سلام بر ناصرخان، مرد داناي زندگي و سينما
سهيل محمودي
كوتاه اما تاثيرگذار. بازيگري كه ميآيد و نقش خود را ايفا ميكند و ميرود.
اين در همه جا هست. در تاريخ و در سياست. مگر اميركبير و مصدق چند وقت در تاريخ اين ملك نقش اصلي خود را بازي كردند؟ هر يك كمتر از دو سال. اما اثرگذارترين نقشها را آفريدند.
در ادبيات ما هم همين طور بود. خيام چند هزار بيت سروده مگر؟ هيچ، شايد شانزده رباعي. يا نهايت سي و دو تا. و چه نقشي بازي كرده و در تاريخ ادبيات ما با همين شانزده تا يا سي و چند رباعي. ما را و فرهنگ ما را و زندگي و مرگآگاهي نهفته در ادبيات ما را به جهاني نماياند كه ترجمه فيتز جرالد بخشي از انعكاس آن ايفاي نقش خيام بزرگ است.
در ادبيات داستاني سده اخير هم نمونههايي سراغ داريم از جمالزاده تا امروز، با نابغهاي روبهروييم به نام بهرام صادقي. در ايام دانشجويياش- كه در دانشكده پزشكي بود- قلمي به دست گرفت و داستانهاي كوتاهي را آفريد. داستانهايي كه از نمونههاي شگفت ادبيات مايند. داستانهايي كوتاه كتابي به نام «سنگر و قمقمههاي خالي». بهرام صادقي كسي است كه گاهي او را در كنار صادق هدايت و غلامحسين ساعدي نابغه درام و داستان و شخصيتپردازي ناميدهاند.
نمونهها بسيارند. در همه وجوه. ستارهاي ميآيد. كوتاه و ماندگار تاثير ميگذارد. ميآيد و ميرود. اما ذهن و انديشه ما را با خود ميبرد. ما را دچار خود ميكند ما را درگير با خويشتن ميسازد. و اينها اگرچه كمند اما هستند و خواهند بود.
دو سه نمونه از سينما را هم من سراغ دارم. بازيگراني كه حضورشان كوتاه است اما تاثيرگذار و شگفت و به يادماندني. مثلا اورسون ولز. در فيلم «مرد سوم» مگر چند دقيقه است بازي شگفت او در اين اثر كه برگرفته از رمان معروف گراهام گرين است؟ يا بازي به يادماندني بهروز وثوقي در «تنگسير» امير نادري. يا بازي ارجمند در «سگكشي» بيضايي اينها را با اصطلاحات ادبيات اگر بخواهيم تعريف كنيم بايد بگوييم «ايجازي كه به اعجاز رسيده» يا به قولي «كوتاه و گويا». يا به تعبيري بيشترين تاثير در كمترين زمان يا فشردگي انفجاري با كمترين هزينه.
اين مقدمه را گفتم تا برسم به يكي از ماندگارترين نقشهاي تقريبا كوتاه در هنر سينماي ما، كه اصلا بيشترين تاثير را داشته نقش «فرمان» در فيلم «قيصر».
يك آغاز تكاندهنده و شروعي كه از فاجعه و تراژدي در كليت اثر حكايت ميكند. سكانس بيمارستان در فيلم قيصر. تصور كنيم اين سكانس نبود و بازيگر اين سكانس هم ناصر ملكمطيعي نبود. آن وقت ديگر فيلم قيصر هم همين فيلم قيصري كه جواني نسل پيش از من و نوجواني نسل مرا درگير انديشههايي تاريخي كرد، فيلم قيصر نبود.
اين همه مرهون هوش و توجه فيلمساز، مسعود كيميايي جوان آن سالها و مغتنم بودن شخصيت، چهره، اندام و توانايي هنري ناصر ملكمطيعي است كه ديگر به داستانها پيوست و جزو 10 چهره بازيگري در تاريخ سينماي ما است. اين سينمايي كه كمكم دارد به نودسالگي ميرسد. جناب ناصر ملكمطيعي با سابقهاي درخشان در فيلمهاي مهم تاريخ سينماي ما يكي از چند چهره اصلي است. حتي اگر در اين سيوپنج سال هيچ فيلمي بازي نكرده باشد. بازي در «طوقي» و «باباشمل» و «سلطان صاحبقران» و... بس است براي ماندگاري. بگذريم كه اين استاد و نمونه بازيگري در فيلمهايي معمولي و گيشهپسند هم توانسته بود شخصيتي از جوانمردي و بزرگمنشي و همت و حميت را عرضه كند كه تماشاگران عادي و عامي سينماي ما را مجذوب خود كند.
يادم نميرود. پسربچههاي سيزده، چهاردهساله بوديم. در سالهاي پنجاه و سه و پنجاه و چهار. سينماي دروازه طلايي در خيابان ري، نزديك كوچه آبشار. نرسيده به سهراه امينحضور. سينماي دروازه طلايي سينمايي ارزان بود و فيلمها هم فيلمهاي اكران دوم و سوم. فيلم قيصر را پس از فروش شگفتش در اكران اول و در سينماهاي اصلي و البته شهرستانها، اكران كرده بود. با دوستان همسن و سالم، هشت، نه، دهنفره به سينما ميرفتيم. بليت ارزان و ديدن دو تا سه سانس فيلم در يك روز. يادم است كه بيش از دهبار به سينما دروازه طلايي رفتيم براي ديدن فيلم قيصر و هر بار هم دو، سه سانس فيلم را ميديديم و همه كشش فيلم هم برايمان آغاز شگفت و تراژيك فيلم بود با بازي ناصرخان. بعد از آن هم صحنه قهوهخانه و ديالوگهاي جناب بهمن مفيد، راه رفتن فرمان و ديالوگهايش، چهره مردانهاش، اخم و خويشتندارياش، فتوتش، مسلمانياش و جوانمردياش... كه اين همه را صبر و بردباري ناصرخان ملكمطيعي براي ما نقش ميزد... و ميآمديم از سينماي دروازه طلايي بيرون. محله روبهرو محله آبشار غربي بود و پشت كوچه امامزاده يحيي و ادامه كوچه ميرزا محمود وزير و رسيدن به گذر نواب و محلهاي كه لوكيشن فيلم قيصر بود وهمه ما نوجوانها كه ميخواستيم با موسيقي اسفنديار منفردزاده، ضرب امير بيداريان، به هيبت و منش فرمان راه برويم و اخم كنيم و ناراحت بشويم و حرف بزنيم و زندگي كنيم. فرمان و ناصرخان و نجابت مثالزدني اين شخصيت، براي ما حتي از خود قيصر كه جوان بود و كلهشق بود و ساختارشكن بود و بيباك بود و رودرروي خاندايي ميايستاد و دغدغهاي جز انتقام از برادران آبمنگل نداشت، مهمتر بود. حتي اگر كوتاه بازي كرده بود و زود رفته بود.