رضا براهني عاشق آفتاب بود، اما همواره تاريكي زندان را بر دوش داستانهايش ميبرد؛ بر دوش «آواز كشتهشدگان»، بر دوش «روزگار دوزخي آقاي اياز»، بر دوش «چاه به چاه»، بر دوش «بعد از عروسي چه گذشت». او رنج در زندان و رنج بيرون از زندان را بر بستر داستانهايش پهن ميكرد و ميگفت: «ولي معلوم نيست كه شما چرا از زنداني آزاد شده وحشت داريد...» ميگفت، ميپرسيد، ميشنيد و حقيقت را ميجست.
رضا براهني در گوشه گوشه جهان ادبياش، چه شعر بود و چه داستان دنبال حقيقت بود و شايد اين خود او است كه در آواز كشتگان- رماني ملهم از تجربه زنداني شدن او در سالهاي قبل از انقلاب- ميگويد: «وظيفه من ديدن حقيقت است... آن حقيقت را حكومت تكه تكه كرده، متلاشي كرده، يك تكهاش توي قزلقلعه است، تكه ديگرش توي مهردشت، تكه ديگرش توي روزنامه اطلاعات، تكه ديگرش توي قبرهاي گمنام، تكه ديگرش تويي، تكه ديگرش منم، شعرم است، تكه ديگرش مردم تكهتكه شده و منزوي ماست. وظيفه من جمعآوري همه اينهاست... وظيفه من يافتن حقيقت است، شهادت دادن به حقيقت است.»
در سالروز تولد رضا براهني به جهان داستانياش نگاهي تازه انداختهايم. جهاني كه چند حلقه پيوسته داستانهايش را به هم وصل ميكرد. حلقههايي كه به داستانهايش هويت «داستان اجتماعي» ميداد؛ داستان اجتماعي در روزگاري كه جامعه در التهاب اعتراض بود، خسته از استبداد، فقر و تشنه تغيير و زخمي زندان و خفقان، شكنجه. جهان داستاني كه در آن زندان و زنداني، بازجو، شكنجه، چشمبند، آزادي و مبارزه بارها و بارها تكرار ميشود.
از اين منظر شايد بتوان گفت براهني در بيشتر داستانهايش درگير زنداني شدن و آزاد شدن و مبارزه كردن و شكنجه است. شخصيتهاي داستانش زنداني ميشوند، زنداني و شكنجه؛ داستاني با بريدن دستها، پاها و زبان يك مرد آغاز ميشود، در داستاني به تماشاي كشيدن ناخن يك شخصيت مينشينيم، يكي ديگر از داستانها روايتي دارد از ادرار كردن يك ساواكي به دهان شخصيت، در يكي ديگر درباره شكنجه شخصيت با زغال و اتوي داغ ميخوانيم و... و اين داستانها تنها درباره زندانيها نيست. ميتوانيم در آثار براهني تصويري محو از وضعيت خانوادههاي زندانيان را نيز ببينيم. مثل مادرها و پدرهايي كه با آنها با خشونت رفتار ميشود، همسراني كه همپاي يكديگر مبارزه ميكنند و آزار ميبينند، چشم انتظاريها، زندگيهايي كه از هم ميپاشد و مادراني كه آنقدر منتظر آزادي فرزندانشان ماندهاند كه وقت آزادي ميگويند: «ميداني من فكر ميكردم تو هم مردي. فكر ميكردم هيچ وقت از آن زندان بيرون نميآيي. من زندان را نديدهام ولي دايم فكر ميكردم بين قبر و زندان فرقي نيست. ما پدرت را توي قبرش چال كرده بوديم و تو را توي زندان.»
ميبينيم كه بخش بزرگي از جهان ادبي براهني، ادبيات زندان است بيآنكه بتوان داستانهايش را در دسته ادبيات زندان جاي داد، چراكه شخصيتهاي داستانهاي او فقط اسير زندان يك نظام نيستند. به قول حسن ميرعابديني آنها زنداني تفكر جامعه و كابوسها و ترسهاي خويش نيز هستند. از سوي ديگر براهني ادبيات زندان را تبديل به رماني تاريخي، داستاني پست مدرن، رماني رئاليستي كرده و حرفهايش را درباره «آزادي و خفقان و شكنجه» -باز متاثر از تجربه زندان قبل از انقلاب- تبديل به زبان نشانه و نمادين كرده است. شايد عصاره اين سه كلمه را بتوان در اين بخش از رمان روزگار دوزخي آقاي اياز يافت: «زبانش را بريديم... و با بريدن زبانش ديگر چه چيز او را بريديم؟ با بريدن زبانش وادارش كرديم كه خفقان را بپذيرد. ما زبان را براي او بدل به خاطرهاي در مغز كرديم و او را زنداني ويرانههاي بيزبان يادهايش كرديم. به او ياد داديم كه شقاوت ما را فقط در مغزش زنداني كند، هرگز نتواند از آن چيزي بر زبان بياورد. با بريدن زبانش او را زنداني خودش كرديم.»
اگر امروز هنوز زنده بود، بايد 88 سالگياش را جشن ميگرفتيم و شايد هنوز ميشد منتظر داستان تازهاي از او باشيم؛ اما او نيست و شايد با اسماعيل شاهرودي بر دوش ابوالهولي نشسته. براهني شايد نمرده، شايد فقط ديوانهتر شده. به قول خودش در شعر بلند «اسماعيل»: «به مدد عشق از گور بيرونت خواهم كشيد/ تو نمردهاي، فقط ديوانهتر شدي/ و من و تو بر دوش ابوالهولي نشستهايم...»
در اينجا نگاهي اجمالي به رمانهاي رضا براهني خواهيم داشت.
آواز كشتگان
اين رمان حوادث سالهاي منتهي به انقلاب در تهران را روايت ميكند؛ روايتي از دانشگاه و دانشجويان و اساتيد. محمود شريفي، شخصيت اول داستان اهل تبريز است و براي تحصيلات دانشگاهي به تهران آمده و بعد از اتمام دانشگاه با سمت استادي در دانشگاه تهران مشغول به كار ميشود. او بهطور مخفيانه به فعاليتهاي سياسي عليه رژيم مشغول ميشود، اما دستگير شده و به زندان ميافتد. اين رمان درباره كساني است كه شيوه مبارزهشان متفاوت بود. آنها از خشونت پرهيز ميكردند و مبارزهشان را در چارچوب فرهنگ و ادبيات پيش ميبردند. اما در مقايسه با كساني كه مبارزه مسلحانه ميكردند، ميتوان گفت ديده نشدند. در اين رمان به رخدادهاي مختلف تاريخي مانند كودتاي 28 مرداد سال 1332، قيام 30 تير سال 1331 و حوادث 15 خرداد سال 1342اشاره شده است.
رازهاي سرزمين من
روايتي از رخدادهاي سياسي و اجتماعي ايران است از دهه سي تا پيش از انقلاب در شهرهاي تبريز، شيراز، اردبيل، تهران. شخصيت اصلي اين رمان حسين تنظيفي، شاهد ترور يك افسر امريكايي است و به همين دليل به زندان ميافتد. تنظيفي به عنوان كسي كه راز تلخي را ميداند پايش به ماجراي بزرگي باز ميشود و بعد از آزادي تصميم به افشاي فساد ميگيرد و در اين راه كشته ميشود.
در رازهاي سرزمين من به خوبي ميتوان افكار اجتماعي و سياسي براهني را ديد و تلاشش براي اصلاح جامعه. اين رمان نه تنها آينه تمام قدي از آداب و رسوم و زيست مردم تبريز در دورهاي بيست ساله است، بلكه شمايلي از پيامدهاي حضور استعمار در جامعه را نيز نشان ميدهد. داستاني با راوياني كه هر چه ميدانند را روايت كرده و در تاريخ معاصر رفت و آمد ميكنند.
چاه به چاه
اين داستان درباره زنداني شدن فردي به نام حميد است كه به جرم فروختن يك اسلحه قديمي دستگير شده. اسلحهاي كه يادگار دوران ميرزا كوچك خان است، اسلحهاي كه با آن تروري صورت گرفته. حميد در زندان تحت تاثير زنداني ديگري (دكتر) قرار گرفته و راه مبارزه را در پيش ميگيرد.
روزگار دوزخي آقاي اياز
تاريخي كه راوياش اياز از غلامان محمود غزنوي است. داستان از شكنجه آغاز ميشود و در حين شكنجه اياز گريزي ميزند به زندگي شخصي خود، چگونگي ورود به كاخ سلطان، سرنوشت افراد خانواده و برخي نزديكانش. روزگار دوزخي آقاي اياز به زبان فرانسه نيز ترجمه شد و فروش خوبي هم داشت.
بعد از عروسي چه گذشت
داستان معلمي به نام رحمت شهير است كه چند ماه پس از ازدواج تحت فشار و در عصبانيت نسبت به وضعيت نابسامان كشور به شاه توهين ميكند و با گزارش همكارش، توسط ساواك دستگير ميشود. زنداني شدن او باعث ميشود زندگي خانوادگياش به هم بريزد. داستان با خوابهاي او در سلول انفرادي آغاز ميشود، كابوسهايي كه در زندان تعبير ميشود. اما مهم خفقان است. خفقاني كه در جابهجايي يك نقطه در نام فاميل (شهير و شهپر) و گم شدن كليد دستبند و خوابيدن كنار نگهبان به سادگي خود را نشان ميدهد.
آزاده خانم و نويسندهاش
داستاني درباره داستان نوشتن و زندگي خصوصي نويسنده بر بستر وقايع اجتماعي دهه 20 تا 70؛ روايت زندگي نويسندهاي به نام دكتر مجيد شريفي و زني به نام آزاده خانم كه در اين داستان چهرههاي گوناگوني پيدا ميكند و به صورت كهن الگويي از زن شرقي عرضه ميشود. او گاهي به صورت زني در يك صد سال قبل از هجرت، ظاهر ميشود و گاه صورت زن اثيري بوف كور يا قهرمان داستان شبهاي روشن داستايفسكي را به خود ميگيرد. او زني است كه راوي، هم به آن دلبسته است و هم از آن ميگريزد. روايتي هزار تو با راههايي كه گاه نيمه تمام رها شده. نويسنده اين داستان نه تنها به نوشتن داستان خود كه به نقد و تفسير داستانهاي ديگر نيز ميپردازد.
براهني در 87 سالگي ماند
رضا براهني را سال گذشته در روزهاي آغازين بهار از دست داديم. او هميشه در 87 سالگي ماند. در كنار داستان و شعر، در حوزه نقد ادبي هم سرآمد بود و او را به عنوان بنيانگذار نقد ادبي مدرن نيز ميشناسند. همچنين در زمينه نقد سياسي و اجتماعي هم آثار شناختهشدهاي دارد. ميتوان در اين زمينهها به كتابهاي طلا در مس، قصهنويسي، كيميا و خاك، تاريخ مذكر و مقاله معروف «چرا ديگر شاعر نيمايي نيستم» در موخره مجموعه شعر «خطاب به پروانهها» اشاره كرد.
براهني در تبريز به دنيا آمد. در رشته زبان و ادبيات انگليسي تحصيل كرد و به عنوان استاد دانشگاه در تهران و چند دانشگاه خارجي تدريس كرد. 5 فروردين 1401 بيماري فراموشي او را از ما گرفت، همان چيزي كه در روزگار دوزخي آقاي اياز گرفتارش بود: «يادم رفته كه يادم رفته كه يادم رفته.»