چرا فلسفه اخلاق؟
اميرحسين خداپرست
تفكر اخلاقي يا انديشيدن به وجه اخلاقي امور با هويت انساني ما گره خورده است. ما نميتوانيم خود را به منزله انسان تصور كنيم ولي از منظر اخلاقي به خود و جهان ننگريم. در تمام طول زندگي كوتاه يا بلندمان مسائل اخلاقي را گرداگرد خود ميبينيم. وجودمان در اين جهان، از پيش از تولد تا پس از مرگ، آغشته به اخلاق است. كافي است به پرسشهاي اخلاقي دشواري توجه كنيم كه درباره مسائلي مانند داشتن فرزند، سقط جنين، استفاده از سلولهاي بنيادين و نيز مواجهه با بيماريهاي صعبالعلاج، امكان مرگ آسان، حرمت جسد انسان و استفاده از اجزاي آن براي كمك به بيماران مطرح ميشوند. همچنين فارغ از اين دو سر طيف، مجموعه مسائلي را در نظر آوريم كه بهطور روزمره ذهنمان را به خود مشغول ميكنند و خودآگاه يا ناخودآگاه ما را به تامل اخلاقي فراميخوانند. اين همه نشاندهنده آن است كه امر اخلاقي با هويت انساني ما عجين است.
اما تفكر اخلاقي چه ويژگيهايي دارد؟ به نظر ميرسد دو ويژگي به ظاهر متقابل درخور توجهند: يكم، اخلاق امري به شدت شخصي است. از آنجا كه اخلاق با سرشت انساني ما عجين شده است، به نظر ميرسد كه شخصشخص ما آدميان توان گسستن از آن را نداريم. جز در مواردي خاص كه در قالب مساله شرارت اخلاقي يا بيعاري اخلاقي به آنها پرداختهاند، ما عموما خود را به شكلي عميق درگير امر اخلاقي مييابيم. حتي آنجا كه ميدانيم غيراخلاقي عمل كردهايم، ميكوشيم آن را پنهان كنيم يا عذر و بهانهاي برايش بتراشيم يا خود يا موقعيتمان را از قواعد كلي مستثني كنيم. همچنين ممكن است اندكاندك به ورطه خودفريبي يا دروغباوري بيفتيم و نادرستي عمل يا رذالت منشمان را وارونه جلوه دهيم. اينها نشان ميدهند دشوار ميتوانيم خود را به اخلاق بيتوجه نشان دهيم و امكان تفكر اخلاقي را از شخص خود بپيراييم. دوم، اخلاق امري به شدت غيرشخصي است. تصور ما اين است كه امر اخلاقي با حدود آگاهي و قابليتهاي ما محدود نميشود يا به آن وابسته نيست، بلكه از ما فراتر ميرود و ما را در پي خود ميكشاند. صرف باورها يا نگرشها يا اميال ما نشان نميدهند كه اخلاقا برحقيم. گويي ارزش يا درستي اخلاقي جايي بيرون از ما قرار دارد، جايي كه بايد بكوشيم خود را به آن برسانيم و عمل و منشمان را با آن ملاك انطباق دهيم. بدين معنا، اخلاق جايگاهي فراتر از شخص ما دارد.
با در نظر داشتن اين دو ويژگي، ميتوان استدلال كرد كه ما آدميان نيازمند پرداخت نظري به اخلاق يا فلسفه اخلاق هستيم. در واقع، فلسفه اخلاق زمينهاي است كه ميكوشد اين دو ويژگي را متوازن و سازگار كند. ميدانيم كه ديدگاههاي ما، حتي اگر بر فهم عرفي از اخلاق متكي باشند، بسيار ناقصند و نميتوانند ما را سرراست به صدق اخلاقي راهنمايي كنند. اين را نيز ميدانيم كه تنوع ديدگاهها و صورتهاي زندگي انساني موجب ميشود كه فهم عرفي از اخلاق نتيجهاي واحد به بار نياورد و به حلوفصل اختلافهاي اخلاقي كمكي نكند. فلسفه اخلاق دانشي است كه در آن ميتوانيم در پي رفع اين مشكلات برآييم، به گونهاي كه اگر نه به پايان اختلافهاي اخلاقي، لااقل به فهم روشنتر از آنها و سنجيدن وضع و اعتبار ديدگاههاي اخلاقي متعارض دست يابيم.
با در نظر داشتن چنين تصويري از فلسفه اخلاق و نسبت آن با تفكر اخلاقي، ميتوان اهميت آن را به اجمال دريافت و چنين توضيح داد: 1. با فلسفه اخلاق به تبيين درستي يا نادرستي اعمال ميپردازيم. در واقع، بدون تامل نظري يا فلسفي درباره اخلاق صرفا در مقام عرضه باورها، نگرشها يا اميال خود باقي ميمانيم و امكان سنجش يا داوري درباره آنها را از دست ميدهيم. فلسفه اخلاق به ما ميآموزد كه اعمال را چگونه بايد داوري كنيم: با نظر به اداي وظيفه اخلاقي؟ با نظر به ايجاد پيامدهاي خوب و مثلا به بار آوردن بيشترين شادكامي براي بيشترين افراد؟ با نظر به منش عامل اخلاقي؟ 2. با فلسفه اخلاق به ديدگاههاي اخلاقيمان جامعيت ميبخشيم. وقتي درباره مسالهاي خاص به گونهاي خاص داوري ميكنيم، ميتوانيم نتيجه بگيريم كه احتمالا درباره مسائل مشابه يا نزديك هم داوري مشابه يا نزديكي داشته باشيم. در شرايط عادي، احتمالا به اين نكته توجه چنداني نداريم ولي فلسفه اخلاق به ما ميآموزد كه بايد در ديدگاههاي اخلاقي خود جامعنگر باشيم. 3. با فلسفه اخلاق به ديدگاههاي اخلاقيمان انسجام ميبخشيم. در صورتي كه فاقد تامل اخلاقي باشيم، دور نيست كه درباره امور مختلف اخلاقي به تعارض بيفتيم و مثلا درباره شيوههاي اخلاقا موجه كسبوكار ديدگاهي اخلاقي برگيريم كه متضمن عناصري معارض با عناصر اصلي ديدگاه اخلاقيمان درباره احترام به شخص انسان است. فلسفه اخلاق به ما كمك ميكند انديشه اخلاقيمان را منسجمتر كنيم يا لااقل به ميزان انسجام آن حساس باشيم. 4. فلسفه اخلاق ما را به سوي صدق اخلاقي پيش ميبرد. ممكن است هيچگاه نتوانيم به حقيقت اخلاقي دست يابيم يا اختلافهاي اخلاقيمان را با ديگري حل كنيم ولي فلسفه اخلاق ابزارهايي مفهومي در اختيار ما مينهد تا با آنها به قدر وسع و توان بشري به صدق اخلاقي نزديك و نزديكتر شويم، حتي اگر اين صدق را تعديل شده يا حداقلي در نظر آوريم. 5. با فلسفه اخلاق به فهمي از چيستي اخلاق دست مييابيم. فارغ از آنچه در درون گفتمان اخلاق ميگذرد، فلسفه اخلاق ما را در موضعي مرتبه دوم قرار ميدهد تا با نگاهي از بالا به سرشت اخلاق و نسبت آن با واقعيت، علم، دين و تاريخ بينديشيم. اين همه پرداختن به فلسفه اخلاق را شايسته ما آدميان، ما كه سرشتي عجين شده با تفكر اخلاقي داريم، ميسازد.