ادامه از صفحه اول
بيدادگري شوم...
شادمانه ميخنديدند و بياعتنايي به حقوق مردم فلسطين و قتل عام زنان، كودكان و جوانان غيرتمند فلسطيني را در چند قديمي خود و بالا بردن پرچم امريكا را به وسيله نيروهاي نظامي افتخار ميدانستند، مردم جهان بيش از پيش دانستند كه انتقال سفارت امريكا به سرزمينهاي اشغال شده فلسطينيها فرو بردن همان شمشيري است كه شاهزادگان عربستان سعودي به دست ترامپ دادند تا در قلب مردم قهرمان فلسطيني و تمام ارزشهاي اعتقادي مسلمانان جهان فرود آورد و جنگ و بيثباتي در خاورميانه را هرچه ممكن است طولانيتر كند و فرهنگ يهوديت و يهوديان آگاه را بياعتبار كند. نژادپرستان صهيونيست سنگپراني چند جوان فلسطيني را سربازان سرتاپا مسلحي كه خانههاي آنها را اشغال كردهاند خلاف امنيت مردم خود ميدانند...! و كساني را كه ميخواهند خانههاي خود را از متجاوزين پس بگيرند بيرحمانه به آتش و خون ميكشند. ارتش صهيونيستها گلولههاي آتشين را از لوله تانكهاي خود به روي كودكان و زنان و جوانان فلسطيني فرو ميريزد و اين را دفاع از خود اعلام ميكند و هر كس با هر عقيده، مسلمان، يهودي، مسيحي و سكولاريا اصولگرا به آنها بگويد دست از اين وحشيگري برداريد با چسباندن برچسب ضديهودي بودن سعي ميكنند آنها را تخطئه كرده و وادار به سكوت كنند و پيداست نفوذ گسترده آنها در رسانههاي جهاني با استفاده از كوچكترين مستمسك اين حرف كهنه را اصل قرار ميدهند تا تجاور آشكار اشغالگران سرزمين فلسطينيها را در افكار عمومي جهانيان توجيه كنند. عدم رعايت قوانين حقوق بشر و مردم كشورهاي تحت اشغال از طرف دولت اسراييل به كنار، كشور اسراييل در سال 1947 با تصويب شوراي امنيت و مجمع عمومي سازمان ملل به وجود آمد و برابر همين تصميمات و قطعنامهها بود كه ارتش اسراييل با روحيهاي تجاوزكارانه شكل گرفت. از آن تاريخ تا امروز سه جنگ بزرگ بين اسراييل و همسايگان او درگرفته كه منجر به اشغال سرزمينهاي ديگر شده و ميليونها فلسطيني آواره شدهاند و مردم قهرمان فلسطين بيوقفه به مبارزه خود براي زندگي در وطن و خانههايشان ادامه دادهاند، طرفه اينكه به وسيله همان نهادهايي كه موجب موجوديت كشور اسراييل شدند بيش از هشتاد اعلاميه و قطعنامه در محكوميت تجاوز صهيونيستها صادر شده دولت اسراييل با حمايت بيچون و چراي امريكا آنها را ناديده گرفته و رعايت نكردهاست. با توجه اندك به آنچه بعد از روي كار آمدن دونالد ترامپ به عنوان رييسجمهور امريكا پيش آمده به نظر ميرسد امپرياليستهاي امريكايي به دوران بربريت انسان برگشتهاند، هيچ قرار و قاعدهاي را به عنوان توافق نميپذيرند. برجام كه مصوبه امريكا در شوراي امنيت دارد را زير پا ميگذارند؛ از كنفرانس جهاني پاريس در مورد محيط زيست خارج ميشوند و مرزهاي خود را به هزينه مردم مكزيك ديواركشي ميكنند. قواعد تجارت جهاني را ناديده ميگيرند و در آنچه مربوط به كشور اسراييل ميشود با تكيه بر توانايي سرمايهداران يهودي در امريكا (ايپك) و دستآموز بيمقدار خود نخستوزير اسراييل با هوچيگري و عوامفريبي و شعارهاي نژادپرستانه مردم اسراييل را به زنجير منافع امپرياليستها ميبندند. مشاوران و اطرافيان ترامپ بهرغم ظاهر خود آشكارا نژادپرست و مخصوصا ضد يهود هستند و خود ترامپ با شعار «اول امريكا» همان حرفي را كه هيتلر ميگفت تكرار ميكند «برتري نژاد ژرمن» و هيتلر چنان شد كه همه ميدانيم؛ گرچه زماني طولانيتر ميخواهد تا ترامپ و امثال او را به سرنوشت هيتلر دچار سازد.
حاشيهسازي تندروها
بنابراين روحاني هم در ذيل توافقنامه هستهاي موثر عمل كرده است، به نظر ميرسد در شرايط كنوني، روحاني بتواند با درايت و انسجام مالي بر مشكلات فايق شده و هزينههاي خروج امريكا را به حداقل برساند. شرايط فعلي موجب خوشحالي جريانات تندروي اصولگرا مانند بخشي از جبهه پايداري و دلواپسان كه خود را تافته جدا بافته از تصميمات كلي نظام ميدانند، شده است. اين جريان در زماني كه اين توافق در مرحله انعقاد با نظر مثبت رهبر معظم انقلاب بود، با آن مخالفت كردند. حرف آنها اين بود كه اين توافقنامه، توافق خوبي نيست و برجام را با تركمنچاي مقايسه ميكردند اما حالا فريادشان بلند است چرا امريكاخارج شده است؟ اگر قرارداد بد بوده است شما چرا از برهم خوردن آن ناراحت هستيد؟ اكنون جريان تندرو دولت را مورد هجمه قرار ميدهند كه چرا امريكا از آن خارج شده است بنابراين اين جريان تندرو ابتدا بايد درباره اين تناقض توضيح دهد. ما بايد تلاش كنيم به دور از جنجال و فضاسازي، اين برجام را حفظ كرده تا امريكاييها به اين توافق بازگشته و اثرات جانبي اين خروج را كاهش دهيم. جبهه تندرو اگر در شرايط كنوني خوشحال است بر خلاف منافع ملي حركت ميكند و اين آقايان همچنان بيش از آنكه منافع ملي برايشان اهميت داشته باشد، به دنبال منافع حزبي هستند. جرياناتي كه به دنبال تلقين پشيماني از راي به روحاني هستند به دو دسته تقسيم ميشوند؛ يك بخش شكستخوردگان انتخابات 96 هستند و بخشي را خود آقاي روحاني با انتخاب كابينه و استانداران سبب شده است اما اكثر حاميان روحاني پشيمان نيستند و جريان تندرو به دنبال جوسازي است. مدتي است جريانات خاص موضوع كانديداي نظامي را براي كرسي رياستجمهوري مطرح ميكنند. اين جريانات قصد دارند فضا را به نحوي جلوه دهند كه چون نا امني وجود دارد نياز به يك رييسجمهور نظامي داريم. رياستجمهوري يك نظامي يك توهم است. ما در گذشته نيز شاهد حضور كانديداهاي نظامي بوديم اما هيچگاه با اقبال عمومي مواجه نشده و روساي جمهور كشور يا لباس شخصيها بودند يا روحانيون؛ بنابراين اساسا نظام ما و رهبري و عقلا اجازه نخواهند داد نظامي رييسجمهور شود زيرا تبعات سنگيني براي كشور به همراه دارد. به عقيده من ممكن است كشور نظامي شود اما يك نظامي رييسجمهور نميشود. اين موضوعات به منظور حاشيهسازي براي دولت است و روحاني با هماهنگي رهبر معظم انقلاب و اتحاد اركان نظام به مسير خود بايد ادامه دهد.
طراز روحانيت اصيل
بيآزاري را داشتهاند كه اعضاي خانواده هروقت مشكلي پيدا ميكردند يا آرامشي ميطلبيدهاند به سراغ آنها ميرفتند؛ پدر مقدس و محترم جامعه. بعد از انقلاب اسلامي اگر چه روحانيون، هم فراوان شدند و هم در معرض ديد قرار گرفتند اما چون بخش عمده آنها با قدرت حاكميتيشان مورد شناخت جامعه بودند، كمتر در جايگاه پدرانه و عضويت خانواده مورد توجه قرار گرفتند. مرحوم حجتالاسلام والمسلمين سيدمهدي طباطبايي يكي از نوادري بود كه هركس ميشناختش روحانيت با معناي اصلياش را در او ميديد. همين كه مهمترين عنوانش معلمي اخلاق ديني بود، بزرگترين دليل بود كه روحاني مانده بود. حتي اگر اين همه آفت سياسي و اجتماعي و ديني و ريا و دروغ و تهمت هم در جامعه رواج نداشت، باز هم اخلاق بايد محور دينداران ميبود. چه رسد به جامعه امروزي كه بياخلاقي، هم در سطح مردم و هم در سطح حاكميت غوغا ميكند. كسي كه در اين دنيا اخلاق را مدرسه خود قرار ميدهد، يعني نياز معنوي و روحي جامعهاش را درك كرده است. بايد، نبايدهايش به پاسخ مهربانانه به نيازهاي معنوي جامعهاش تبديل ميشود. طباطبايي به عنوان يك روحاني سنتي، در عين حال يك عنصر سياسي بود و مثل خيلي از روحانيون سنتي انزوا و دوري از جامعه مرامش نبود. سياسي بود؛ سياسي دوران سختيها و انقلابي دوران تنهايي و غربت انقلابيگري. اما سياست را با معيارهاي اخلاقي و ديني ميخواست. حرصها و سوز دلهايي كه براي آفتهاي جامعه سياستزده ميخورد، به خاطر اين بود كه سياستش دين نبود، بلكه به ديني اعتقاد داشت كه سياستش بايد تابعي از اخلاق و دين ميبود. سيدمهدي طباطبايي توانست شأن روحاني خودش را بالاتر از جناحبنديها قرار دهد. به همه نصيحت ميكرد. وقتي حق مبناي نظراتش باشد، افراد و جناحها مسير حق را به او نشان نميدادند. اين او بود كه همه را با مباني حق و اخلاقش نوازش ميداد. افراطيگري را با اخلاقي بودن قابل جمع نميديد. نصيحتهايش را تا ميتوانست خصوصي با افراد و جناحها درميان ميگذاشت. گاهي هم دادش در ميآمد. اما مخاطب نصيحت و دلسوزياش يك جناح نبودند. نهيبش به ذات افراطيگري بود. از اصلاحطلبان تا پايداري چيها و حكومت و مردم. خودش را طلبكار كسي نميدانست. ادبيات طلبكارانه هم به كار نميبرد. اين ادبيات پدرانه را مردم دوست دارند. به زي طلبگي پايبند ماند. در همانجا كه قبل انقلاب زندگي ميكرد و درهمان مسجد كه سالها اقامه نماز ميكرد تا لحظه مرگش باقي ماند. دكتر شريعتي ميگفت قبيلهاي را در آفريقا يافته بودهاند كه بسيار پايبند به دين بودند. علت را جستوجو كردند. فهميدند مُبلغ ديني و روحاني به آن قبيله راه نيافته است. واقعيت اين است كه در خيلي جاها به نام دين و با عملكردهاي غلط بخش عمدهاي از روحانيون، جامعه گريزان از دين شده است. سيدمهدي طباطبايي از آنهايي بود كه اگر مكتبش الگوي روحانيت باشد، مردم از دين گريزان نميشوند.همه اينها دليل بر آن است كه بيش از هميشه جامعه به روحانيوني اينچنيني نياز دارد و به همين دليل مرگش چنين تاثر عميق را برانگيخت و جمعيت كم نظيرمردمي را به تشييع جناز هاش كشاند. هنوزلذت نشستن پاي منبرش را از نوجواني در مشهد در مسجد پدرم در ذائقه معنويام حس ميكنم. به خانواده بزرگ و اصيل طباطبايي تسليت ميگويم. روحش شاد.
انسانمحور شدن تهران
به نوعي بحرانزده است. در چنين شرايطي به نظرم مهمترين مشكل شهر تهران اين است كه اين كلانشهر به جاي «انسانمحور» عملا «اتومبيلمحور» شده است. يعني زندگي در تهران متكي به حمل و نقل خودروها و به خصوص ماشينهاي سواره شخصي شده است و ديگر تقريبا هيچ فضايي براي تردد شهروندانش وجود ندارد. اين به نظرم از اصليترين موضوعاتي است كه شهردار تهران بايد به آن توجه كند. معضلي كه شايد مهمترين دليل بروز آن بارگذاري ساختوسازي بيش از حد در شهر و بالا رفتن ظرفيتپذيري جمعيت شهر تهران باشد. به بياني شهر تهران امروز به پاركينگي بزرگ بدل شده كه كلنگ شكلگيري آن حدود 30 سال قبل زده شده است! زماني كه شهرداري به دليل يك تصميم اشتباه محكوم به اجراي سياستهاي خودكفايي شدند. تصميمي كه باعث شد در گام اول درآمدهاي پايدار شهري كاهش پيدا كند و سپس، شهرداريها براي تامين كسري منابع مالي خود به تراكم فروشي و ساخت و سازهاي وسيعي رو آورند كه عملا معماري و شهرسازي را نابود كرد. اين معضل هماكنون به جايي رسيده كه شهرسازي در كلانشهرها با اغتشاشي ملموس و واقعي روبهروست. چرا؟ چون شهرهاي ما در طول اين 3 دهه توسط شهرسازان ساخته نشده بلكه بيشتر به دست «بساز و بفروشها» ساخته شده است. در اين ميان شهرداري تلاش كرد تا با تدوين و اجراي سندي بالادستي به نام طرح تفصيلي تهران، تا حدودي بر اين وضعيت فائق آيد ولي از آنجايي كه هم تصويب و هم ابلاغ اين طرح بسيار طولاني شد و از چشمانداز آن عدول كرد، اهداف ترسيم شده براي اين طرح نيز عملا محقق نشد كمااينكه هماينك سقف جمعيتي تهران بسيار بالاتر از حد تعيين شده در اين طرح رفته كه نشان از انحراف آن است. از سويي مهمترين اهرم موفقيت اين طرح، فاكتور كنترل و نظارت بر آن بود كه آن هم عملا محقق نشد. يعني بسياري از طرحهايي كه با طرح تفصيلي همخواني نداشتند به طرق مختلفي مانند: طرح در كميسيون ماده 5 و تصويب آن در اين كميسيون، اجرا شدند و عملا طرح تفصيلي را دور زدند. بدينترتيب ما امروز با طرحي روبهرو هستيم كه ماهيت و هويت اصلي خود را از دست داده و ميرود تا خود به معضلي براي شهر و شهروندان بدل شود. با استناد به اين موارد بايد گفت كه شهردار جديد تهران كاري به غايت سخت و دشوار را پيش رو دارد كه اميدواريم با استفاده از نيروهاي متخصص و كارشناسان خبره و عزمي جزم، تلاش كند تا ساختار كنوني اصلاح شود و كمكم شاهد شكلگيري شهري با چارچوبهاي اصولي و منطبق با نيازهاي شهروندان براي سكونتي آرام و زندگي لذتبخش در آن باشيم.