شبنم كهنچي
از زاويه يك خواننده فارسيزبان ايراني كه وقايع ادبي جهان معاصر را دنبال ميكند، آلبر كامو همان نويسندهاي است كه در يكي از يأسانگيزترين دورههاي تاريخ معاصر ايران، شهرت عالمگيرش را تثبيت كرد. سال 1957 ميلادي، كمي بيش از سه سال از كودتاي 28 مرداد 1332 در ايران گذشته بود و كشورمان هنوز در كابوس تاريكي و نوميدي دست و پا ميزد. بيش از داستان، اين شعر بود كه زخمِ جامعه را مرهم ميگذاشت. عدهاي با اخوان زمزمه ميكردند: «بده... بدبد... چه اميدي؟ چه ايماني؟...» و با شاملو فرياد ميزدند: «در تمام شب چراغي نيست/ در تمام دشت/ نيست يك فرياد.../ اي خداوندان ظلمت شاد!/ از بهشت گندتان، ما را/ جاودانه بينصيبي باد!» برخي ترجمه مشفق همداني از «برادران كارامازوف» را ميخواندند و «شازده كوچولو» را كه محمد قاضي تازه ترجمه كرده بود ورق ميزدند. بعضي از بزرگترها، اولين جلد «قصههاي خوب براي بچههاي خوب» را كه مهدي آذريزدي تازه نوشته بود براي فرزندانشان ميخواندند و فروغ كنار مجموعه شعر تازه منتشرشدهاش ميانه ترديد و هيچانگاري نشسته بود و ميسرود: «پشت شيشه برف ميبارد/ پشت شيشه برف ميبارد/ در سكوت سينهام دستي/ دانهاي اندوه ميكارد.» در چنين سالي كه جامعه ما غرق اندوه و پوچي و خشم و تلخي بود، آلبر كامو، نويسنده فرانسوي به پاس خلق آثار ادبي و جديت در روشن كردن مشكلات وجدان بشري، جايزه نوبل را در 44 سالگي دريافت كرد. به مناسبت 4 ژانويه، يكصدويازدهمين زادروز آلبر كامو مروري كردهايم بر زندگي ادبي او.
كامو چطور زيست؟
آلبر كامو سال 1913 به دنيا آمد؛ 1291 خورشيدي. همان سال در ايران جواد معروفي، آهنگساز و نوازنده پيانو متولد شد. كامو در الجزاير كه آن زمان مستعمره فرانسه بود بزرگ شد، درس خواند و به عنوان روزنامهنگار مشغول به كار شد. در همين دوران (1938) سارتر نخستين رمان خود را با نام «تهوع» منتشر كرد كه كامو در روزنامه آلژه ريپوبليكن نقدي بر آن نوشت: «قهرمان آقاي سارتر، وقتي به جاي آنكه بر عظمت برخي دلايل نااميد بودنش تكيه ورزد به آنچه در انسان نفرت او را بر ميانگيزاند اصرار ميورزد، شايد به مفهوم واقعي اضطرابش آگاه نيست.» و سال بعد دست به كار نوشتن مجموعه مقالاتي با نام «فقر قبايليه» شد كه درباره فقر عربهاي الجزاير بود و ميتوان گفت به نوعي كيفرخواستي بود عليه استعمارگران. همين مقالات باعث شد او مجبور شود كشورش را ترك كند و رهسپار پاريس شود. كامو در پاريس توانست در انتشارات گاليمار به عنوان ويراستار مشغول به كار شود و در روزنامه زيرزميني «كومباد» كه متعلق به گروهي از چپگرايان مستقل از حزب كمونيست بود، بنويسد. او در دورانی عضو سازمان «كومباد» بود كه با «نهضت مقاومت» به رهبري ژنرال دوگل، همكاري ميكرد. يكي از رمانهاي خود را در همين دوران نوشت. درست زماني كه با گذرنامهاي جعلي داشت به الجزاير برميگشت تا در سفري كوتاه همسرش را ملاقات كند: «طاعون». كامو در نوجواني و جواني به فوتبال علاقه زيادي داشت و فوتبال را مدرسه زندگي ميدانست، اما بيماري مانع فعاليتش شد. او دومين نويسنده جواني بود كه جايزه نوبل را گرفت و تنها كسي بود كه مصاحبهاش را بعد از دريافت نوبل در استاديوم فوتبال انجام داد. او در استاديوم سي و پنج هزار نفري پارك دو پرنس و هنگام تماشاي بازي راسينگ كلاب پاريس با موناكو مصاحبه را انجام داد. كامو در طول عمر خود دو بار ازدواج كرد و معشوقههايي داشت كه يكي از آنها ماريا كاسارس بود كه تا پايان عمر عاشقش ماند و نامههاي بينشان چند سالي است منتشر شده است و به زبان فارسي نيز ترجمه شده است.
آلبر كامو ژانويه سال 1960 به اصرار ميشل گاليمار درحالي كه بليت قطار داشت، سوار اتومبيلي شد كه در 80كيلومتري پاريس از مسير منحرف شد و با يك درخت چنار برخورد كرد. كامو همان لحظه تصادف، مرد. پيكر او را به الجزاير برگرداندند و در گورستان لورماران به خاك سپردند. همان سالي كه كامو درگذشت، ليلي افشار، نوازنده ايراني گيتار كلاسيك متولد شد.
نويسندهاي مبارز
كامو، نويسندهاي بود كه همواره نوري از مسائل فلسفي بر نوشتههايش ميتاباند، چه وقتي داستان مينوشت، چه هنگامي كه مقاله مينوشت. برخي سير تحول كامو را اينطور ميدانند؛ نهيليستي كه اگزيستانسياليست شد. از نظر سياسي نيز خودش معتقد بود آنارشيستي است كه يك دوره دلبسته كمونيسم بوده. در هر حال آلبر كامو هميشه منتقد ديكتاتوري و توتاليتاريسم بود.
كامو، جهان فكري و دغدغه خويش را در كتابش به نام «عصيان» به تصوير كشيده است. او، انساني عصيانگر بود كه تسليم وضعيتش نميشد و با يك سوال به چنين جايي رسيده بود: آيا اگر به پوچ بودن زندگي برسيم، بايد به آن ادامه دهيم يا آن را خودخواسته ترك كنيم؟
او را نميتوان نويسندهاي مرگانديش دانست هر چند مرگ در تمام آثارش، نقشي برعهده دارد. او مرگ را يك خشونت بزرگ، سهمگين، ترسناك و تلخ ميدانست.
كامو نويسندهاي خوشفكر بود كه تلاش ميكرد دغدغههاي انساني را در آثارش بكاود و معناي مفقود در زندگي انسان معاصر را اگر نه كشف، دستكم گمشدگي آن را روايت كند. فعاليتهاي او براي مبارزه با قانون اعدام نيز يكي از همين تلاشها بود. فعالان اجتماعي او را يكي از مبارزاني ميدانند كه تلاششان به ثمر نشست؛ مجازات اعدام بالاخره در فرانسه لغو شد. اولينبار كه با نوشتن به مبارزه با قانون اعدام رفت، سال 1931 بود كه مقالهاي درباره اعدام در روزنامه مدرسهاش منتشر كرد. بعدها مقالاتي كه در اين زمينه نوشت را در مجموعهاي به نام «تاملاتي درباره گيوتين» منتشر كرد. به عقيده او، اعدام عين «عدالت كاذب» است. سال ۲۰۱۱ كتابي با عنوان «آلبر كامو عليه مجازات اعدام» منتشر شد كه حاوي مقالات و اسناد منتشر نشده از تلاشهاي كامو براي لغو مجازات اعدام در الجزاير و اسپانيا بود. آلبر كامو پدرش را خيلي زود از دست داد، وقتي هنوز يك سالش نشده بود. اين خلأ باعث شد او در بيشتر كارهايش ردي از «پدر» باقي بگذارد و در برخي از كارهايش مانند رمان «آدم اول» يك فصل را درباره «پدر» بنويسد.
ميراث كامو
افسانه سيزيف و انسان طاغي كه به فاصله 9 سال از يكديگر نوشته شده است از جمله آثار كاموست كه ديدگاههاي فلسفياش در آن بازتاب پيدا كرده است. اين دو اثر در كنار يكديگر فلسفه كامو را كامل شرح ميدهد. كتاب انسان طاغي كه به نام «عصيانگر» نيز در ايران ترجمه شده است
كامو افسانه سيزيف و رمان بيگانه را در سال 1942 وقتي بيست و نه ساله بود، نوشت و هر دوي اين كتابها نيز توسط نازيها منتشر شد. «بيگانه» روايت زندگي مرد جواني است كه آفتاب توي چشمش ميزند و باعث ميشود مرتكب قتل شود؛ روايتي از زندگي يك محكوم به اعدام. مورسو، شخصيت اصلي اين رمان وقتي به اعدام محكوم ميشود، اين خاطره را به ياد ميآورد: «من پدرم را نشناخته بـودم. چيز مشخصي كه از اين مرد به يادم بود، شايد همين مطلبي بود كه مادرم راجع به او به من ميگفت: روزي او رفته بـود اعدام جنايتكاري را ببيند. حتي از فكر رفتن به آن محل نيز حالش بههم ميخورد ولي با وجود اين به تماشا رفته بـود و پس از بازگشت مدتي از صبح، بالا ميآورد. آن موقع از شنيدن اين قضيه از پدرم بدم آمده بـود. اما اكنون، فهميدم كه كاملا طبيعي بوده است. چگونه تاكنون درك نكرده بودم كه هيچ چيز مهمتر از يك اعدام نيسـت.» 9 سال بعد او «طاعون» را نوشت كه شرح عصيان انسان عليه سرنوشت است، آن زمان 38 سال سن داشت. چهار سال بعد سراغ «انسان طاغي» رفت؛ 1951 و در آن به نقد ايدهآليسم آلماني و استالينيسم پرداخت. كامو مدتي بعد از دريافت جايزه نوبل در سال 1957 ننوشت تا اينكه بالاخره كتاب «آدم اول» را آغاز كرد كه با مرگش ناتمام ماند. روز مرگش دستنوشته نيمهتمام اين داستان همراهش بود. 35 سال بعد، اين اثر منتشر شد و به گواه بسياري، اين اثر را ميتوان زندگينامه كودكي كامو دانست. شخصيتي كه در داستان ژاك كورمري نام دارد. او همان خاطره كودكي خود را درباره اعدام در آخرين رمانش يعني آدم اول نيز به تصوير ميكشد كه جزييات بيشتري دارد. علاوه بر اين يكي از مشغلههاي ذهني كامو يعني «پدر» در اين رمان پررنگ است: مردي
40 ساله به نام ژاك كورمري سر گور پدرش ميرود كه در سال ۱۹۱۴ در نبرد مارن در جنگ جهاني اول كشته شده. راوي داستان ناگهان درمييابد كه پدرش هنگام مرگ از او بسيار جوانتر بوده و اين دريافت ناگهاني او را سخت پريشان ميكند. بيگانه، افسانه سيزيف و كاليگولا را به عنوان سهگانه پوچي كامو ميشناسند. سه اثر كه از چند زاويه به پوچي نگاه ميكند. هر چند نوشتن نمايشنامه كاليگولا سال 1938 آغاز شد اما كامو آن را بعد از بازنويسيهاي مكرر سال 1943 منتشر كرد. شخصيت اول اين نمايشنامه يعني كاليگولا بعد از مرگ معشوقهاش احساس پوچي ميكند و با رفتارهايي وحشيانه و قدرتطلبي ميكوشد مقابل مرگ بايستد. رمان «سقوط» را ميتوان يكي از كارهاي پيچيده كامو از نظر ساختار داستاني دانست. اين كتاب با فرم مونولوگ اول شخص نوشته شده است و روايتي است كه شخصيت اول آن يعني ژان باتيست كلامنس براي غريبهاي كه در اصل خواننده كتاب است تعريف ميكند؛ روايتي از زندگياش به عنوان وكيلي كه از خودكشي يك زن ميگذرد بيآنكه تلاشي براي نجاتش كند و از همينجا سقوطش آغاز ميشود. فهرست مختصر آثار آلبر كامو عبارت است از: بيگانه – ۱۹۴۲ (1321)، طاعون – ۱۹۴۷ (1326)، سقوط - ۱۹۵۶ (1335)، مرگ خوش - ۱۹۷۱ (1350)، آدم اول - كامو پيش از اتمام اين اثر جان باخت و در سال ۱۹۹۵ (1374) اين اثر نيمهتمام منتشر شد، كاليگولا - ۱۹۳۸ (1317)، مرثيهاي براي راهبه - ۱۹۵۶ (1335)، سوءتفاهم – ۱۹۴۴ (1323)، حكومت نظامي (شهربندان) -۱۹۴۸ (1327)، دادگسترها – ۱۹۴۹ (1328)، تسخيرشدگان - ۱۹۵۹ (1338)، پشت و رو – ۱۹۳۷ (1316)، عيش – ۱۹۳۸ (1317)، افسانه سيزيف – ۱۹۴۲ (1321)، انسان طاغي - ۱۹۵۱ (1330). وقايعنامه الجزاير- ۱۹۵۸ (1337).
كامو و همعصرانش
از جمله دوستان كامو كه رفاقتشان عميق بود اما عمر كوتاهي داشت، ميتوان به سارتر اشاره كرد. سارتر بعد از انتشار رمان بيگانه، يادداشتي درباره اين رمان نوشت كه منجر به دوستي او و كامو شد، اما اين رفاقت پس از جنگ سرد شد و بگومگوهاي آنها بالا گرفت. حركت سارتر و سيمون دوبووار در اين زمانه برخلاف حركت كامو بود و انتشار انسان طاغي شكاف بين آنها را عميقتر كرد تا جايي كه رابطه آنها از هم گسست. او در دوران توماس مان، هنري برگسون، گراتزيا دلددا، برنارد شاو و هرمان هسه، فاكنر و ارنست همينگوي، جورج اورول زندگي كرد. سه سالي بود كه كامو با بيگانه و افسانه سيزيف به شهرت رسيده بود كه جورج اورول «مزرعه حيوانات» را نوشت و بعد از آن 1984 را. آرتور كستلر نيز كه از دوستان نزديك سارتر بود در همين دوران ميزيست و اثر معروفش «ظلمت در نيمروز» سال 1940 نوشته شد. همان سالي كه ارنست همينگوي رمان «زنگها براي كه به صدا درميآيند» را نوشت. اين كتابها در همان فضايي نوشته شدند كه كامو نمايشنامه كاليگولا و پس از آن مجموعه مقالات پشت و رو و بعد بيگانه را نوشت.
بين سالهاي 1942 تا 1956 كه كامو بهترين آثارش را مينوشت، در ايران نيز (1334-1320) صادق چوبك داستان كوتاه انتري كه لوطياش مرده بود و مجموعه داستان خيمهشب بازي را نوشت، ابراهيم گلستان مجموعه داستان آذر، ماه آخر پاييز و شكار سايه را منتشر كرد. بزرگ علوي مجموعه داستان چمدان، ورقپارههاي زندان و چمشهايش را نوشت، صادق هدايت مشغول نوشت رمان توپ مرواري شد و مجموعه سگ ولگرد را منتشر كرد. در همين دوره اولين مجموعه داستان يك زن نويسنده در ايران منتشر شد؛ آتش خاموش نوشته سيمين دانشور. ميتوان گفت يكي از فعالترين نويسندهها در اين دوران، جلال آلاحمد بود كه مجموعه داستانهاي زن زيادي، سهتار و از رنجي كه ميبريم را نوشت. رمان مهم اعتمادزاده نيز در همين مقطع منتشر شد: دختر رعيت. آثار كامو هميشه به ما يادآوري ميكند نوميدي واقعي تنها هنگامي اتفاق ميافتد كه «ديگر دليل تقلايمان را ندانيم يا اينكه حتي اصلا تقلايي لازم است يا نه.» چند ماه بعد از مرگ آلبر كامو، غلامحسين ساعدي مجموعه داستان كوتاه شبنشيني باشكوه را منتشر كرد.
برخي كامو را نهيليستي ميدانند كه اگزيستانسياليست شد اما او از نظر سياسي خود را آنارشيستي ميدانست كه يك دوره دلبسته كمونيسم بوده. در هر حال آلبر كامو هميشه منتقد ديكتاتوري و توتاليتاريسم بود.
كامو، جهان فكري و دغدغه خويش را در كتاب «عصيان» به تصوير كشيده است. او انساني عصيانگر بود كه تسليم وضعيتش نميشد و با يك سوال به چنين جايي رسيده بود: آيا اگر به پوچ بودن زندگي برسيم، بايد به آن ادامه دهيم يا آن را خودخواسته ترك كنيم؟
كامو مدتي بعد از دريافت جايزه نوبل در سال 1957 ننوشت تا اينكه بالاخره كتاب «آدم اول» را آغاز كرد كه با مرگش ناتمام ماند. روز مرگش دستنوشته نيمهتمام اين داستان همراهش بود.
35 سال بعد، اين اثر منتشر شد و به گواه بسياري، اين اثر را ميتوان زندگينامه كودكي كامو دانست.