ضد انقلاب، ضد فرهنگ
اولينباري كه اصطلاح «انقلاب فرهنگي» به گوشم خورد، نوجواني 15-14 ساله بودم، سالهاي مياني دهه 1370 خورشيدي، در دبيرستان 22 بهمن منطقه 13 تهران درس ميخواندم و مسوول واحد فرهنگي دانشآموزان بودم. قرار بود به رسم هر ساله در ايام دهه فجر روزنامه ديواري تهيه كنيم. از يكي از اولياي مدرسه تعبير «انقلاب فرهنگي» را شنيدم. در آن زمان هيچ چيز درباره سابقه اصطلاح در چين و پس از انقلاب 57 نميدانستم. از كتابخانه كوچك مدرسه، يكي، دو كتاب كه اشاراتي به انقلاب فرهنگي داشتند، گرفتم. اما باز چيزي دستگيرم نشد. براي من به عنوان نوجواني تازه سر از تخم در آورده كه شيفته فرهنگ است و تا آن زمان همواره به نيكي از انقلاب و دستاوردهايش شنيده، تركيب «انقلاب فرهنگي» خيلي خوشايند بود، اصلا فكر ميكردم اگر قرار است انقلاب به معناي مثبتي كه شنيده بودم، رخ بدهد، بايد در عرصه فرهنگ باشد. منتها نميدانستم ساز و كارها و شيوههاي آن چيست. فقط ميدانستم كه تغييرات رو به بهبود بايد در عرصه فرهنگ به وقوع بپيوندد.
سالها گذشت تا دريافتم كه «انقلاب فرهنگي» عنواني عام براي رويهها و روندهاي انقلابي در عرصه فرهنگ است كه معمولا بعد از انقلابهاي سياسي رخ ميدهند، مثل انقلاب فرهنگي در روسيه يا انقلاب فرهنگي در چين. در مورد دگرگونيهاي انقلابي در عرصه فرهنگ، در اين دو كشور خيلي چيزهاي جالبي ننوشتهاند و نگفتهاند. يعني آن را معمولا به معناي روندهاي تصفيه استادان دانشگاه و كلا نهادهاي فرهنگي زيرنظر دولتهاي روسيه و چين كمونيستي از آدمها و انديشههاي غيرهمسو با انديشهها و افكار پيروزمندان و بهرهمندان انقلاب خواندهاند. در مورد ايران هم انقلاب فرهنگي به مجموعهاي از اقدامات حاكميتي و تغييرات از بالا در عرصههاي فرهنگ و آموزش اطلاق ميشود كه بين سالهاي 1359 تا 1362 رخ داده است. در مورد خوب و بد يا درست و غلط اين اقدامات هم حرف و حديث بسيار است و اين مختصر مجال پرداختن به آن نيست.
از منظر امروز و اينجا آنچه حائز اهميت است، آن است كه در روزهاي اخير، بسياري عنوان اخراجها و تعليقها و انفصال از خدمت و بازنشستگي اجباري اساتيد دانشگاهي را انقلاب فرهنگي دوم گذاشتهاند، شماري هم از «خالصسازي» سخن ميگويند. با اين عنوان دوم كاري نداريم. همان اولي را درنظر ميگيريم. فرض كنيم انقلاب، آن هم انقلاب سال 57 رويدادي تماما يا اكثرا درست و مطبوع بود، در جهت تامين استقلال كشور و نفي استبداد. آيا اخراج و حذف اساتيد دانشگاه، به صورت دستوري و به شكل فلهاي، به صرف آنكه منتقد بودهاند، با بهانههاي جورواجور، همسو و در راستاي انقلاب به اين معناست؟ آيا كاستن از توان دانشگاهها و حذف نيروهاي انساني متخصص و كاربلد، به دليل اختلافنظر و سليقه سياسي، كمكي به كشور ميكند؟ از آن مهمتر، اين كار چه ربطي به فرهنگ دارد؟ آيا فرهنگ و امر فرهنگي، با اقدام آمرانه و از بالا و حذف و به اصطلاح خالصسازي امكانپذير است؟ آيا جز اين است كه فرهنگ تنها از طريق تكثر و تنوع و چندگانگي و تقابل و رويارويي بارور ميشود؟ آيا بهتر نيست به جاي عنوان «انقلاب فرهنگي»، اين اقدامات را ضد انقلاب و ضد فرهنگ خواند؟