نگاهي مجدد به جايگاه شوراها
علي نوذرپور
با گذشت چهار دوره از شوراها و قريب به يك سال از شوراي دوره پنجم، نگاهي دوباره به جايگاه شوراها در نظام اداري و سياسي كشور ضروري است. به طور كلي دو مشكل حاكميت در جهان امروزي قابل شناسايي است؛
مدل حكومت (Government))
مدل حكمراني (Governance)
در مدل حكومت؛ نظام، متمركز و دولت بزرگ و يكپارچه است وآنچه اهميت كاركردي دارد، برقراري نظم و حفظ ثبات است به همين دليل دولت در افزايش وظايف و اختيارات خود ميكوشد و كنترل جدي بر جامعه مدني، نهادهاي عمومي محلي و بخش خصوصي اعمال ميكند. در اين مدل وظيفه تامين كالاهاي عمومي شهري را سازمانهاي دولتي بر عهده دارندو نظام مديريت شهري نقش و تاثير حداقلي دارد، آن هم در شكل سازماني وابسته و تحت كنترل دولت. در مدل حكومت هنگامي صحبت از واگذاري وظايف و...
من اشعار ايرج را ردهبندي ميكنم و در مقوله اشعار عرفاني جاي ميدهم. اشعار عرفاني ادبيات فارسي سه ويژگي دارد. يكي سرشار از تناقض و متناقضنماييهاست، همان چيزي كه در اشعار عرفاني به آن شطحيات ميگويند. در اشعار ايرج زبردست هم اين گونه تناقضگوييها و متناقضنماييها را بيان كردن به وفور وجود دارد. دوم اينكه اشعار عرفاني معمولا ما را با خاطرات ازلي مان پيوند ميدهد و از اين نظر هميشه در ما يك حالت نوستالژيك ايجاد ميكند البته من خبر ندارم كه عالم مُثل افلاطوني وجود داشته يا نه اما اين را ميدانم كه ما انسانها يك خاطره ازلي داريم و هر گفته و نوشتهاي كه اين خاطرات ازلي را به ياد ما بياورد ما را به يك اندوه ولو يك اندوه شيرين ميبرد و اين ويژگي هم در اشعار ايرج زبردست هست. و ويژگي سوم اينكه براي ما شرقيها هميشه اشعار عرفاني بيش از هر چيز ديگر لذت دارد. يعني بيش از اينكه معرفتي بدهد به ما لذت ميدهد؛ اين لذت مسلما وجود دارد. منتها يك نكته را من بايد در ضمن اين مطلب بگويم و آن اينكه اشعار عرفاني زبردست با ديگر اشعار عرفاني تفاوت دارد و آن در كاررفت و كاربرد زباني است كه اين كاربرد بسيار تازگي دارد يعني من بدون مبالغه و چاپلوسي ادعا ميكنم كه زبان در اشعار ايشان يك كاررفت و كاربرد متفاوت و بديع و تازه دارد كه در اشعار عرفاني ديگر نداريم كه البته اين مقتضاي زمانه است. حتي اين بدعت و تازگي در اشعار شاعران همين قرن هم وجود ندارد. اين چيزي بود كه ميخواستم درباره رباعيات ايرج زبردست ارايه بدهم.
چند رباعي از ايرج زبردست
۱
شب، از نفسِ سرد زمان ميخواند / از روحِ مه آلود جهان ميخواند / بر سر درِ هر خانه سري آويزان / شهري كه در آن مرگ اذان ميخواند
۲
از سقف اتاق، سايههايي وارون / هر سايه بريده سر، سراپا در خون / جيغِ شب و... / جيغِ سايهها... . / جيغِ جهان... / هر سايه پريد از تنِ من بيرون
۳
بيواژه، كسي درون ما ميميرد / بيواژه، جهان در انزوا ميميرد / هر واژه هواست / شاعر احساس خداست
۴
گويي كه هزار سال در پشتِ درند / هم باخبر از همند و هم بيخبرند / خورشيد، سياه / آسمان، زخمي و سرخ / اينقوم همه گوركن يكدگرند
۵
آن سايه، تمام كهكشانها را خورد / هر كوه، به زير پاي او سنگي خُرد / يك سايه سرش در ازل و پا به عدم / آن سايه كشانكشان مرا با خود بُرد
۶
شايد كه زمان توهّم دانشِ ماست / افسانه هست و نيست، از ريشه خطاست/ شايد سفري ست عمر، از هيچ به هيچ / شايد كه كسي نيست، همان نيست خداست/ رباعيات برگرفته از مجموعه رباعي «شهري كه در آن مرگ از آن ميخواند» / نشر چشمه چاپ دوم