مقيم مقام نماز مدام
اهورا جهانيان| جلالالدين محمد بلخي مقاله چهارم فيهمافيه را با اين جملات آغاز ميكند: «نماز اين صورتِ تنها نيست. اين قالب نماز است. زيرا كه اين نماز را اولي است و آخري است و هرچيز را كه اولي و آخري باشد آن قالب باشد. زيرا تكبير اول نماز است و سلام آخر نماز است و همچنين شهادت آن نيست كه بر زبان ميگويند تنها، زيرا كه آن را نيز اولي است و آخري. و هرچيز كه در حرف و صوت درآيد و او را اول و آخر باشد آن صورت و قالب باشد. جان آن بيچون باشد و بينهايت باشد، و او را اول و آخر نبود. آخرِ اين نماز را انبيا پيدا كردهاند..»
شايد كليديترين جمله مولانا در فراز فوق اين جمله باشد: «هرچيز را كه اولي و آخري باشد آن قالب باشد.» چيزي كه اول و آخر دارد زمانمند و مكانمند است و آنچه كه تختهبند زمان و مكان است از جنس عالم ماده است. در عالم معنا زمان و مكان معنا ندارد. بنابراين اين دو ركعت و سه ركعت و چهار ركعت روزانه و شبانه ما نيز در حقيقت قالب نماز است؛ چراكه جان نماز به قول مولانا، بيچون باشد و بينهايت. اينكه ركوع و سجود و تشهد و سلام ما قالب نماز است و لاجرم از جنس يا مناسب عالم ماده است، دليل ديگري هم دارد و آن اينكه، اين اعمال و الفاظ - كه مجموعا نماز نام گرفتهاند - براي ساكنان اين دنياست. اهل بهشت نماز نميخوانند. در هيچ جاي قرآن نيامده است كه ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت، موظف و مكلفند كه صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء نماز اقامه كنند. در واقع، به زبان مولانا، بهشتيان را با قالب نماز كاري نيست ولي آنها در حقيقت نماز مستغرقند؛ چرا كه جان نماز بيچون باشد و بينهايت. و او را اول و آخر نبود. و هر چيز كه در حرف و صورت درآيد و او را اول و آخر باشد آن صورت و قالب باشد و بهشت عالم معناست نه عالم صورت. پس عجيب نيست كه اهل بهشت به سبك اهل دنيا مشغول نماز نميشوند چرا كه «اين قالب نماز است و اول و آخري دارد و در حرف و صوت درآيد. تسبيح و ستايش بهشتيان خداوند را، بيچون باشد و بينهايت. نه آغازي دارد نه انجامي، نه حرفي نه كلامي. به قول مولانا: حرف و گفت و صوت را برهم زنم/ تا كه بي اين هر سه با تو دم زنم. مولانا در جايي از عبارات فوق ميگويد: «آخرِ اين نماز را انبيا پيدا كردهاند.» با توجه به اينكه او در همين عبارات ميگويد آنچه اول و آخر دارد قالب نماز است نه جان نماز، مراد وي از واژه «آخر» احتمالا غايت است. يعني كه غايت نماز را انبيا پيدا كردهاند. از آنچه مولانا در جملات فوق ميگويد به اين نتيجه هم ميتوان رسيد كه برخي ظاهرا در نماز نيستند ولي واقعا در نمازند. چراكه نماز حقيقي چيزي بيش از اين قالب و صورت و حروف و كلمات است و اول و آخري ندارد كه با لفظي شروع شود و با لفظي تمام. اگر نماز اين صورت تنها نيست پس آدمي ميتواند به ظاهر در نماز نباشد ولي حقيقتا به نماز باشد. و اگر نماز حقيقي حالي است كه بر جان آدمي عارض شود چه بسا نيكبختاني باشند كه هميشه در نماز باشند چراكه جان نماز بيآغاز و انجام است. اينكه برخي از مخلوقات خداوند نمازشان اولي و آخري ندارد و پيوسته در نمازند، مطابق آموزههاي قرآني حكمي است كه در وصف فرشتگان مثبت و محرز است. در آيات 19 و 20 سوره انبيا در توصيف فرشتگان آمده است: لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون/ يسبحون اليل و النهار لا يفترون (هيچگاه از عبادتش استكبار نميورزند و هرگز خسته نميشوند/ شب و روز را تسبيح ميگويند و سست نميگردند). اگر تسبيح و نماز بيوقفه مقامي است كه فرشتگان مقيم آنند پس چه جاي عجب كه برخي از انبيا و اولياي مشهور يا كمنام و حتي برخي از بندگان گمنام خداوند نيز مقيم مقام نمازِ مدام باشند؟ اينان همان كاميابان و بختياراني هستند كه «آخرِ اين نماز را پيدا كردهاند.»