شبنم کهنچی
13 روز ابتدای سال هم گذشت. به چشم برهم زدنی گذشت و باقی سال نیز مانند پار و پیرار خواهد گذشت، اما گمانم در «سال» هیچ دورهای به اندازه این سیزده روز، انگیزه برای زنده بودن وجود ندارد و مگر «زنده بودن» چیست جز تغییر، حرکت، دیدن و شنیدن، بلند شدن و گام برداشتن یا به قولی واکنش نشان دادن به آنچه در جریان است. دهه اخیر که به مدد رسانههای اجتماعی و اینترنت، صدای همه میتواند شنیده شود، فعالیت اجتماعی میان قشرهای مختلف، رنگ و شأن تازهای یافته است. این فعالیت اجتماعی، یک بُعد از زندگی اجتماعی کسانی است که در شکل دادن فرهنگ جامعه نقش دارند، یک بُعد از زندگی کردن و زنده بودنشان. میان اقشار مختلفی که در فضای مجازی حضور دارند، قشر داستاننویس در آن دستهای قرار میگیرند که به سختی تن به این حضور داده و میدهند. شاید برای همین است که واکنش کمرنگتری از این قشر در فضای مجازی میبینیم.
این گزارش، مرور کوتاهی است بر زندگی اجتماعی داستاننویسان در سیزده روز ابتدای سال در فضای مجازی.
از دویی که رفت و سهای که آمد
تبریک سال نو و خداحافظی با سالی که تمام شده، رسم همه ماست. تصویری که از سال دو در ذهن ما جا مانده نزدیک به همان تصویری است که کاوه فولادینسب، داستاننویس و مترجم در آستانه سال جدید با کلمه ترسیم کرد: «سال 1402 سال عجیبی برای من بود... سالی که با خشم و اندوه شروع شد، با درخودخزیدگی ادامه پیدا کرد و در رخوت دارد به پایان میرسد...»
اما غمگینترین کلمات سال سه در میان اهالی ادب شاید از آن شهرام اقبالزاده باشد. او در اولین پست سال جدید، عکسی از دختر جوانش، پانتهآ اقبالزاده (مترجم کتابهای کودکان) منتشر کرد که حالا 9 ماه است به زندگی خود پایان داده و شعری از ناظم حکمت نوشت: «دل ما/ همیشه شکسته است فرزند!/ اما امیدواری هیچوقت/ از جیبِ چپِ پیراهنمان/ کم نشد»
در نبود احمدرضا احمدی، شاعر و نویسندهای که ما را تابستان سال گذشته گذاشت و رفت، ناصر صفاریان متنی با عنوان «بدون احمدی، بدون تبریک» منتشر کرد: «نوروز و تبریک گفتنش، یکجورهایی، مساوی بود با احمدرضا احمدی. این چند سال آخر و این کرونای فاصلهانداز را که کنار بگذاریم، سالهای قبلترش، دیدارِ سالِ نوییام، جز پدربزرگ و مادربزرگ و بعدتر پدربزرگ، فقط دیدنِ احمدرضا احمدی بود و تمام. سالهایی هم شد که فقط احمدرضا احمدی بود و بس. روز اول و دوم و چند روز اول هم نه. قصدم که رفع تکلیف نبود. دیرتر میرفتم تا بیشتر ببینمش، بهتر ببینمش. تبریک تلفنیِ چند سالِ آخر هم همین بود؛ صبر میکردم روزهای اول بگذرد تا بشود بیشتر حرف زد، بهتر حرف زد و حالا نه بیشتر و بهتر، که کمتر و نهبهتری هم اگر بخواهی، نمیشود. سالِ بی احمدرضاست و سالِ بیتبریک...»
درختان قیطریه
ماجرای حصارکشی پارک قیطریه هرچند پیش از شروع سال سه در نشریات انعکاس داشت اما در تعطیلات نوروز داغ شد. کاربران بسیاری در رسانههای اجتماعی نسبت به این ماجرا واکنش نشان دادند، کارزار مخالفت با قطع درختان این پارک که بازمانده دوران قاجار هستند راه افتاد و واکنشهای مختلفی در پی داشت.
فولادینسب در واکنش به حصارکشی و قطع درختان نوشت: «خاک پارک قیطریه تهران با آن اندوخته چند هزار سالهاش طلاست... ماییم که نباید سکوت کنیم؛ نهادهای مدنی و کنشگران فرهنگی و اجتماعی را میگویم. نظارت بر رفتار مدیران، مسوولیت مدنی تکتک ماست...»
مسافر «قلعه تنهایی» از نگاه نویسندگان
درگذشت فرامرز اصلانی در اولین روز سال، غمانگیز بود. مردی که صدایش کنج خاطرات چند نسل جا خوش کرده بود در اولین روز بهار، از این جهان رفت. شرمین نادری، داستاننویس نوشت: «به دوستم میگویم از فردای نیامده هرگز نترس و فقط فرصت شمار صحبت... همین سال گذشته بارها آن راهروی باریک و تاریک غسالخانه را گز کردهام و جانهای جوان زیادی را در آغوش خاک گذاشتهام و شاید همین هم هست که دیگر خوب میدانم که هر خبر مرگی تنها بخشی از داستان بلند یک زندگی است. داستان ناتمامی که میتواند مثل قصه قشنگ آقای اصلانی هزاربار در کنار آتش و دریا و وسط مهمانی و خلوت آدمها خوانده شود و جرعه به جرعه و لبخند به لبخند زندگی کند در میان ما و زنده بماند یا مثل پروانه کوچک غمگینی که دوست ندارد روی شانه کسی قرار بگیرد، نیامده و نپریده فراموش شود و گم و خاموش و بیخبر برود توی کتابهای خاک خورده ته انباری.»
مهسا ملکمرزبان، مترجم نیز با انتشار متنی با عنوان «سه پرده از خاطره یک صدا» خاطراتی که از کودکی با صدای فرامرز اصلانی داشته را نوشته و پرسیده: «وقتی میمیریم خاطراتمان کجا میروند؟»
سیامک گلشیری، داستاننویس نیز پس از درگذشت فرامرز اصلانی نوشت: «دارند شوخی میکنند که مرده و نمیدانند چه شوخی غمانگیزی است اما شما باور نکنید. کافی است گوشهایتان را تیز کنید. صدایش را از همین گوشه و کنارها میشنوید. صدای ساده، جادویی، عمیق، تاثیرگذار و جاودانهای که خیلی آرام به ذهن شما راه مییابد و بعد احساس میکنید دارید زیر لب زمزمهاش میکنید و بعد هرگز فراموشش نمیکنید. درست مثل داستانهای سهل و ممتنع. گوشهایم را تیز میکنم. دارم صدایش را میشنوم، از یک جایی همین نزدیکیها... قلعهی سنگین تنهایی، چهار دیوارش ز هم پاشد...»
دومین سالگرد درگذشت براهنی
5 فروردین، دو سال شد که رضا براهنی را از دست دادیم. ماجرای سردی خاک است گویی که امسال کمتر از او یاد شد به خصوص از سوی اهالی ادب. اکتای براهنی در صفحه خود نوشت: «با هر كه گفتوگو ميكنم؛ حاضر است. لبخندش را ميبينم... یکدفعه ميبينم كه جلويم ايستاده و دست به سرش ميكشد و فكر ميكند... يكدفعه در يك فرودگاه خارجي در بين جمعيت او را ميبينم؛ حتما براي سخنراني به شهري ميرود! چشمان عسلي و ريش بلند و آن راه رفتنِ تند و كيف بزرگش؛ پر از كاغذ و كتابهاي تو در تو؛ خودش است. دنبالش ميكنم اما باز بين جمعيت گمش ميكنم. سوار هواپيما ميشوم. ميدانم كه باز هم خواهد آمد. ميآيد. حتي همين حالا... دستم را خط ميزند. خودش است.»
اسدلله امرایی، مترجم نیز در صفحهاش با انتشار عکسی از براهنی، یادش را گرامی داشته. علیرضا بهنام، شاعر نیز نوشت: «شریفترین آدمی که میشناختم دو سال پیش در چنین روزی، پنجم عید، سوسوزنان خاموش شد و به بیکرانگی جهان پیوست. نامش رضا بود و شهرتش براهنی اما همه ما دکتر صدایش میکردیم او هم اعتراضی نداشت. دکتر را قبل از اینکه فراموشی و بعد مسافت از من بگیرد مشغلههایش گرفت. بیشتر از هر آدمی که میشناختم کار کرده بود اما هنوز به قول خودش کار نکرده زیاد داشت و احساس میکرد برای انجام آنها زمان کم دارد...»
امرایی، مترجم همچنین در صفحه خود به پیام یون فوسه، برنده نوبل ادبی 2023 و مهمان ویژه روز جهانی تئاتر اشاره و گزیدهای از پیام او را منتشر کرد.
خبرهای خوب از آثار داستانی
این سیزده روز رسانههای چاپی یا کمرمق بودند یا تعطیل. در نبود آنها چند خبر خوب در رسانههای اجتماعی منتشر شد. یکی را اسدالله امرایی در صفحهاش منتشر کرد: «خبر خوشحالکننده اعطای بورس پن/هایم ۲۰۲۴ امریکا به کتاب ویران نوشته نویسنده برجسته ایرانی، ابوتراب خسروی است که خانم نیره دوستی ترجمه کرده. این بورسیه از سال ۲۰۰۶ همه ساله به آثار ادبی اعطا میشود که از زبانهای ديگر به انگلیسی ترجمه میشود پیش از این کتاب شعر امیرهوشنگ ابتهاج، رمان فصلهای برزخ شهریار مندنیپور با ترجمه سارا خلیلی و منطقالطیر عطار با ترجمه شعله ولی از این جایزه بهرهمند شدهاند.»
دیگری خبر انتشار رمان «شصت سالگی» نوشته ناهید طباطبایی در سال جدید با نشر چشمه است. همچنین پس از 12 سال رمانی از ابوتراب خسروی به نام «برزخ خجسته» نیز توسط نشر نیماژ منتشر خواهد شد. عظیم طهماسبی هم در صفحهاش خبر داد که رمان «ساقه بامبو» در برنامه درسی بخش مطالعات عربي-اسلامي دانشگاه اکستر انگلستان گنجانده شد.
ازجمله اولین مجلههای حوزه داستان که در سال جدید منتشر شد، میتوان به ماهنامه ادبی-هنری «آتش» اشاره کرد. فرهاد کشوری با انتشار پستی برای معرفی این ماهنامه نوشت: «بخش ویژه این ماهنامه گزیده داستان زنان کانون داستان چهارشنبه رشت است. گیلان به همت کیهان خانجانی و اعضای کانون مستقل داستان چهارشنبه رشت، یکی از قطبهای داستاننویسی ما شده است. در این کانون، زنان داستاننویس نقش مهمی دارند. چاپ آثار جمعی از آنها در مجلات، حکایت از این دارد که در آینده از آنها بیشتر میشنویم.»
جاهای خالی
این گزارش نشان میدهد اهالی ادبیات خصوصا داستاننویسان تا چه اندازه از فضای مجازی دور و منفعل هستند. جای خالی بسیاری از نویسندگان بزرگ که هنوز در قید حیات هستند، چه در ایران چه در خارج کشور در رسانههای اجتماعی و در واکنش به رخدادهای اجتماعی دیده میشود. یاد عباس معروفی گرامی که در آخرین یادداشت خود در رسانههای اجتماعی نوشت: «فقط یادتان نرود شما و من یک دوست مشترک در اخترک ب 621 داریم که روباه را با موهای طلایی و خندههاش اهلی کرده.»
برای ما، ساکنان جهان داستان، این دوست مشترک ادبیات است.
٭ عنوان مطلب برگرفته از یادداشت اکتای براهنی به مناسبت 5 فروردین، دومین سالروز درگذشت رضا براهنی است.