• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5892 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۷ آبان

تاملي بر روند معاصر «موسيقي ايراني»

ياران را چه شد؟

جواد طوسي٭

 موسيقي بخش پررنگي از هويت و تشخص يك سرزمين است. حضور جاري و ماندگار باربد و نكيسا، عارف قزويني، درويش‌خان، كلنل علي‌نقي وزيري، مرتضي محجوبي، روح‌الله خالقي، پرويز ياحقي، نصرالله زرين‌پنجه، علي تجويدي، همايون خرم، حبيب‌الله بديعي، جواد معروفي، فرهاد فخرالديني، انوشيروان روحاني، فريدون شهبازيان، حسين دهلوي، مرتضي حنانه، اسفنديار منفردزاده، محمدرضا لطفي، پرويز مشكاتيان، حسين عليزاده در پهنه موسيقي ايراني، نشان از اصالت‌ اين هنر ديرپاست كه در مقاطع حساس تاريخي رنگ و بوي حماسي و اجتماعي و عاشقانه و تراژيك پيدا مي‌كند.راز ماندگاري و تاثيرگذاري تصنيف و ترانه‌هايي چون از خون جوانان وطن لاله دميده، مرغ سحر، موسم گل، عاشقي محنت بسيار كشيد، خوشه‌چين، گريه را به مستي بهانه كردم، مي‌ناب، بوي جوي موليان، الهه ناز، آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا، من از روز ازل ديوانه بودم، تنها ماندم تنها رفتي، به رهي ديدم برگ خزان، خواب نوشين، من بر دنيا مي‌خندم، آتش كاروان، ياد كودكي، ساز شكسته، بردي از يادم، غوغاي ستارگان (امشب در سر شوري دارم)، زمستان، ساغرم شكسته ‌اي ساقي، تو ‌اي پري كجايي؟، بگو كجايي و به غمت مي‌گريم (كورس سرهنگ‌زاده)، الا ‌اي پير فرزانه، به ياد عارف، ناز ليلي، در اين سراي بي‌كسي، شب جدايي، باز آمدم (هنگامه اخوان)، داروك، روز وصل دوستداران ياد باد، صبح است ساقيا قدحي پر شراب كن، نيلوفرانه (عليرضا افتخاري) گلپونه‌ها (ايرج بسطامي)، تو زمزمه چنگ و عود مني (علي‌اصغر شاه‌زيدي)، دلگير دلگيرم (حميدرضا نوربخش) و... چيست؟
با وجود كمبود امكانات فني و ضبط و محدود بودن رسانه به راديو و تلويزيون در دهه‌هاي ۳۰ و ۴۰، هنوز از اين دو دهه به عنوان دوران درخشان موسيقي سنتي ايراني ياد مي‌شود. اگر با نگاهي كارشناسانه به شماري از آثار ياد شده اين مقطع زماني دقيق شويم، از تركيب و هماهنگي گروه و حضور تاثيرگذار و شنيدني اركستر (به ويژه در چند اثر روح‌الله خالقي) شگفت‌زده مي‌شويم. دلايل اين جاذبه‌هاي شنيداري و حسي و عاطفي در گستره موسيقي اصيل ايراني كه به نمونه‌هايي از آن اشاره شد را بايد در شرايط عمومي جامعه و انگيزه داشتن خالق اثر و رابطه توام ميان مخاطب و عوامل سازنده اين آثار در مناسبات فرهنگي و اجتماعي ديد. به علاوه «ستاره شدن» در اين حوزه معنا داشت و در دوران قبل از انقلاب، محدوديت جنسيتي و رسانه‌اي و نمايشي نداشت. البته با سياست‌هاي روبنايي و تدريجي سيستم حكومتي در جهت مدرن كردن جامعه، اين جنس موسيقي نتوانست آن‌گونه كه بايد احيا شود و سير تكاملي پيدا كند. با اين همه نقش موثر افرادي چون مرحوم داوود پيرنيا و هوشنگ ابتهاج را از حيث حفظ و اشاعه اين نوع موسيقي در بعضي از مقاطع حساس تاريخي كه منجر به شكل‌گيري برنامه «گلها» و تلفيق درست شعر و موسيقي از سوي پيرنيا و ادامه اين مسير به وسيله هوشنگ ابتهاج با سياستگذاري‌هاي او در راديو و شكل‌يابي برنامه «گلهاي تازه» و همچنين تلاش‌هاي رضا قطبي در جشن هنر شيراز براي ديده شدن موسيقي سنتي ايراني و دعوت او از هوشنگ ابتهاج براي حضور و فعاليت در راديو و نقش فرد اخير در موجوديت يافتن گروه‌هاي «عارف و شيدا» را نبايد از ياد برد.
اما وضعيت موسيقي اصيل ايراني در بعد از انقلاب، حكايت غريب و بغرنجي دارد. از يك سو ممنوعيت صداي زن، به‌طور اجتناب‌ناپذير باعث حذف بخش قابل توجهي از مخاطبان و علاقه‌مندان اين حوزه شد. هر چند با گسترش فضاي رسانه‌اي و مجازي اين خلأ با تك‌خواني و همسرايي زنان تا حدي پر شده است، ولي همچنان شاهد اين ممنوعيت در راديو و تلويزيون و كنسرت‌هاي عمومي هستيم و در چنين شرايطي يك رابطه خودجوش اجتماعي شكل نمي‌گيرد. از سوي ديگر به لحاظ فقدان اراده عمومي و سياستگذاري درست و مداوم فرهنگي، اين نوع موسيقي نتوانست به حيات طبيعي خود ادامه دهد و به تبع شرايط و نسل‌ها و مخاطبان جديد پوست بيندازد و مورد بازنگري اصولي قرار گيرد. در واقع اگر قرار بود به نگاه تند و بي‌رحمانه احمد شاملو در مورد درجا زدن موسيقي سنتي ايراني و عدم امكان رشد و تكاملش پاسخي نقادانه و منطقي داشته باشيم، اقتضا مي‌كرد در مقايسه‌اي تطبيقي و تاريخي و توام با آسيب‌شناسي مرحله به مرحله و دعوت از افراد اهل فن و صاحب‌نظر در اين حوزه بستر مناسبي را براي تداوم حضور متحول و پرمخاطب اين نوع موسيقي فراهم كنيم كه متاسفانه اين اتفاق نيفتاد.
در طول اين سال‌ها  - با نگاهي سياست‌زده- با زنده‌ياد محمدرضا شجريان چه رفتاري شد؟ شهرام ناظري و صديق تعريف، علي‌اصغر شاه‌زيدي، حميدرضا نوربخش و... در رسانه‌هاي رسمي و دولتي و كنسرت‌هاي عمومي در طول سال چه حضور زنده‌اي داشته‌اند؟ اگر به عدالت فرهنگي معتقد باشيم در كنار اين حجم انبوه و عجيب و غريب خوانندگان جوان -به اصطلاح پاپ -كه اكثرشان را نگارنده نمي‌شناسد و همين طور با صداهاي فالش‌شان دارند تكثير مي‌شوند و پوسترهاي تبليغاتي كنسرت‌هاي‌شان را در سطح شهر و اتوبان‌ها به وفور مي‌بيني، آيا نبايد خوانندگان و علاقه‌مندان موسيقي سنتي نيز در مكان‌ها و فواصل زماني مناسب با يكديگر رخ به رخ شوند و اين ميزانسن محدود به استثناهايي چون عليرضا قرباني و محمد معتمدي و همايون شجريان نشود؟ بر اساس تعريف درست از همين عدالت فرهنگي، آيا آن جوان و خانواده علاقه‌مندي كه از بنيه مالي در اين آشفته بازار اقتصادي برخوردار نيستند، بايد از رفتن به يك كنسرت در طول سال محروم باشند؟ به ويژه كه در اين انفعال فرهنگي داريم با شيوه‌هاي جديد تلفيقي و تركيبي «موسيقي و نمايش» و بليت‌فروشي با قيمت بالا فضايي «لاكچري» در اين زمينه ايجاد مي‌كنيم تا فقط افرادي كه دست‌شان به دهان‌شان مي‌رسد بينندگان و مشتري‌هاي اين اجراها باشند و بقيه «توده‌هاي ميليوني»، حسرت به دل سماق بمكند. 
اصلا در اين اوضاع و احوال «اركستر ملي» كجاست و چه حال و روزي دارد؟ طي اين سال‌ها و دهه‌ها به دفعات شاهد راه‌اندازي اين اركستر به شكل نيم‌بند و متوسل شدن به عزيزان صبوري چون فرهاد فخرالديني بوده‌ايم، ولي بعد از مدت كوتاهي باز به لحاظ عدم حمايت مالي از سوي وزارت ارشاد و بنياد رودكي تعطيل و از هم پاشيده شده و باز همان‌ آش و همان كاسه...
 در كنار خانواده «پورناظري‌ها» و تلاش‌شان براي زمانه‌شناسي و رعايت قواعد بازي، آهنگسازان با ذوق و خوشفكري چون محمدرضا درويشي، فردين خلعتبري، عباس خوشدل، علي قمصري، حميد متبسم، محمدجواد ضرابيان، سعيد فرج‌پوري و محمد مير زماني كجا هستند و چرا امثال اينها حضور و فعاليت مداوم ندارند؟ چرا آهنگساز صاحب‌نظر و تاثيرگذاري چون حسين عليزاده بعد از مرگ تلخ ياران و همنسلانش (پرويز مشكاتيان و محمدرضا لطفي) آن شور و شيدايي و انگيزه لازم را در اين عرصه ندارد تا دوباره كاري كند كارستان؟ راستي «كامكارها»ي عزيز (هوشنگ، بيژن، ارسلان و اردوان) و كامبيز روشن‌روان كجا هستند و چرا كسي از آنها سراغي نمي‌گيرد؟ چرا بايد تصوير و شمايل هنرمندانه امثال كيهان كلهر و مجيد درخشاني را بيشتر در آن سوي مرزها ببينيم تا سرزمين خودشان؟ چرا نسل‌هاي جوان ما تا اين حد نسبت به موسيقي ملي و بومي خود بيگانه‌اند يا نسبت به آن موضع دافعه‌آميز دارند؟ آيا شخص و مقام دلسوزي هست كه به اين سوال‌ها پاسخ بدهد؟
 از منظري ديگر مي‌بينيم كه وام گرفتن رشته‌هاي ديگر هنري (همچون سينما) از موسيقي سنتي ايراني در موارد استثنايي همچون بعضي از آثار علي حاتمي (سوته‌دلان، حاجي واشنگتن و دلشدگان) و مسعود كيميايي (قيصر، داش آكل، دندان مار و حكم) و «ليلا» داريوش مهرجويي و «آرايش غليظ» و «رگ خواب» حميد نعمت‌الله و برخي از آثار حسن فتحي و مسعود جعفري‌جوزاني خلاصه شده است. گويي جدا افتادگي و بي‌انگيزگي در بستر اين جامعه همچنان سياست‌زده و دور شده از روابط و مناسبات سالم فرهنگي، دارد روز به روز فراگيرتر مي‌شود. آيا بايد با اين تقدير محتوم كنار بياييم يا كلبه احزان شود روزي گلستان...؟ * منتقد 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون