اراده پنهان ما
سينا قنبرپور
فقط وقت اتفاق و حادثه نيست كه اين بخش از «پيامبر و ديوانه» در ذهن جريان ميگيرد؛ «بارها از شما شنيدهام از كسي كه دست به خطايي ميزند چنان سخن ميگوييد كه گويي يكي از شما نيست، ناشناسي است در ميان شما كه ناخوانده به جهان شما پانهاده است.» گويي هميشه دنبال مقصر ميگرديم تا همه كاسهها را بر سر او بشكنيم. مدتهاست مسووليتهاي اجتماعيمان را رها كردهايم... اما در عوض انتظار داريم مسوولان درست و دقيق كارشان را انجام دهند. ماجرايي در يكي از مدرسههاي تهران رخ داده است. همه، حواسشان به آنچه در اين مدرسه روي داده متمركز شده است. حق هم دارند، اتفاق كماهميتي نيست. به ويژه آنكه برخي مكانها براي ما حرمت مضاعفي دارند و نميتوان از رويدادهاي درون آن به سادگي گذشت. زماني همه گوش و چشممان به فرزندانمان بود، اما الان به هزاران دليلي كه اين نوشتار فضاي مرورش را ندارد گويي حوصلهاش نيست. همهچيز را به سيستم آموزش رسمي سپردهايم و شانههايمان را از بار مسووليت خالي كردهايم. جايي كه لازم باشد دست به جيب ميشويم تا جبران مافات كنيم. آنجا كه نياز به حضور خودمان بوده را با پول بخريم. حالا شكلش مهم نيست؛ خريد يك وسيله گران نظير گوشيهاي هوشمند و تبلت و امثالهم يا پرداخت شهريههاي آنچناني. مگر همين چندي قبل نسبت به حذف آزمونهاي ورودي مدرسهها تيزهوشان بسياري گلهمند نشدند؟ آيا پدر و مادر بايد همه هم و غم خود را در پرداخت هزينه براي ورود فرزندش به مدرسه تيزهوشان به كار ميبست يا وظايفي هم داشت كه ...
بدون صرف پول با انجام آن ميتوانست كارايي و آينده فرزندش را تضمين كند؟بهانهاش مدتهاست به دستمان افتاده است. گويي حوصلههايمان سر رفته است. حوصله گپوگفت نداريم. اگر در خانه نشستهايم و سرمان به تلويزيون گرم نيست داخل مانيتور گوشي هوشمندمان است. ارتباطات معنايش ديگرگون شده است. شبكههاي اجتماعي از چهرهبهچهره شدنمان كاسته است. گويي حكايت، حكايت جنگهاي نيابتي است. همين شبكههاي اجتماعي راه ارتباط مدرسه و والدين را به گروههاي مجازي ميانبر كردهاند. والدين هم نهايتا با مدير مدرسه ديداري داشته باشند يا شايد بيشتر درگير با بخش حسابداري مدرسه باشند كه سراغ نقد شدن چكهاي اقساط شهريه را ميجويند. مشغلهها همه ما را ربودهاند و اسير خود كردهاند و آنجا كه بايد خودي نشان دهيم يا وقتش نيست يا حوصلهاش. اين محدود به امر آموزش نيست. سياست هم همين است. گويي 5-4 ساعت ايستاديم در صف تا برگه رايي را به صندوق بيندازيم مسووليت را از گردن خود ساقط كردهايم و حالا يك منتخب بماند با كوهي از مشكلات و بيماريهايي كه ريشه دوانده است و همه اگر نگوييم انتظار معجزه دارند ولي ترجيح ميدهند كنار بايستند و تماشا كنند. «جبران خليل جبران» در «پيامبر» آنجا كه درباره جرم و جزا گفته، نوشته است؛ «… يك برگ زرد نميشود مگر با دانش خاموش تمام درخت. خطاكار هم خطايي نميتواند مگر با اراده پنهان همه شما…. دزدزده هم از براي دزدزدگي خود بيتقصير نيست.»و جالب است كه مينويسد: «و آنگه كه يكي از شما از پا ميافتد افتادنش زنهاري است از براي آنها كه از پشت سر ميآيند تا پايشان به سنگ نگيرد.»از بردار شدن هموطن خود ولو خطايي گران كرده نميتوان خشنود شد. قرار نيست چشمبسته از خطاكار دفاع كنيم. اما خشم فروخفته از هزاران ناكامي و انتظار برآورده نشده از سيستم را نميتوان برسر يك خطاكار آوار كرد. همه ما در اين جامعه سهمي داريم؛ اگر خوب، اگر بد. روزگاري نه گوشي هوشمند بود، نه تلويزيون تمام وقت، برنامه داشت. فراغت طولاني بود به ويژه وقتي مدرسهها با رسيدن تابستان تعطيل ميشد. سرگرمي فوتبال با توپ پلاستيكي بود و دوچرخهسواري. ظهرهاي تابستان در گرماي اهواز خلوتتر مينمود. اصلا مهم نبود چند درجه حرارت از آسمان ميباريد. مهم بازي بود براي ما كه مدرسهمان تعطيل شده بود. در چنين شرايطي مهار دو پسربچه كار چندان سادهاي نبود. مادرم براي تابستانهايمان كه نه از كلاس خصوصي و نه هيچ فوقبرنامهاي خبري در آن نبود برنامهريزي ميكرد. وقتي كمسنتر بوديم براي آنكه آن ظهرهاي طولاني تابستان را سر از كوچه و خيابان درنياوريم تقهاي به در ميزد و ميگفت بگيريد بخوابيد، «كيسهبهدوش» آمد. «كيسهبهدوش» شخصيتي خيالي دست پرورده ذهن مادرم بود كه در كوچه پس كوچههاي خلوت شهر ميگشت و بچههاي تنها را ميربود و داخل كيسهاش به ناكجاآبادي ميبرد كه شايد حالا ميفهميم آن ناكجاآباد استعاره از چه چيزهايي بود. بچههاي امروز، بچههاي گوشي هوشمند و تلويزيون و شبكههاي اجتماعياند و با يك تقه به در و يك شخصيت خيالي نميتوان از پسشان برآمد. حوصله و انرژي بيشتري ميخواهند. براي پذيرش هر چيزي بايد اقناعشان كرد و اقناع كار سادهاي نيست. بنابراين بايد بپرسيم آيا همه ما سهممان را به درستي ادا كردهايم؟ اگر سيستم رسمي آموزش كشور كه بهشدت در برابر تغيير مقاوم است و اگر خودش هم بخواهد تغيير كند انواعي از فشارها مانعش ميشوند دست به كار آموزش نشد مسووليت ما كه پابرجاست. مسووليت پدر و مادري كه بابرجاست. مسووليت نهادهاي مدني كه به قوت خود باقيست. مسووليت انسانيت را كه از ما نگرفتهاند. خودمان كه ميتوانيم آستين بالا بزنيم. همه كارها را قرار نيست دولت و حكومت انجام دهند.