«تفكر معاصر هنوز راه روشني را پيدا نكرده است. آنچه ميبينيم شك و نااميدي از يكسو و وسوسه براي اصول ثابت نشده از سوي ديگر است كه در مقابل يكديگر ايستادهاند و ترس و اضطراب با اميد و اطمينان مخلوط شدهاند.» مارتين هايدگر (1)
در تاريخ فكر سياسي-مدني «اميد» در هر سه دوران كلاسيك، وسطي و مدرن بهطور جدي مورد توجه بوده است. سومين پرسش از پرسشهاي بنيادين كانت پرسشِ از «اميد» است كه ميپرسد: «به چه چيزي ميتوانم اميدوار باشم؟» البته پيشينه چنين پرسشي در اصول سهگانه مسيحيت بود كه «اميد»، «ايمان» و «احسان» را سه فضيلت اصلي هر مسيحي مومني ميداند. پيش از مسيحيت، ارسطو از elpis به عنوان «انتظار خوب كه رو به آينده دارد» سخن گفته بود. وي مقولات «انتظار خير»elpizein agathon و euelpis (اميدوار) را بحث كرده است. افلاطون هم در فيلبوس نسبت معرفتي با زمان حال را همان ادراك حسي، نسبت با گذشته را «خاطره» و نسبت با آينده را «اميد» ميدانست. البته اميد به عنوان يك «علاقه ذهني به امكانهاي مثبت در آينده» اولينبار توسط سوفوكلس مطرح شده بود و دمكريت نيز بين «چشمانداز»، «تفكر درست» و «انتظار غيرممكن» تمايز قائل شده بود.
مفهوم اميد نزد شاعران بزرگ فارسي
«اميد» از مفاهيم بنيادين در انديشه مولوي است. وي بهكرات از مفهوم اميد استفاده كرده است:
كي گفت كه آن زنده جاويد بمرد
كي گفت كه آفتاب اميد بمرد
آن دشمن خورشيد در آمد بر بام
دو ديده ببست و گفت خورشيد بمرد
كوي نوميدي مرو اوميدهاست
سوي تاريكي مرو خورشيدهاست
سعدي نيز تاكيد خاصي بر اميد داشته است:
اميدوار چنانم كه كار بسته برآيد
وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آيد
عمر دگر ببايد بعد از فراق ما را
كاين عمر صرف كرديم اندر اميدواري
كدام اميد؟
در دوران معاصر، هايدگر مانند نيچه زندگي را تاييد ميكند، ولي برخلاف او تراژيك و رنجآور بودن زندگي را اجتنابناپذير نميداند. وي براساس تحليل زيستماني كه مبتني بر پديدارشناسي هرمنوتيكي وي است، زندگي را به شرط گرفتار نشدن در دلمشغوليهاي هر روزي تاييد ميكند(2). هايدگر به امكان تفكر شاعرانه و سكونت شاعرانه در عصر اتم و زمانه جهاني شدن و ارتباطات، يعني زماني كه جنگها به معني واقعي جهاني شدهاند، اميدوار بود. براي وي تفكر صرفا براي تبديل مجهول به معلوم نيست؛ يعني تفكر به تلاش براي دانستن محدود نميشود، بلكه براي تحقق نه- هنوزهاست. تفكر به اين معنا فضيلت آدمي است كه دارايي اصلي او همان «تاي» بودن اوست، يعني هست تا آنچه هنوز نيست، باشد. هايدگر بين ساختن (Bauen) و انديشيدن
(Denken) و سكونت (Wohnen) پيوند قائل است. اين پيوندي است كه توسعهانديشي اصيل را ممكن ميكند.
بر همين اساس، هايدگر بين «اميد نااصيل»
(Hoffnung) و «اميد اصيل» كه آن را «رفتن به جلو» (Vorlaufen) ناميده، تفاوتي اساسي قائل شده است.به تعبير هايدگر، گرچه هيچ زماني چون امروز به اين اندازه وجوه متعدد انسان دانسته نشده است»، اما «در عين حال هيچ زماني دانش درباره انسان به كمي امروز نبوده و هيچ زماني بيشتر از زمان ما انسان ارزش پرسش شدن را نداشته است.» (3) در تعبيري كليتر، هايدگر قائل به اين است كه در تاريخ تفكر غرب، «انسان درست تفكر نشده است.» به تعبير وي، تفكر به صورت معرفتشناسانه (و نه انضمامي) «درباره انسان به جهت حيواني آن و نه به جهت انساني آن فكر ميكند» و لذا نتوانسته است انسان را در جايگاه واقعي خود ببيند. اومانيسم مدرن نيز به خطاي مشابهي در مورد انسان دچار شده و «عاليترين تعريف آن از سرشت انسان هنوز ارزش خاص انسان را تجربه نكرده است.»(4) هايدگر با تحليل زيستماني خود براي پاسخ به پرسش «معناي بودن» كه آن را پرسش فراموش شده در تاريخ فكر غرب ميداند، به «كيستي انسان» (نه چيستي) ميپردازد. در پديدارشناسي زيستماني (اگزيستانسيال)، اصل محوري اين است كه «معناي بودن» از طريق آدمي به آشكاري ميآيد. چه اينكه ارتباطي بنيادين ميان «بودن» (هستي/وجود)، «زندگي» و «زمان» (آينده) برقرار است.
محور «تحليل زيستماني» توصيف زندگي آدمي (زيستنده / (Dasein است، آنگونه كه در عالم ميزييد. زيستنده «در -دنيا - بودگي» است، نه اينكه اول آدمي باشد بعد با جهاني كه در ميزييد، مرتبط شود. آدمي «به دنيا ميآيد» دنيايي كه پيش از او بوده و ميزبان وجودي هر يك از ما ميشود. مفهوم دازاين همين معنا را از بودنِ در (In-Sein) به عنوان مقوم وجودي او دارد. در اين تعبير، عالم و آدم دو قلمروي مجزا نيستند؛ آدمي همانا موجودي است كه زيستن او همانا «در عالم بودن» به معني در دنيا در كنار چيزها و با ديگران است. بنابراين، اينگونه نيست كه او يك بودني است كه در عالم نيز هست. زيستنده «در كنارِ بودن» (Bei – Sein) و «بودنِ با» (Mitsein) است. يعني انسان هميشه با چيزي، با ديگران، با ديگر چيزها و در كنار ديگر چيزهاست.
هايدگر اين نحوه بودن كه خاص موجودي است كه دازاين نام گرفته را مشتمل بر سه مولفه ميبيند: «ايستار»، «فهم» و «سخن». ايستار همان «خود را در وضع معيني يافتن» است. اين «وضع» با «در- عالم- بودن» آدمي مرتبط است. «وضع» يك حالتِ بنيادين است كه نشان ميدهد چگونه هر كسي ضرورتا پيش از اين بوده است. بنابراين، زمان وضع گذشته است نه زمان حال. ويژگي كه هايدگر براي وضع عنوان ميكند، «پرتابشدگي» (Geworfenheit) است. بنابراين، «وضع» آدمي ربطي به روان او ندارد و آنچه به عنوان روان ناميده ميشود در بهترين حالت در ادامه در - عالم - بودن است كه ميتواند واقعيتي داشته باشد و نه چونان قلمرويي خاص خود كه انسان كه با ابتناء به آن در دنياي خود رندگي كند. بنابراين، «وضع» نه از «درون» ميآيد و نه از «بيرون»، بلكه همانا «از پيش در دنيا بودن» است (5). بنابراين، نسبت زيستنده با عالم منفعلانه نيست و او از حيث «در عالم بودن» مستمرا در عالم زندگي خود با اشيا و با ديگران سروكار دارد. او دايما متوجه و معطوف به چيزي است؛ بنابراين ميتوان گفت او دايما دغدغه (sorge/care) چيزي يا امري را دارد؛ بنابراين، از حيث بودن خود، همانا «دغدغه» است.
«دغدغه» به خاطر زماني بودن و «در-عالم - بودن» آدمي است. لحظه اول دغدغه جلوتر بودن(6) است، به اين معني كه ... آدمي در زندگي هميشه «رو به چيزي در بعد از اين» دارد، او هميشه مترصد است تا چيزي انجام شود.(7) اين، آن چيزي است كه هايدگر به عنوان «ممكن بودن» (Möglichkeit) براي فهم به مثابه طرحافكني امكاني خويشتن در علم زندگي از آن ياد ميكند. يعني هر كسي تا زماني كه هنوز زيستنده است، در هر زماني هنوز كاملا و تماما واقعي/محقق (wirklich/actual) نشده است ولي تا زماني كه هست، يعني تا پايانِ بودنش پيوسته ممكنهايي است كه ميتواند محقق كند. به اين معنا «آينده» زمان امكاني بودن هر كسي است. هر كس امكانهاي خاص خود را انتخاب و محقق كند (كه امكانهاي نامحدود نيستند ولي هر كس امكانهاي خاص خود را دارد. براي مثال به پروفسور هاوكينگ توجه كنيد كه در عين اينكه هيچ امكان فيزيكي براي او براي يك فعاليت فيزيكي عادي، چه رسد به قهرمان دو شدن وجود نداشت، اما در انديشيدن به فيزيك و نجوم، وجود منحصربهفردي را در زمانه خود محقق كرد). بنابراين، زيستنده هميشه تا قبل از مرگ يك «نه هنوز» است، گويي هستي آدمي مديون آنچه «هنوز نيست» است.
اميد اصيل: عبور از ترس و اميد
هايدگر بر اساس انسانشناسي امكاني/زيستماني كه توضيح آن آمد، تعبيري خاص كران از «اميد» دارد كه با اميد نزد متفكراني چون كانت متفاوت است. به تعبير هايدگر، يكي از دغدغههاي بنيادين آدمي در پرتاپشدگي هر كسي به بودن در دنيا، ترس است. هميشه در بطن مشغوليات هر روزي، چيزي تهديدكننده كه از آينده به سوي ما ميآيد با ترس آشكار ميشود.ترس هميشه بهطور بنياديني هر موجود در عالمي را در «تهديدشدگي» و بودن او از لحاظ تهديدشدگي آشكار ميسازد(8). اما، نكته كليدي و حساس اين است كه ترس مربوط به از پيش «در عالم بودن» ماست و با چيزي كه از آينده به سوي ما ميآيد هيچ ارتباط هستيشناسانهاي ندارد.
ترس تجربهاي نااصيل است، چون با قرار گرفتن در معرض چيزي كه از آينده به سوي آدمي ميآيد همراه است. ترس نتيجه فراموش كردن امكانهاي «خود» هر كسي براي آنچه هنوز نيست، است. به اين معنا، «ترس» نتيجه غرقه در عالم پيرامون عادي و گذران عادي و هر روزي از زندگي است. بدين ترتيب آدمي در بطن دغدغههايي كه بودن او را در بر گرفتهاند، هست ولي خويشتن خود را فراموش كرده است.به اين معنا، اگر آنچه «اميد» ناميده ميشود همانا «انتظار چيزي در عالم پيرامون براي خود داشتن است»، از نظر زيستماني (و نه «رواني») روي ديگر ترس است. كسي كه اميد دارد در واقع به سوي آنچه به آن اميدوار است، برده ميشود. در اين صورت يعني خويشتن زيستنده فراموش شده و آدمي منفعلانه پذيراي چيزي كه به سوي او ميآيد، ميشود. بنابراين در ترس و اميد «خويشتن خود» فراموش شده است. لذا، ترس و اميد نافي و مانع تحقق خويشتن هر كسند. بنابراين، اگر آدمي در بطن تجربيات عادي زندگي به استقبال چيزي برود، يعني چيزي را آرزو كند يا بر آن اميد ببندد گرفتار از خودبيگانگي و پوچي است، زيرا «انتظار چيزي را داشتن » به قيمت فراموشي خود است.
اما، همه اين بدان معني نيست كه آنچه نااميدي ناميده ميشود هر آدمي (دازايني) را از امكانهايش ميگسلد، بلكه نااميدي هم خود شيوه خاصي از بودن به سوي اين امكانهاست، يعني تحقق امكاني كه به بيهودگي و غير بودن هر كس ميانجامد(9). وقوف به اين امر، «خودآگاهي» محسوب شود، به اين معنا كه چون آدمي موجودي زماني است، يعني هيچگاه تا زمان مرگ خود تمامي خويشتن خود نبوده است، هميشه تا پيش از مرگ كه زمان آن را نميداند، ميتواند غير از آنچه بوده و هست، باشد. بدين ترتيب، «خودآگاهي» همانا عبور از خود دغدغههاي محضوري (zuhandenheit) به سوي خودامكاني كه اكنون در دغدغههاي روزمرّگي محصور است، ميباشد. به اين معنا زمان به هستي متعلق است و آينده با «بودن-آدمي-در عالم» معنا پيدا ميكند. تعبير «به جلو رفتن» (به جاي در معرض آمدنيها قرار گرفتن) اذعان به حقيقت آدم بودن (= اصالت) است. به قول هايدگر اين است آنچه ميتوان اميد ناميد، گرچه بسياري ديگر چيزها اميد و نااميدي ناميده شده باشند.بر همين اساس، وي به جاي «اميد» از پيشبرد استفاده ميكند. اين مقوله به پيش رفتن
(Vorlaufen/anticipation) بر آيند «فهم اصيل» است. فهم به عنوان بنيان زيستمان است «نه يك نوع معين شناخت كه از تبيين و درك چيزي و نه هيچ شناختي به معناي ادراك نظري، (10) بلكه ترسيم كردن ممكني كه به خاطر آن زندبودگي وجود دارد.» (11) آينده نيز بر همين اساس آشكار ميشود. «آينده برآيند خويش فهمي ترسيمي يك امكان زيستمندانه چونان به سوي خود آوردنِ امكان است...» در زبان يوناني علاوه بر لازم و متعدي حالت سومي كه جمع اين دو است نيز وجود دارد مثل «من خودم را آمدم.»(12) هايدگر از اين تعبير زباني بسيار استفاده كرده است. اين آينده (به سوي خود آورده) اصيل است و هايدگر آن را Vorlaufen مينامد كه به فارسي ميتوان به پيش بردن ناميد. اين «نشان ميدهد كه زيستنده (دازاين/زندگي) با اصيل زيستن، خود را چونان توان بودي به سوي خويش ميآورد...» (13)
بنابراين، ميتوان گفت در دنيا دو وجه اساسي براي هستي آدمي وجود دارد؛ يكي مرتبه «فراموشي بودن» و ديگري «انديشيدن به بودن.» (14) «زيستمان اصيل»، «انديشيدن به چگونه بودن» است: «وقتي دازاين (زيستنده) اصالتا در زيستمان واقعي است آنگاه در خويشافكني مصمم يك توان بود وقوع مييابد ...چون زيستمان فقط چونان امر داده پرتاب شده است. «چه، بودن» آدمي در «تا- بودن» او نهفته است
(Das “was sein”.... liegt in seinemZu-sein) و اميد اصيل يعني محقق كردن «نه هنوزها» كه به صورت امكانها در آينده هر كسي و هر اجتماعي هستند. «اميد اصيل» يا پيشبرد، اميد مصممانه است كه پاسخ به معناي بودن است و نه فراموشي بودن و نسيان خويشتن.» (15)
نتيجه: اميد به چه كار آيد؟
به يك معنا ميتوان بر اساس آنچه آمد از تعبير «اجتماعي بودن» يا «مدني بالطبع بودن» براي دازاين استفاده كرده . البته «اجتماعي» نه صفت انسان است و نه انسان بر اجتماعي مضاف است، بلكه «انسان بودن» همان «اجتماعي بودن» است، يعني اجتماعي بودن نوع هستي انسان است، لذا تجربيات زيستماني در عين حال تجربياتي اجتماعياند. به اين معنا، اميد اصيل، همانا تحقق امكانهاي اجتماعي هر «جامعه و هر عضوي از جامعه به عنوان شهروند است. اميد اصيل (به جلو رفتن) يك انتظار نيك است كه با طرحافكني براي تحقق امكانهاي هستي اجتماعي تجربه ميشود. بنابراين، اميد اصيل فهمي است از نحوه بودن است، آنگاه اصيل و ممكن است كه به جاي بر آمدن از دغدغههاي زندگي و خواستههاي دمدستي و خود-نسياني، بر آمده از جستوجوي معناي بودن و به جلو رفتن (Vorlaufen) كه همانا تحقق خودآگاهانه امكانهاي خود ناتمام عمومي است، باشد. اين در «همبستگي» به آشكاري ميآيد. همبستگي هويت انساني-اجتماعي است كه در سنت فكري ايراني-اسلامي در «فتوت» كه همان «دوستي مدني» در تفكر عرفاني سنايي، مولوي و سعدي است، بيان شده و به آشكاري آمده است.
به اين معنا، با اميد اصيل، امكانهاي وجودي-تاريخي مردم، به صورت «توسعه»، «پيشرفت»، «استقلال»، «كمال»، «آزادي»، «عدالت» و «دوستي» محقق ميشوند. يعني امكانهاي تاريخي قابل تحقق يك اجتماع انساني با همبستگي اجتماعي كه نحوهاي از ترسيم امكانهاي خود- با - ديگران در آينده است، به آشكاري ميآيند. به اين معنا، «آرمانيانديشي» و «توسعهانديشي» اشكال مدني «خود پيش بردن» يا اميد اصيل هستند و تا جايي اصيل و ممكن هستند كه از خود - نسياني به دور و به «خودآگاهي در همبستگي» نزديك باشند.لذا «توسعه» به جاي «تكنه» و تكنولوژي نيازمند تحقق امكانهايي از ممكنات تاريخي يك جامعه يا يك «مردم» است. اين تحقق امكانها همان نحوه بودن ممكني است كه با خودآگاهي و نه خودفراموشي محقق ميشود. تحقق امكانهاي ما با تفكر پيش برنده صورت ميگيرد. تاريخ گذشته و سرنوشت حال ما اين را نشان داده است. بنابراين توسعه كه صورت دادن به آينده يك جامعه، يعني محقق كردن نحوهاي و امكاني براي بودن است در پرتو انديشه در باب چگونه بودن ميتواند موفق و مفيد باشد.
٭ اين نوشتار، بازنويسي مقاله «اصالت اميد» است كه سالها پيش در مجله نسيم آزادي به چاپ رسيد.
1- Heidegger, “Who is Nietzche’sZaratustra “. P. 47.
2- Heidegger, “Who is Nietzche’sZaratustra “: 47.
3- Heidegger,Kants Metaphysics: 209.
4- Brief uber den Humanismus: 322-329.
5- Ibid, 136.
شايد اين را بتوان بديل هستيشناسانه براي «امر پيشيني» (apriori) كانت محسوب كرد.
6- Sichvorweg
7- مثل يك بدهي كه بايد پرداخت شود: aussteh
8- S.Z: 188.
9- S.Z: 46
10- S.Z: 444.
11- S.Z: 446.
12- ذكر اين مطلب مديون انديشمند گرامي، آقاي دكتر محمدرضا بهشتي، عضو گروه فلسفه دانشگاه تهران است.
13- Ibid: 446.
14- S.Z: 227-237.
15- S.Z: 522.
پژوهشگر و استاد فلسفه سياسي
افلاطون هم در فيلبوس نسبت معرفتي با زمان حال را همان ادراك حسي، نسبت با گذشته را «خاطره» و نسبت با آينده را «اميد» ميدانست. البته اميد به عنوان يك «علاقه ذهني به امكانهاي مثبت در آينده» اولينبار توسط سوفوكلس مطرح شده بود و دمكريت نيز بين «چشمانداز»، «تفكر درست» و «انتظار غيرممكن» تمايز قائل شده بود.
هايدگر به امكان تفكر شاعرانه و سكونت شاعرانه در عصر اتم و زمانه جهاني شدن و ارتباطات، يعني زماني كه جنگها به معني واقعي جهاني شدهاند، اميدوار بود. براي وي تفكر صرفا براي تبديل مجهول به معلوم نيست؛ يعني تفكر به تلاش براي دانستن محدود نميشود، بلكه براي تحقق نه- هنوزهاست. تفكر به اين معنا فضيلت آدمي است كه دارايي اصلي او همان «تاي» بودن اوست، يعني هست تا آنچه هنوز نيست، باشد.