جشنواره سينماحقيقت ۱۴۰۳ را از چند منظر متفاوت ميتوان تحليل و بررسي كرد.
الف: سياسي
وجهي از جشنواره كه در سياستگذاري آن نهفته است ولي تعمدا از آن سخن گفته نميشود، وجه سياسي آن است. منظور از وجه سياسي اين نيست كه بودجه و امكان را نهادهاي حكومتي تامين ميكنند و برگزاركننده آن هم كارمندان دولت همان حكومتند كه البته اين بخشي از سياسي بودن جشنواره هست، اما همه آن نيست. آسيب دولتي بودن جشنواره خودش را در مديريت جشنواره نشان ميدهد كه اتفاقا آن هم قابل نقد است، زيرا در كنار زحماتي كه كارمندان نهاد دولتي برگزاركننده ميكشند، شلختگيهاي مديريتي آن نيز آزاردهنده است. از جمله ايجاد دوگانه «كارتي- بليتي» كه معلوم نيست اول بار چه كسي مرتكب اين اشتباه ابلهانه شد. اين دوگانه بيمصرف (و شايد هم با مصرف براي برخي عوامل پشت صحنه) در چندين مورد اكران، باعث درگيري بين تماشاگران با هم و درگيري تماشاگران با مسوولان سالن شد از جمله در اكران دوم فيلم «ضدقهرمان».
آسيب ديگر مديريت جشنواره ناتواني از حل مساله تكرارشونده گران و بيكيفيت شدن غذاهاي بخش فودكورد ساختمان چارسو است (همان مشكل فودكورد پرديس ملت در هنگام برگزاري جشنوارهها). آسيب ديگر مديريتي اين است كه در يك جشنواره فرهنگي، هنري محلي براي نشستن و دورهمي اهالي فرهنگ و نقد و انديشه وجود ندارد، زيرا تمام صندليها و غرفهها به اشغال كارمندان و تاجران درآمده در حالي كه جشنواره ملي و فرهنگي است، نه محلي، تجاري، اداري، كارمندي.
اما از اين نقدهاي مديريتي كه بگذريم منظور از وجه سياسي جشنواره اين موارد نيست، بلكه وجه پروپاگانداي آن است. وجهي كه در تقابل با نگاه زيباشناختي قرار دارد و نابودگر فرصتي براي آشنايي با بهترين مستندهاي جهان در سال 2024.
ايرادي ندارد در ميان مستندهاي شاخص، چند مستند هم از چند كشور عربي از چند مستندساز عرب هم به نمايش درآيد، اما قطعا ايراد است وقتي تمام سانسها به تسخير مستندهاي بيكيفيت چند كشور عربي درآيد كه فاقد تجربه در هنر مستندسازيسازي هستند. در كشوري كه به اندازه جمعيت تهران جشنواره سينمايي، تئاتري و هنري دارد بهطوري كه تعداد جشنوارههايش از تعداد هنرمندانش بيشتر شده! بد نيست يك جشنواره هم براي كشورهاي عربي درست كنند و فيلمهاي خاص آنها را پروپاگاندا كنند تا هر كسي خواست به ديدن آنها برود. اما فرصتسوزي در جشنوارهاي كه با نام سينما و مستند و حقيقت برگزار ميشود و سابقه نسبتا درخشان در اكران مستندهاي مهم جهاني داشته (ازجمله مستند زيباي مارلون براندو، مستند زيباي آيزايا برلين و مستندهاي زيباي ديگر) كار شايسته، عقلاني و زيباشناسانه نيست عمل پروگاندا در جشنواره سينماحقيقت.
بنابراين بخش سياسي جشنواره متاسفانه باعث شد كه بخش بينالمللي آن كلا ارزش هنري و ديداري خودش را از دست بدهد و چند فيلم خوبش هم مثل: سومين رحباني، اعجاز تبديل طبقه كارگر به بيگانگان، بروكسل در نماي نزديك، نيمه پر ليوان را نگاه كن، خداحافظ دنياي شگفتانگيز من، فواد الخوري به روايت فواد و آيدا باز ميگردد، ديده نشود يا در خاطرهها نماند.
ب: وجه ساختاري مستندها
در بخش ساختاري نيز دو آسيب جدي مستندهاي جشنواره را از حالت تعادل خارج كرده بود.
آسيب اول همان نگاه سياسي بخش اول است كه وارد ساختار مستندهاي داخلي هم شده بود و آسيب دوم ضعف ساختاري آن همه مستندهاي به نمايش در آمده در جشنواره بود. در بخش پروپاگانداي داخلي، سينماي مستند به ابزاري براي تسويهحسابهاي سياسي، جا انداختن خط سياسي، بيگناه جلوه دادن برخي مسوولان در چهار دهه گذشته و تقليل دادن آسيبهاي ساختاري به شخصيت افراد تبديل شده بود. مستندهايي مثل ضدقهرمان (درباره خلخالي) و فاطمي (درباره دكتر فاطمي) دو نمونه شاخص اين رهيافت هستند. چرا در تمام طول فيلم ضدقهرمان همه سعي دارند بگويند خلخالي خودش مقصر بود و اينگونه مستندسازي نه مستند است، نه حقيقت، بلكه برعكس، هم ضد سند است و هم ضد حقيقت.
يا در فيلم فاطمي همه كاسهكوزهها سر فاطمي يا چند عامل خارجي شكسته شده؟ آيا مضحك نيست كه در فيلمي ببينيم فداييان اسلام فاطمي را ترور ميكنند، شعبان بيمخ و دارودستهاش هم فاطمي را ترور ميكنند، حزب توده هم در جهت تقويت خط شوروي فاطمي و مصدق را تضعيف ميكند، حكومت شاه و نظاميانش هم فاطمي را دستگير و اعدام ميكنند، ولي همان فاطمي بعد از انقلاب هم نامش از ميدان و مترو حذف شده و به جهاد تغيير ميكند؟ مستند فاطمي نميتواند نشان بدهد كه اوضاع سياسي فعلي فرقي با اوضاع سياسي آن زمان ندارد؟ پاسخش اين است كه مستند به راه پروپاگاندا ميرود و با نشان دادن چند صحنه از سفير وقت انگليس همه نگاهها را به سمت خارج ميبرد تا نگاه داييجان ناپلئوني بار ديگر و اينبار از طريق جشنواره مستند وارد فضاي سياسي نسل حاضر شود.
اما آسيب دوم مربوط به ضعف ساختاري اغلب فيلمهاي مستند جشنواره است. فيلمهايي كه فلهاي توليد شدهاند و فلهاي هم پذيرفته شده و به نمايش در آمدهاند. مستند «روياباف و قاضي» چه وجهي از زيباشناسي، مستند و حقيقت در خود دارد؟ مستندي كه هم ضعف آشكار ساختاري دارد (فيلم كوتاه داستاني است نه مستند) هم تبليغ ديدگاه ضد حقيقت است (تبليغ روشهاي كلاهبرداري تحت پوشش مستندسازي و كلاهگذاري سر قاضي براي رسيدن به منافع شخصي تحت پوشش مستندسازي) و نهايتا وهن مستندسازي و مستندسازان ايراني است در پوشش يك جشنواره ملي و بينالمللي.
يا مستند ضعيف «رخ» درباره يك نقاش سوررئاليست (علياكبر صادقي) با آن همه آثار درخشان سوررئاليستي، اما حتي يك دقيقه هم در فيلم به جهان دروني اين آثار وارد نميشود و بيشتر ادا و اطوار سوررئاليستي است (خوابيدن و بيدار شدن و تئاتر بازي كردن نقاش روي سن تالار وحدت) تا بيان معنا و مفهوم سوررئاليسم در آثار نقاشي اين نقاش. كار به جايي ميرسد كه كارگردان وارد قاب ميشود و به سوژه (نقاش سوررئاليست) دستور ميدهد كه اين طوري حرف بزن و آن طوري حرف نزن و هر چه نقاش ميگويد من ديدگاه خودم را دارم (يعني همان موضوعي كه اساس ساخت يك مستند پرتره است) كسي به حرفش گوش نميكند، زيرا اساسا قرار نيست مستندي از نقاش و جهان سوررئاليستياش ساخته شود، بلكه هدف طرح مستندساز به بهانه نقاش است. در حالي كه اگر مستندساز قبل از ساخت اين اثر چند بار فيلم مستند درخشاني را كه درباره ارسون ولز ساخته شده بود، ميديد هرگز فيلمي به نام رخ را نميساخت تا باعث دوري مخاطب از جهان زيبا و سوررئاليستي نقاش شود.
بهتر اين بود كه جشنواره سينماحقيقت، شرافت مستند و شرافت حقيقت را حفظ ميكرد و دو بخش جنبي به نام نگاه سياسي و نگاه مبتديان در جشنواره ايجاد ميكرد و اغلب آثار پروپاگاندايي و شلخته را در آنجا به نمايش ميگذاشت تا هم اساس جشنواره آلوده به پروپاگاندا و شلختهگرايي نشود، هم فيلمهاي تبليغاتي سياسي و شلخته فاقد ساختار هم تريبوني اندك براي خود داشته باشند. اما آنچه در اين جشنواره (يا شبهجشنواره) شاهدش بوديم، تبديل حاشيه به متن بود. متني كه ديگر نيست و حاشيههايي كه خودشان تبديل به متن شدهاند. متني كه ديگر نه مستند است، نه حقيقت.
منتقد فيلم و تئاتر