رو معتقدم كه مباحث هرمنوتيكي يكي از مسائل مهم و مبتلابه جامعه امروز ما است و حتي حوزه‌هاي علميه هم نسبت به آن دغدغه دارند.از آنجا كه بزرگ‌ترين فيلسوف هرمنوتيكي معاصر گادامر است، لذا بدون آشنايي با انديشه‌هاي او نمي‌­توان ورود جدي به مباحث هرمنوتيكي داشت.

گفتيد گادامر بزرگ‌ترين فيلسوف هرمنوتيكي معاصر است، منظورتان چيست؟

در اينكه گادامر فيلسوف بزرگي است، ترديدي وجود ندارد. اما اينكه گفتم بزرگ‌ترين فيلسوف هرمنوتيكي معاصر مقصودم اين است كه ما فيلسوفان هرمنوتيكي بزرگي چون شلايرماخر، ديلتاي، ريكور و اريك هرش را داريم، اما گادامر به معناي واقعي كلمه فيلسوف هرمنوتيكي است زيرا بن‌مايه اصلي مباحث هرمنوتيكي معاصر انديشه‌هاي گادامر است. نظرات هرمنوتيكي فيلسوفان پس از او، عمدتا واكنش به انديشه‌هاي هرمنوتيكي اوست، يعني يا به نحوي مواضع هرمنوتيكي او را تاييد و يا آن را رد مي‌كنند.

آيا مي‌توان گفت كه هرمنوتيك در آغاز تلاشي براي فهم متون مقدس و روش‌هاي دريافتن معناي متن‌هاي مقدس بود؟

كاملا درست است. تا قبل از شلايرماخر، كه هرمنوتيك مدرن را پايه­‌گذاري كرد، دو جريان هرمنوتيكي متمايز وجود داشت: 1. هرمنوتيك ديني كه دغدغه‌­اش فهم متون مقدس بود. هرمنوتيك ديني را مي‌­توان با جريان نهضت اصلاح ديني و لوتر پيوند زد. اين جريان واكنشي به نوع فهمي بود كه كليساي كاتوليك از كتاب مقدس ارايه مي‌كرد و كوشيد تا فهم كتاب مقدس را از انحصار كليساي كاتوليك خارج كند؛ 2. هرمنوتيك فقه‌­اللغوي يا زبان­شناختي كه، طرفداران آن اومانيست­‌هايي بودند كه هدفشان فهم متون كلاسيك يونان باستان بود. اين دو جريان هرمنوتيكي توسط شلايرماخر با هم ادغام شد و هرمنوتيك عام پديد آمد. يعني هرمنوتيكي كه هدفش فراتر از صرف فهم متون ديني است و روش‌هايي را براي فهم هر گونه متن اعم از متون ديني و متون كلاسيك يونان باستان و حتي كلام شفاهي ارايه مي‌دهد. پس از شلايرماخر، ديلتاي هرمنوتيك روشي را بسط داد و آن را به روشي براي فهم در كل علوم انساني بدل كرد. اين اقدام ديلتاي در واقع واكنش به رويكرد پوزيتويست­‌ها بود. پوزيتويست­‌ها بر اين ايده پافشاري مي‌كردند كه اگر علوم انساني مي­‌خواهد مانند علوم طبيعي علمي معتبر و عيني باشد بايد از همان روشي تبعيت كند كه علوم طبيعي بر پايه آن شكل گرفته است. در نتيجه، روش علوم انساني نيز بايد مانند علوم طبيعي روش تجربي باشد. ديلتاي اما بر اين نكته تاكيد مي‌كند كه جنس معرفت در علوم انساني متفاوت از جنس معرفت در علوم طبيعي است. شناخت در علوم طبيعي از جنس توضيح و تبيين است كه هدفش تبيين ويژگي­‌هاي اشياء طبيعي و بيان روابط ميان آنها است. اما شناخت در علوم انساني از جنس فهم است، يعني پژوهش­گر با تكيه بر سنخيت خود با موضوع پژوهش سعي در فهم پديده‌هاي عالم انساني دارد. در علوم انساني پژوهش­گر با نشانه‌هايي كه از ديگر انسان­‌ها اظهار يا بيان شده سر و كار دارد. هدف پژوهشگرراهيابي به جهان روحي از طريق اين نشانه‌هاست. ديلتاي به اين دليل فلسفه خود را فلسفه حيات يا زندگي‌ ناميد. البته مقصودش حيات فرهنگي و روحي است، نه حيات زيستي. فلسفه حيات ديلتاي ناظر به علوم انساني است.ديلتاي با متمايز كردن جنس معرفت در علوم انساني و علوم طبيعي، تاكيد مي‌كند كه روش در علوم انساني نيز بايد متمايز از روش در علوم طبيعي باشد و بر اين اساس هرمنوتيك را به عنوان روش علوم انساني معرفي مي‌كند.

به نظر مي‌رسد با پيشروي مباحث هرمنوتيكي، بحث روش فهم متن كنار مي‌رود و گفته مي‌شود كه هرمنوتيك با اساس فهم سر و كار دارد.

دقيقا همينطور است. هرمنوتيك تا قبل از هايدگر و گادامر روشي براي فهم متون بود و به همين دليل به اين نوع هرمنوتيك هرمنوتيك روشي هم گفته مي­‌شود. اما با هايدگر و به دنبال او گادامر، هرمنوتيك ديگر روش نيست. يعني در متون هرمنوتيكي به دنبال اين نيستيم كه روش‌هايي براي فهم متن به دست آوريم. بلكه اين خود فهم است كه در كانون توجه قرار مي‌گيرد. يعني پرسش اين نيست كه چه روشي را به كار ببريم تابه فهم درست‌ دست يابيم، بلكه پرسش اين است كه خود مقوله فهم به لحاظ هستي‌­شناختي در انسان چگونه رخ مي‌دهد. به همين دليل هرمنوتيك از هايدگر به بعد، هرمنوتيك فلسفي خوانده مي‌­شود، در حالي كه هرمنوتيك شلايرماخر و ديلتاي، هرمنوتيك روشي است. به عبارت ديگر از هايدگر به بعد، موضوع هرمنوتيك پديده‌­شناختي مي­‌شود: پديده‌شناسي فهم. يعني فهم در كانون توجه قرار گرفته است و هدف هرمنوتيك تحليل خود فهم و چگونگي حصول آن در انسان است. پرسش­‌ها ديگر به روش مربوط نمي‌­شوند. پرسش ­ها از جنس كاملا متفاوتي هستند؛ آيا وقتي چيزي را مي‌­فهميم، فهم‌­مان فارغ از ذهنيت‌­هاي پيشين­مان رخ مي‌دهد يا برعكس هر فهمي مبتني بر پيش‌­فهم است. هايدگر هر‌گونه فهمي را مبتني بر پيش‌ساختارهاي فهم (پيش­‌ديد و پيش­‌داشت و پيش‌­دريافت) مي‌­داند و گادامر نيز پيش­‌داوري را مقوم و شرط امكان هر فهمي مي­‌داند. مسائل ديگر هرمنوتيك فلسفي اين است كه آيا موقعيت تاريخي ما در فهم ما نقش دارد يا خير؟ سنت در فهم ما چه جايگاهي دارد. بنابراين در هرمنوتيك فلسفي يك بررسي پديده­‌شناختي در خصوص مقوله فهم صورت مي‌گيرد.

پس با اين بيان هرمنوتيك داراي معناي ثابتي نيست و معناي آن متناسب با رويكردهاي متفاوت تغيير مي‌كند

به نكته مهمي اشاره كرديد. در هرمنوتيك روشي شلايرماخر و ديلتاي هرمنوتيك عبارت است از مجموعه فنون و روش‌هايي كه دستيابي به قصد مولف را ممكن مي­‌سازد. اما هرمنوتيك نزد هايدگر و گادامر ديگر روش نيست و فلسفي مي‌­شود. دغدغه هرمنوتيك فلسفي تبيين ماهيت فهم و شروط امكان آن است. ميان اين دو معنا از هرمنوتيك فاصله بسيار زيادي است.

به نظر مي‌رسد شما در نوشته‌ها و گفتارتان ميان دو مفهوم «پديدارشناسي» و «پديده شناسي» تمايز قائليد. اگر ممكن است در اين زمينه توضيح دهيد.

واژه انگليسي مورد نظر فنومنولوژي (phenomenology) است كه در فارسي به «پديدارشناسي» و «پديده‌شناسي» ترجمه شده است. فنومنولوژي در سنت فلسفي غرب در دو رويكرد متفاوت بسط يافته است. يك رويكرد در حوزه ايده‌­آليسم آلماني است، يعني ايده­‌آليسم استعلايي كانت و ايده‌­آليسم مطلق هگل. در اين رويكرد، واژه «فنومن» (phenomena) ناظر به پديدار است. پديدار چيزي است كه در پسِ پشتِ آن «ذات» يا «نومني» نهفته است. كانت در نظريه معرفت خود از اين ايده جانبداري مي‌كند كه ما فقط مي­‌توانيم پديدارها را بشناسيم اما در عين حال معتقد است در پسِ پشتِ پديدارها اشياء في‌­نفسه‌­اي وجود دارند كه نمي­‌توانيم آنهارا بشناسيم، اما اين اشياء بر حواس ما تاثير مي­‌گذارند و داده‌هاي تجربي يا شهودات حسي را پديد مي‌آورند. بنابراين پديدار چيزي است كه بر ما پديدار مي‌شود، اما ما به آن ذاتي كه در پسِ پشتِ پديدار هست، دسترسي نداريم. هگل نيز در پديدارشناسي روح، از ذات يا روحي سخن مي­‌گويد كه خودش را در حركت تاريخي آشكار و پديدار مي‌كند. بنابراين وقتي مراد از فنومن، پديداري است كه در پسِ پشتِ آن ذاتي است، من از واژه پديدارشناسي استفاده مي‌كنم. يعني پديدارشناسي ناظر به رويكردي است كه در حوزه ايده‌­آليسم آلماني اعم از ايده‌­آليسم استعلايي و ايده‌­آليسم مطلق وجود دارد. اما رويكرد دوم ناظر به معناي فنومنولوژي در انديشه هوسرل و پس از او هايدگر است. در اين رويكرد، منظور از فنومن، خود ذات است، نه چيزي كه در پسِ پشتِ آن ذاتي قرار دارد. بنابراين من براي آنكه رويكرد فنومنولوژي در ايده‌­آليسم آلماني رااز فنومنولوژي نزد هوسرل و هايدگر و گادامر متمايز كنم، اولي را «پديدارشناسي» و دومي را «پديده­‌شناسي» ناميده‌­ام.

در گفت‌وگو به هايدگر زياد اشاره شد. در ايران هم هايدگر به علل مختلف خيلي شناخته شده‌تر است و گويي گادامر زير سايه هايدگر ناشناخته مانده است. ارتباط اين دو چگونه بوده؟

گادامر سال 1900 به دنيا آمد. در حدود 21-22 سالگي، تقريبا در تمام كلاس­‌هاي درس و سخنراني­‌هاي هوسرل و هايدگر شركت مي‌كرد و خيلي زود جزو شاگردان خيلي نزديك هايدگر شد. هايدگر نقش مهمي در برانگيختن انديشه‌هاي فلسفي درگادامر داشت. در آلمان، پژوهشگر دو رساله مي‌­نويسد، يكي رساله دكتري براي اخذ مدرك دكتري و ديگري رساله استادي براي كسب كرسي استادي. استاد راهنماي رساله استادي گادامر، هايدگر است. هايدگر در 1927 كتاب مشهور «هستي و زمان» را منتشركرد و گادامر در سال 1928 ذيل راهنمايي هايدگر از رساله استادي­‌ اش دفاع كرد. رساله استادي گادامر«خوانشي از فيلبوس افلاطون»بود. گادامر بعدا اصلاحاتي در اين رساله انجام داد و آن را در سال 1931 با عنوان «اخلاق ديالكتيكي افلاطون» منتشر كرد. اين نكته را متذكر شوم كه گادامر در دوران حياتش سه كتاب نوشته است: 1. اخلاق ديالكتيكي افلاطون، 2. مثال خيردر فلسفه افلاطوني و ارسطويي، 3. حقيقت و روش (1960). ساير كتاب­‌هاي گادامر در واقع مجموعه‌اي از مقالات و سخنراني­‌هاي اوست كه به صورت كتاب منتشر شده است و يا بسط يك سخنراني يا يك مقاله است كه به صورت كتاب درآمده است. پدر گادامر مخالف تحصيل او در رشته فلسفه بود. او شيمي­دان مطرح و برجسته‌­اي بود كه در دهه 1920 رييس دانشگاه هم شد. او در سال 1928 مبتلا به سرطان شد و در آستانه مرگ نگران آينده پسرش بود، زيرا نگرش چندان مثبتي به فلسفه و علوم انساني نداشت. لذا از هايدگر كه استاد برجسته‌­اي بود، درباره وضعيت پسرش پرسيد و هايدگر به او اطمينان دادكه پسرش فيلسوف خوبي مي‌شود و آينده شغلي مناسبي خواهد داشت. اين نشان‌دهنده ارتباط نزديك هايدگر و گادامر است.

به ارتباط ميان هايدگر و گادامر اشاره كرديد، آيا ميان آنها تفاوتي هم هست؟

گادامر خودش هميشه تصريح كرده است كه كتاب «حقيقت و روش»تلاشي است براي فهم هايدگر متاخر يعني هايدگرِ پس از «هستي و زمان». اما وقتي اين كتاب در سال 1960 منتشر شد و گادامر نسخه­‌اي از آن را براي هايدگر فرستاد، شگفت‌زده شد، زيرا هايدگر هيچ واكنشي به اين كتاب نشان نداد. اين نحوه مواجهه هايدگر با حقيقت و روش تامل­‌برانگيز است و به نظر مي‌رسد واكنش سرد هايدگر به اين اثر بزرگ به اين دليل بوده است كه گادامر در اين كتاب به مفاهيم متافيزيكي نظير «سوژه» و «آگاهي» پرداخته است، و اين در حالي است كه هايدگر همواره ­كوشيده است كه از چنين مفاهيمي فرا رود.

يعني مي‌توان گفت گادامر به خلاف هايدگر، كماكان در سنت متافيزيكي باقي مي‌ماند.

نه تنها باقي مي‌­ماند، بلكه فراروي از اين سنت را ناممكن مي‌­داند و اين يكي از تفاوت­‌هاي اصلي هايدگر با گادامر است. تفاوت ديگر آنها در نوع نگاه به حقيقت است. البته گادامر در آموزه حقيقت متاثر از هايدگر است و معتقد است كه حقيقت هيچگاه خود را به تمامه آشكار نمي‌كند و هر‌گاه جنبه‌­اي از خود را آشكار مي‌كند، جنبه يا جنبه‌هايي ديگر را پنهان مي­‌سازد. اما تفاوت مهم آنها در مساله حقيقت اين است كه گادامر معتقد است حقيقت در زبان و از طريق زبان و در زمان حاصل مي­‌شود و در برساخته شدن حقيقت، ديالوگ و ديالكتيك نقش­ اساسي دارند. به بيان ديگر گادامر معتقد به واسطه‌­مندي حقيقت است و تاكيد مي‌كند كه ما زماني به حقيقت دست مي‌­يابيم كه زبان و زمان آن را وساطت كنند.

اما هايدگر اين واسطه‌مندي را قبول ندارد.

بله ندارد.در حالي كه گادامر به مفهوم «درنگ» قائل است و معتقد است حقيقت از طريق درنگ كردن خودش را بر ما آشكار مي‌كند، هايدگر استعاره «آذرخش» را به كار مي‌­برد و معتقد است حقيقت همچون يك «آذرخش» آشكار مي­‌شود.

به نظر مي‌رسد در نگاه گادامر به حقيقت اراده انساني حذف نشده است.

گادامر مي­‌گويد حقيقت زماني خود را بر ما آشكار مي‌كند كه ما با مشكلي مواجه مي­‌شويم و مساله‌­اي براي‌مان رخ مي‌دهد و در مخاطره قرار مي­‌گيريم. يعني زماني كه احساس مي‌كنيم باورهاي كنوني­‌مان در يك حوزه خاص نمي­‌تواند جوابگوي‌مان باشد. اينجاست كه با مشكل مواجه مي­‌شويم. بنابراين مشكل يا مساله در فرآيند تجربه پديد مي­‌آيد. اما پاسخ مساله يا راه‌حل مشكل كه گادامر از آن به حقيقت تعبير مي‌كند، از طريق گفت‌وگو با ديگري و از طريق فرآيند ديالكتيكي پرسش و مفاهمه پديد مي‌­آيد.

البته هايدگر هم گفت‌وگو را قبول دارد.

بله، ولي گفت‌وگو با خدايان را. هايدگر فيلسوف تامل و انديشيدن است و انديشيدن را نوعي گفت‌وگو با خدايان براي آشكار شدن حقيقت همچون آذرخش‌ مي­‌داند. اما گادامر از گفت‌وگو با انسان­‌ها سخن مي­‌گويد و معتقد است حقيقت از خلال گفت‌وگو با انسان­‌هاي ديگر آشكار مي ­شود.

پيامد اجتماعي و سياسي اين دو رويكرد متفاوت به حقيقت چيست؟ آيا مي‌توان گفت كه از دل نگاه هايدگري رويكردي انحصارگرا و تماميت‌خواه به سياست نتيجه مي‌شود در حالي كه از نگاه گادامري رويكردي دموكراتيك؟

بله، گادامر حقيقت را نتيجه گفت‌وگو با ديگري مي‌­داند و اين يعني به همان اندازه كه من به حقيقت دسترسي دارم، ديگري هم دسترسي دارد. بنابراين اگر بخواهم از منظر تامل صرف مشكلي را حل كنم، يكسونگرانه و جزم‌­انديشانه پيش رفته‌­ام. مشكل يا مساله زماني حل مي‌­شود و حقيقت زماني آشكار مي‌­شود كه به اشتراك گذاشته شود.

آيا مي‌توان گفت همكاري هايدگر با نازي‌ها و رياستش بر دانشگاه در دوران قدرت نازي‌ها، ريشه در افكارش دارد؟

به نظر من الزاما چنين نيست.

اما بالاتر در بحث از رويكردهاي متفاوت‌شان ديديم كه به دو نتيجه متفاوت مي‌رسيم.

حداكثر مي­‌توان گفت كه لوازم انديشه فلسفي اين دو فيلسوف در حوزه سياسي اين هست.

الان جايگاه گادامر در دنيا كجاست؟

گادامر امروز همچنان فيلسوف بسيار مهمي است و «حقيقت و روش» يكي از آثار ماندگار و كلاسيك در تاريخ فلسفه است. گادامر غير از آنكه فيلسوف هرمنوتيكي است، نظرات فلسفي مهمي نيز در حوزه‌هاي مختلف دارد. براي مثال نظرات او در فلسفه هنر بسيار محل توجه است. همچنين او خوانش خاصي از فلاسفه يونان باستان ارايه مي‌كند و فلسفه يونان باستان يكي از محورهاي اصلي پژوهش‌هاي اوست و به اين دليل منتقد جدي خوانش هايدگر از فلاسفه يونان باستان است.

انديشه‌هاي گادامر در ايران چه كاربردي دارد؟

كاربردهاي متعددي قابل طرح است كه من در اينجا با توجه به محدوديت­‌هاي گفت‌وگو به مواردي اشاره مي‌كنم. مورد اول به هدف از خوانش متن مربوط مي­‌شود. در مواجهه با متون دو رويكرد وجود دارد: 1. قصدگرايي، 2. استقلال معنايي. در رويكرد قصدگرايي هدف از خوانش متن دستيابي به قصد مولف است.اندیشمنداني چون شلايرماخر، ديلتاي و اريك هرش از اين رويكرد جانبداري مي‌كنند. اما گادامر و بيشترِ منتقدان ادبي، از نظريه استقلال معنايي متن جانبداري مي‌كنند و معتقدند در فرآيند خوانش متن نبايد به دنبال فهم قصد مولف باشيم بلكه بايد به سخن خود متن گوش سپاريم و ببينيم خود متن به ما چه مي‌­گويد. اين رويكرد معناي متن را منفك و مستقل از مولف يا پديد آورنده متن مي‌­داند و از اين رو به نظريه استقلال معنايي متن شهرت يافته است. گادامر مخالف قصدگرايي‌است و كل انديشه هرمنوتيكي‌­اش را در دفاع از استقلال معنايي متن سامان داده است. اين در حالي است كه رويكرد غالب سنتي جامعه ما و به خصوص رويكرد غالب در حوزه‌هاي علميه در فهم متون ديني، مبتني بر نظريه قصدگرايي است. طبيعتا انديشه‌هاي گادامر چالشي جدي را در برابر اين نگاه سنتي و غالب در ايران قرار مي‌دهد. مورد ديگر آن است كه گادامر اهميت خاصي به سنت مي‌دهد و از اين جهت متهم به محافظه‌­كاري شده است. البته معنايي كه ما از سنت مي‌فهميم، محدودتر از معناي مورد نظر گادامر است. هرچند گادامر هيچگاه تعريف مشخصي از سنت ارايه نكرده است.در جامعه ما از صد و اندي سال پيش به اين سو، تقابل بين سنت و مدرنيته يكي از مسائل اصلي بوده است و اين چالش هنوز هم لاينحل باقي‌مانده است و بسياري از مسائل و مشكلات جاري جامعه ما ريشه در اين تقابل دارد. نگاه گادامر به سنت و نقشي كه براي آن قائل است مي­‌تواند تا حدي راهگشا باشد. مورد سوم به مساله «كاربرد» مربوط مي­‌شود كه يكي از اصطلاحات مهم و كليدي نظريه هرمنوتيكي گادامر است. گادامر ضمن رد قصدگرايي، اين ايده را مطرح مي‌كند كه ما متن­ها را براي اين نمي‌­خوانيم كه معناي مقصود مولف آنها را دريابيم بلكه آنها را مي­‌خوانيم تا از طريق متن­‌هاي ديروز براي پرسش­‌هاي امروزمان پاسخ­‌هايي درخور بيابيم.طبق نظر گادامر، ما در فرآيند زندگي پيوسته در معرض چالش­‌هاي گوناگون هستيم كه برآمده از موقعيت هرمنوتيكي و تاريخي امروزمان است. اين چالش­‌ها را بايد از طريق گفت‌وگو و رجوع به سنت حل كرد، يعني از طريق خواندن متوني كه از گذشته به دست­‌مان رسيده است. اين بدان معناست كه ما بايد براي حل مشكلات‌مان با خود متون سنتي وارد گفت‌وگو شويم و اين متون داراي اين پتانسيل هستندكه براي مشكلات امروزمان راه‌حل ارايه كنند. گادامر اين فرآيند را كاربرد مي­‌نامد. كاربرد يعني مساله­‌محور به سراغ متن­‌ها رفتن و يافتن پاسخ پرسش­‌هاي امروز از متون ديروز. مي­‌بينيم كه انديشه گادامر حاوي نوعي اعتبار بخشيدن به سنت است، البته به شكلي متفاوت از نوع اعتبار بخشيدني كه در جامعه خودمان شاهد آن هستيم. حرف گادامر اين است كه سنت حقيقتي اجتناب‌ناپذير ولي در عين حال سيال و پوياست. سنت تغيير مي‌كند، اما تغييرات آن تدريجي است.در عين حال سنت داراي چنان ظرفيتي است كه وقتي تغيير مي‌كند، آن امر تغييريافته را نيز دروني خود مي‌كند و جزو سنت مي­‌شود. بنابراين سنت خودش را دايم از طريق افراد جامعه نو و حفظ مي‌كند.

يك بحث ديگر مهم گادامر موضوع آميزش يا امتزاج افق‌هاست. ما در جهاني زندگي مي‌كنيم كه به واسطه ارتباطات گسترده از طريق اينترنت و شبكه‌هاي مجازي با جهان‌هاي متفاوتي مواجه هستيم. آيا مي‌توان گفت بحث آميزش افق‌هاي گادامر براي توضيح اين زندگي در جهان‌هاي متكثر كاربردي است؟

بله، اما امتزاج افق­‌هاي مورد نظر گادامر، عملي است كه نتيجه آن مفاهمه و دستيابي به حقيقت است. اينكه امروزه به واسطه امكاناتي كه تكنولوژي فراهم آورده است افراد مي­‌توانند گونه‌هاي مختلف زندگي در ديگر نقاط جهان را مشاهده كنند، امتزاج افق­‌ها نيست. اين فقط حاكي از آن است كه افق­‌هاي مختلفي به روي افراد گشوده شده است. اما امتزاج افق­‌ها زماني رخ مي‌دهد كه فرد با يك پرسش يا مشكل مواجه شود و براي حل آن وارد گفت‌وگو با ديگران شود و از طريق آميختن افق و چشم‌­انداز خود با افق و چشم‌­انداز ديگران پاسخ پرسش خود را بيابد. به نظر گادامر، فرد تا زماني كه در افق خود محصور است، نمي‌­تواند مساله را حل كند. مساله زماني حل مي‌­شود كه به اشتراك گذاشته شود. يعني زماني كه افق فرد به افق ديگران گشوده باشد و با ديگران بر سر موضوع مورد نظر وارد گفت‌وگو شود.نتيجه اين گشودگي و درآميختن افق­‌ها دستيابي به حقيقتي است كه فراتر از افق هر يك از طرفين گفت‌وگوست.

يعني تا زماني كه گشودگي نباشد، امتزاج افق‌ها رخ نمي‌دهد.

دقيقا.«openness» يا گشودگي يكي از واژگان كليدي گادامر است. شرط امكان امتزاج افق­‌ها همين گشودگي است. ديالوگ زماني شكل مي‌گيرد كه گشودگي باشد. وقتي دو نفر رو در روي هم مي‌­نشينند اما نه براي آنكه سخن هم را بشنوند بلكه براي آنكه موضع خودشان را اثبات كنند، چنين گفت‌وگويي ديالوگ نيست، مونولوگ است. حرف گادامر اين است كه فرد زماني مي­‌تواند مشكلاتش را حل كند كه از خودش بيرون برود. او ميان «شنيدن» و «گوش سپردن» تمايز مي­‌گذارد. گادامر وقتي مي‌گويد «نشنويد، بلكه گوش بسپاريد»، در حقيقت بر اين نكته تاكيد مي‌كند كه بايد طرف مقابل خود را به رسميت بشناسي، چرا كه او نيز همچون تو نسبتي با حقيقت دارد و چه­‌بسا جنبه ديگري از حقيقت را بر تو آشكار كند. بنابراين ديالوگ واقعي فقط گفتن نيست. حتي گفتن و شنيدن هم نيست، ديالوگ واقعي گفتن و در عين حال گوش سپردن است. كسي گوش مي­‌سپارد كه گشوده است و كسي گشوده است كه از جزميت بيرون آمده باشد.

در پايان اگر ممكن است درباره كتاب هم توضيحي ارايه كنيد.

كتاب­‌هاي راهنما (companion) مجموعه كتاب­‌هايي هستند كه دانشگاه كمبريج هر جلد از آنها را به يكي از فيلسوفان بزرگ اختصاص داده است.هر يك از اين كتاب­‌ها متشكل از مجموعه مقالاتي است كه نگارش آنها به گروهي از پژوهشگران برجسته بين­‌المللي و متخصص در زمينه آن فيلسوف واگذار شده است. كتاب راهنماي گادامر نيز يكي از اين مجموعه كتاب­‌هاست كه حاوي نكات تخصصي ارزنده‌اي درباره مفاهيم بنيادين انديشه فلسفي گادامر است. ترجمه اين كتاب مي‌­تواند گام رو به جلويي در جهت معرفي عميق­‌تر انديشه‌هاي گادامر باشد، زيرا اكثر كتاب­‌هايي كه انديشه‌هاي هرمنوتيكي گادامر را معرفي مي‌كند. رويكرد تاريخي دارند و ضمن معرفي نظرات هرمنوتيكي فيلسوفان هرمنوتيكي نظير شلايرماخر، ديلتاي، هايدگر و ديگران، به معرفي اجمالي آراء هرمنوتيكي گادامر هم پرداخته­‌اند. از سوي ديگر، شاهد آن هستيم كه در ايران كتاب­‌هايي با هدف رد نظرات گادامر نوشته شده است. اشكال چنين آثاري اين است كه قبل از بررسي دقيق نظرات گادامر، در برابر آن موضع گرفته است. پيامد چنين رويكردهايي ارايه تفسيرهاي سطحي از انديشه‌هاي گادامر است. كتاب راهنماي گادامر يكي از آثاري است كه مي­‌تواند چنين خلأهايي را تا حدي پر كند و به فهم دقيق‌­تر انديشه‌هاي هرمنوتيكي گادامر ياري رساند.

مخاطب آن كيست؟

عمدتا دانشجويان و علاقه­‌مندان به مباحث هرمنوتيكي. البته با توجه به آنكه هرمنوتيك موضوعي ميان­‌رشته‌­اي است، دانشجويان رشته‌هاي مختلفي چون فلسفه، الهيات، جاممعه­‌شناسي، حقوق و مانند اين­ها مي­‌توانند مخاطب اين كتاب باشند .


ديلتاي اما بر اين نكته تاكيد مي‌كند كه جنس معرفت در علوم انساني متفاوت از جنس معرفت در علوم طبيعي است. شناخت در علوم طبيعي از جنس توضيح و تبيين است كه هدفش تبيين ويژگي­‌هاي اشياء طبيعي و بيان روابط ميان آنها است. اما شناخت در علوم انساني از جنس فهم است، يعني پژوهش­گر با تكيه بر سنخيت خود با موضوع پژوهش سعي در فهم پديده‌هاي عالم انساني دارد.

 گادامر حقيقت را نتيجه گفت‌وگو با ديگري مي‌داند و اين يعني به همان اندازه كه من به حقيقت‌‌ دسترسي دارم، ديگري‌ هم دسترسي دارد. بنابراين اگر بخواهم از منظر تامل صرف مشكلي را حل كنم، يكسونگرانه و جزم‌انديشانه پيش رفته‌­ام. مشكل يا مساله زماني حل مي­‌شود و حقيقت زماني آشكار مي‌شود كه به اشتراك گذاشته شود.

از هايدگر به بعد، هرمنوتيك فلسفي خوانده مي­‌شود، در حالي كه هرمنوتيك شلايرماخر و ديلتاي، هرمنوتيك روشي است. به عبارت ديگر از هايدگر به بعد، موضوع هرمنوتيك پديده‌­شناختي مي‌شود: پديده­‌شناسي فهم. يعني فهم در كانون توجه قرار گرفته است و هدف هرمنوتيك تحليل خود فهم و چگونگي حصول آن در انسان است. پرسش­‌ها ديگر به روش مربوط نمي­‌شوند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون