درباره رمان «لميزرع» نوشته محمدرضا بايرامي
روايت تاريخي يا مرور خاطرات
صادق كرميار
نويسنده و كارگردان
تاريخ شفاهي و كتبي هشتساله جنگ عراق عليه ايران و جمعآوري و تبيين و تبويب مستندات، خاطرات و اسناد كتبي بيترديد از ضروريترين اقدامات اجرايي براي جلوگيري از تحريفهاي تاريخي كشور به شمار ميرود. همه اينها در قالب گردآوري خاطرات پايينترين سطوح رزمي نيروهاي درگير در جنگ تا بالاترين فرماندهان و سياستمداران تصميمگيرنده در عرصه دفاع مقدس را شامل ميشود. سندهاي گوناگون مكتوب در نهادهاي نظامي، دولتهاي وقت ايران و عراق و سندهاي مجامع بينالمللي را نيز به اين مستندات بيفزاييم. همه اينها در آينده دور و نزديك كه روايتگران تاريخ برآن ميشوند تا مقطع تاريخي دهه شصت ايران را بنويسند، به عنوان سندهاي تاريخي مورد استفاده قرار ميگيرد. هيچ مدير فرهنگي، نظامي و سياسي و نيز هيچ نويسنده و ناشر و روزنامهنگار و رزمنده و جانباز و آزاده و خانواده شهيدي نسبت به اين ضرورت ترديد ندارد. اما...
اشكال و ترديد و پرسش و گاه اعتراض از جايي آغاز ميشود كه بزرگترين نهادهاي فرهنگي دفاع مقدس به لحاظ بودجه و امكانات و قدرت تصميمگيري و اجرا نهتنها همه توان خود را صرفا در جهت گردآوري خاطره به كار ميگيرند، بلكه در مقابل شكلهاي ديگر روايت دفاع مقدس ميايستند، مقابله ميكنند و مانع ميتراشند. بحث و گفتوگو درباره دلايل و انگيزههاي اين مانعتراشي را ميتوان در مجالي مناسب پي گرفت. اما سالهاست كه نويسندگان و پژوهشگران جدي و دلسوز و نگران دفاع مقدس ميكوشند به شكلهاي گوناگون مسوولان اين نهادها را نسبت به خطرات و آسيبهاي خاطرهنگاري و ضرورت روايتهاي هنري و ادبي دفاع مقدس، به ويژه داستان و رمان آگاه سازند، غافل از اينكه مسوولان مزبور نه تنها آگاه هستند كه براي اين اقدام خود تحليلها و دليلهاي متقن و محكم دارند و از آنجا كه قدرت مالي و اجرايي هم در دست آنان است و نيز ماجراي سود و منفعت هم گاه در ميان است، برخي دلايل آنها حتي منطقي هم جلوه ميكند. به همين خاطر هيچگاه امكاني فراهم نميكنند تا مثلا در سمينار و نشست و كنگرهاي مستقل، همه اين ديدگاهها مطرح شود تا بتوان به راهكارهايي دستيافت كه كمترين آسيب را داشته باشد و بيشترين بهره را. اين پيشدرآمد مبهم و فشرده را كه ميتوان ساعتها دربارهاش سخن گفت و نوشت و بحث كرد، بعد از خواندن رمان «لميزرع» اثر محمدرضا بايرامي ميتوان به عنوان يكي از زواياي نقد و بررسي اين رمان مورد توجه قرار داد. به اين معني كه با نقد تفسيري و باز كردن لايههاي پيدا و پنهان «لميزرع» به درك و دريافتها معاني و مفاهيمي دست مييابيم كه در هيچ يك از كتابهاي خاطرات و سندهاي معتبر مكتوب و غيرمكتوب نميتوان به آن دستيافت، حتي خاطراتي كه به دور از تخيلات راوي و مبتني بر رخدادهاي واقعي دوران خودش نوشته شده است. بگذريم كه كم نيستند خاطراتي كه مبتني بر تخيل و حتي گاه توهم راوي و نويسنده هستند.
گرچه اين نوع نقد را نميتوان نقد تطبيقي ناميد، زيرا رمان و خاطره دو ژانر كاملا متفاوتند كه مسوولان فرهنگي مرتب آنها را با يكديگر مقايسه ميكنند و در اين قياس تا جايي پيش ميروند كه رمان را به نفع خاطره نفي ميكنند. از اينرو، گاهي به ضرورت بايد ابتداييترين مباني رمان و داستان را بارها و بارها شرح داد و تبيين كرد تا ديگر از مسوولان فرهنگي نشنويم كه خاطرات رزمندگان به قدري جذاب است و بار دراماتيك دارد كه ديگر نيازي نيست درباره جنگ رمان نوشته شود!
در خوشبينانهترين برداشت از اين سخن سادهانگارانه ميتوان گفت، اين سخنان ناشي از كمدانشي يا دقيقتر بيدانشي گوينده است كه نه رمان را ميشناسد و نه از ساختار خاطره اطلاعي دارد و در برداشتي واقعيتر بايد گفت كه اين سخنان ناشي از گفتمان حاكم بر مفاهيم دفاع مقدس است كه توسط سازمانها و نهادهاي رسمي تبيين و ديكته شده است و در برداشت بدبينانه بايد نيمنگاهي انداخت به منافع مادي گروه حاكم بر نهادهاي فرهنگي دفاع مقدس كه متاسفانه مصاديق اين برداشت نيز كم نيست.
در همين زمينه به فيلم و سينما هم ميتوان اشاره كرد كه باز ميبينيم ارادهاي براي سرمايهگذاري روي فيلمهاي سينمايي داستاني دفاع مقدس وجود ندارد و همين مسوولان اغلب جنگ نديده تمايل دارند بيشترين سرمايهگذاري را در ژانر دفاع مقدس روي فيلمهاي مستند يا مستند- داستاني انجام دهند.
سوال اصلي اين است كه رمان چه لايههايي دارد و چه تاثيري بر مخاطب ميگذارد كه خاطره و روايت مستند تاريخي اين ويژگي و توانايي را ندارد؟
نخستين نشانه در رمان «لميزرع» نام داستان است كه در برداشت اوليه به منطقهاي در عراق به نام دجيل اشاره دارد كه يك واقعه تاريخي در آن رخ داده و حكومت صدام بسياري از مردم منطقه را كشته و حتي سالها كشت و زرع در اين منطقه را ممنوع اعلام كرده است. اساسا به همين دليل صدام محاكمه شد و علت اصلي حكم اعدام او كشتار مردم دجيل اعلام شده است. اين نشانه به لايههاي زيرين اجتماعي مردم عراق نيز اشاره دارد. مردم منطقه هنوز در مرحله كشاورزي به سر ميبرند و هنوز به مرحله توليد براي بازار نرسيدهاند. بنابراين مناسبات فردي و ارزشهاي اجتماعي نيز در عصر پستمدرن جهاني هنوز در مرحله زراعت و اندكي دامداري فريز شده است. به اين معني كه حكومت صدام براي حفظ منافع خود اجازه گذار به مرحله بازار و سرمايهداري را به مردم نميداده است.
طرح جلد كتاب كه رنگ سبز غلبه دارد، بر عبارت لميزرع گياه و گل روييده است. از اين طرح ميتوان مفهوم مقابله با لميزرع را برداشت كرد و اين خبر را به خواننده ميدهد كه در منطقه لميزرع با مقاومت مردمي بعدها رويشهاي جديد موجب آباداني و آزادي مردم را فراهم ميكند. گرچه مضمون و موضوع رمان خالي از چنين مفهومي است و اساسا نويسنده نگاه انقلابي و مبارزهجويانه به شخصيتهاي داستاني خود ندارد. از اين جهت ميتوان طرح جلد را به نوعي پيشگويي درباره رويدادهاي آينده منطقه و كاراكترهاي داستاني تلقي كرد كه ارتباطي به نويسنده و متن ندارد.
اما داستان سعدون و احلي كه با دو گرايش متفاوت مذهبي عاشق يكديگر ميشوند. اين پيش آگاهي براي خواننده وجود دارد كه اين دو گرايش مذهبي شيعه و سني در سنتهاي قبيلهاي مجاز نيستند عاشق يكديگر شود. اما آنچه داستان روايت ميكند، با اين پيش آگاهي تفاوت دارد. به اين معناست كه گويي پيش از اين هم در قبايل منطقه عشق ميان شيعه و سني وجود داشته است و گرايشهاي مذهبي مانع از پيوندهاي زناشويي نبوده، اما در مقطع زماني كه صدام حسين ميكوشد به اختلافات قبيلهاي دامن بزند، حساسيتها در اين زمينه بروز ميكند. زيرا در داستان ميبينيم كه درگيريهاي سعدون از جنس مبارزه با ارزشهاي حاكم بر جامعه نيست و اساسا آگاهي فردي سعدون كمتر از آن است كه او را تبديل به شخصيتي پروبلماتيك كند تا مانند رمانهاي سنتي به مقابله با ارزشهاي جامعه خود برخيزد. كما اينكه آگاهي جمعي مردم دجيل نيز توان درك جامعهاي مدرن را ندارد و بيشتر تلاش آنان صرفا براي زنده ماندن است و بس. پس چنين جامعهاي و به تبع آن شخصيت اصلي داستان نميتواند به مرحله بعدي مبارزه وارد شود. مبارزه براي آزادي يا مبارزه براي استقلال يا وحدت اجتماعي و مذهبي يا هر چيزي كه فراتر از مبارزه براي زنده ماندن باشد. نشانههاي داستاني «لميزرع» اين مفهوم را ميرساند كه داستان سعدون و پدرش و نيز داستان سعدون و احلي ساختاري وراي ساختار اجتماعي مردم عراق ندارد و اساسا اين داستان براي رسيدن به آرمانهاي اجتماعي طراحي نشده است. اين داستان كاملا منطبق بر ساختار اجتماعي عراق است و آگاهي جمعي و حتي فردي شخصيتها اين مجال را نميدهد كه رمان خصلت انتقادي و حتي مقابلهگر در برابر كل جامعه داشته باشد. همين ويژگي باعث شده تا شخصيت اصلي داستان با طبقهاي كه به آن تعلق دارد، پيوندي ديالكتيكي برقرار كند.
گرچه نوع پيوند سعدون با طبقه اجتماعي كه در آن زندگي ميكند، بدوي و ابتدايي است، اما به شكل رمان سنتي اهل اعتراض و مبارزه هدفدار براي رسيدن به آرمانهاي روشن نيست. اين شخصيت در چنين جامعهاي نميتواند تكامل پيدا كند و امكان رشد نخواهد داشت. زيرا رشد و تكامل شخصيت امكانپذير نيست مگر بر پايه ارزشهاي فوق فردي كه بر جامعه حاكم است و از آنجا كه در جايي مثل دجيل مفهومي به نام فردگرايي اساسا معني ندارد و جامعه هنوز در مرحله پيشامدرن به سر ميبرد، ارزشهاي فردي حتي عشق هيچ اصالتي ندارد. چه اين عشق ميان شيعه با شيعه يا شيعه با سني يا سني با سني باشد. اساسا ارزشي به نام عشق در اين جامعه اصالت ندارد، زيرا حاكميت استبدادي با تقويت اختلافات قومي و مذهبي اجازه رشد اقتصادي به جامعه نميدهد.
چنان كه در داستان هم ميبينيم كه مساله سعدون ماجراي شيعه و سني نيست بلكه اين مساله حاكميت عراق است و ميخواهد از اين مساله بهره خود را براي سركوب مردم ببرد. بنابراين سرنوشت محتوم سعدون مرگ است. مرگي كه ريشه در رفتار پدران و گذشتگان اين جامعه دارد.
اين بخشي از نشانههايي بود كه ميشد از متن «لميزرع» محمدرضا بايرامي دريافت. بيترديد نشانههاي ديگري در متن وجود دارد كه ميتواند ما را به تحليلها و تفسيرهاي عميق و گستردهاي نسبت به جامعه عراق و به دنبال آن نسبت به جامعه ايران برساند. حالا پرسش اصلي اين نقد اين است كه آيا هيچ يك از كتابهاي خاطره و تاريخنگاري ميتواند ما را به چنين درك و دريافتي از جامعه داستاني نويسنده برساند؟
اينجاست كه تفاوت نويسنده با راوي خاطره آشكار ميشود و نويسندهاي مانند بايرامي بيدليل نيست كه چندين سال در مقابل نگارش اين داستان مقاومت ميكند و در نهايت چارهاي جز نوشتن آن نميبيند. تقريبا تمامي نويسندگان جدي و عميق چنين روحيهاي دارند كه در مقابل موضوعاتي كه سالها ذهن و دلشان را درگير كرده، مقاومت ميكنند به اين اميد كه روزي آن موضوع يا مضمون دست از سرشان بردارد و نيازي به نوشتن آنها نباشد و اغلب، نويسندگان بزرگ در اين ميدان جنگ و گريز شكست ميخورند و تسليم ميشوند.