آغاز و پايان رضا قوچاننژاد در تيم ملي ايران
كارلوس كيروش پشت قهرمان فروتنش را خالي كرد
علي ولياللهي
زير حملات سنگين كرهايها بوديم. در آن عصر وحشتناك 28 خرداد 1392؛ روزي كه منتظر بوديم اتفاقي بيفتد و ما بريزيم توي خيابان و از شادي هلهله كنيم. اما اوضاع براي ما خوب پيش نميرفت. كره زخم خورده از تيم ده نفره ايران در بازي رفت، آمده بود انتقام بگيرد. حمله ميكرد. ترسناكتر از هر زمان ديگري. با حمايت دهها هزار قرمزپوش چشم بادامي كه صداي تشويق كركنندهشان تا تهران ميرسيد. رحمان احمدي مطمئن نشان نميداد. مدافعان خسته بودند و هافبكها عملا از جريان بازي خارج شده بودند. با اين همه ما بايد ميبرديم. ازبكستان داشت آن طرف قطر را آبكش ميكرد. ما گل نياز داشتيم و خوب بازي نميكرديم. آدم ياد بازي با استراليا ميافتاد. ما در انتظار يك حماسهساز تازه بوديم. يك غزال تيزپاي جوان. كسي كه بيايد و بدود و مانور بدهد و دفاع حريف را به هم بريزد و آن يك گلي را كه ما هميشه تا موفقيت كم داريم به ثمر برساند.
دنياي قصهها پر است از قهرماناني كه در دنياي آرام خودشان زندگي ميكنند و كاري به كار كسي ندارند تا اينكه يك تماس آنان را از منطقه امن خودشان خارج ميكند و ميكشاند به ماجراجويي. بتمني كه ميخواهد به زندگي شخصياش بپردازد اما شهر گاتهام سيتي را در خطر ميبيند. هري پاتري كه نامهاي از مدرسه جادوگري هاگوارت به دستش ميرسد. فرودو بيگينزي كه بايد حلقه شيطاني را ببرد در ريوندل و در كوه نابودي پرت كند. قهرمانها هميشه به ماجراجويي دعوت ميشوند. توسط يك پير. كسي كه قرار است راه و رسم اسطوره شدن را ياد قهرمان بدهد و او را كمك كند كه از گردنههاي خطرناك و پيچهاي صعب العبور رد بشود. داستان آمدن گوچي به تيم ملي ايران هم شبيه همين داستانهاي قهرماني است. رضا قوچاننژاد كه در كودكي همراه خانوادهاش به هلند سفر كرده بود، داشت براي خودش زندگي ميكرد. در باشگاههاي مختلف فوتبال توپ ميزد و مدام در حال جابهجايي بود. هيرنفين و استانداردليژ و چارلتون و يك سري تيم بينام و نشان ديگر. تا اينكه اتفاقي در زادگاهش رخ داد. تماسي از قبيله آبا و اجدادي با او گرفته شد: به كمك تو نياز داريم.
بعد از اولين تماس كيروش با گوچي، در تاريخ 22 اكتبر 2011 مصادف با شنبه 9 مهر 1390 نزديك به يك سال طول كشيد تا رضا در اولين اردوي تيم ملي حاضر شود. طبيعي هم هست. هيچكس شناختي از ديگري ندارد. كيروش بازيهاي رضا را ديده و تازه ميخواهد با او آشنا شود. رضا در كودكي كوچهپسكوچههاي مشهد را به همراه خانواده ترك كرده و راهي كشوري در آن سر دنيا شده و هيچ ذهنيتي از اينكه الان اوضاع آن جا چطور است ندارد. تازه اگر ذهنيتي هم دارد، يك ذهنيت نسبتا منفي به خاطر جو رسانهاي غرب نسبت به ايران است. نزديك يك سال طول ميكشد تا قهرمان دعوت را بپذيرد. نه اينكه دوست نداشته باشد، نه اينكه از ماجراجويي بدش بيايد، نه اينكه نخواهد كمك كند، فقط احتياج به كلنجار رفتن با خودش دارد. با اطرافيانش. بايد دروناً بپذيرد كه ميتواند بخشي از مسير موفقيت را با ما طي كند. در مرداد ماه 1391 رضا قوچاننژاد براي اولينبار به اردوي تيم ملي در مجارستان اضافه ميشود. سال 2012 است. تيم ملي براي رويارويي با حريفان در مقدماتي جام جهاني 2014 آماده ميشود. جامي كه قرار است در برزيل برگزار شود و ما بعد از عدم راهيابي به جام جهاني 2010، اصلا دلمان نميخواهد اين فرصت را از دست بدهيم.
از آخرين باري كه ما يك مهاجم ششدانگ در تركيبمان داشيم سالها گذشته بود. هنگامي كه علي دايي از تيم ملي خداحافظي كرد، ما ديگر رنگ يك مهاجم نوك كلاسيك و گلزن را به خودمان نديديم. محسن خليلي ما را خيلي اميدوار كرده بود، اما مصدوميت بدموقع و سختش، او را براي هميشه از مستطيل سبز دور كرد و تلاشش براي بازگشت را هم ناكام گذاشت. كيروش به عنوان مرشد و مربي تيم، براي پيدا كردن بازيكني كه بتواند در تاكتيك دفاعي او وظيفه خطير زدن آن يك گل حياتبخش را به عهده بگيرد تمام فوتبال ايران و شايد جهان را زير و رو كرد تا رسيد به قوچاننژاد. دعوت از رضا كمحاشيه نداشت. صداي آن هميشه مدعياني كه ميگويند مگر ما خودمان چه كم داريم كه مربي تيم دوره افتاده دنبال بازيكنان دورگه و خارجنشين، درآمد. صدايي كه از زمان آمدن اشكان به تيم بلند شده بود. اما رضا، قهرمان دوستداشتني جديدي بود كه بايد به فوتبال ما اضافه ميشد و كمك ميكرد به ما براي رسيدن به آرزوهايمان؛ به رويايي كه از سال 2006 رنگ باخته بود.
شايد روزهاي اول حضور گوچي در فوتبال ما زياد خوب نبود. ما در مقدماتي جام جهاني 2014، خيلي خوب مسابقات را شروع نكرديم. ما در حالي كه سه بازي مانده بود به پايان مسابقات در شرايطي گير كرده بوديم كه بايد هر سه بازي خودمان را ميبرديم. سه بازي كه دوتاي آن در زمين قطر و كره بود و يكي در آزادي مقابل لبنان. باخت غيرمنتظره يك برصفر مقابل لبنان در بيروت و باخت يك بر صفر مقابل ازبكستان در آزادي كار را خراب كرده بود. روياي ما براي حضور دوباره در جام جهاني بعد هشت سال خيلي دور به نظر ميرسيد. در سختترين لحظات، در آن روزهايي كه همه اميدها داشت به يأس بدل ميشد، بالاخره از قهرمان جديدمان رونمايي شد. پسر 24 ساله مشهدي آمد و كاري كرد كارستان. اولين بازي از آن سه فينال بزرگ مقابل قطر بود. در زمين حريف. رضا قوچاننژاد از تك موقعيتي كه در اواسط نيمه دوم به دست آورد نهايت استفاده را برد. از آن لحظات تصوير رضا را در ذهن داريم كه ميرود سمت دوربين فيلمبرداري و براي ما ابراز احساسات ميكند. براي هشتاد ميليون نفري كه آن لحظه احساس كردند گمشده تيمشان پيدا شده. بازي مقابل لبنان در تهران. ما بيرحم بوديم و ميخواستيم انتقام بگيريم. انتقام شكست در بازي رفت را. 4 بر صفر برديم. رضا دو تا گل زد. حالا اميد به معناي واقعي كلمه برگشته بود. ما دو تا از سه تا فينال را برده بوديم و در انتظار سختترينش بوديم. بازي مقابل كره در اولسان. زير حملات سنگين كرهايها بوديم. در آن عصر وحشتناك 28 خرداد 1392. اوضاع براي ما خوب پيش نميرفت. كره حمله ميكرد. ترسناكتر از هر زمان ديگري. توپ توسط بازيكنان ايران به شكل بيهدفي دور شد. مثل اكثر دقايق بازي. مدافع كره رفت كه پوشش بدهد و مشايعت كند تا توپ به گلر برسد. گلر اما مردد بود كه بيايد يا نيايد. يك لحظه. يك نفر سفيدپوش از پشت مدافع ميدود و ميآيد و با دروازهبان و مدافع قاطي ميكند و توپ را ميگيرد. ما تقريبا در وسط راه رفتن به آسمان بوديم. رضا ضربه را ميزند. و تمام. رونمايي از حماسه ساز جديد فوتبال ايران به باشكوهترين شكل ممكن صورت ميگيرد. در آن لحظاتي كه مرگ را در نزديكترين حالت ممكن ميديديم، يك مشهدي ديگر، يك غزال تيزپاي ديگر، به دادمان رسيد و ما را از خطرناكترين گردنه صعود به جام رد كرد. ما اميد داشتيم. ما جام جهاني داشتيم. ما گوچي داشتيم. پس رفتيم توي خيابان. با پرچم ايران و لباس تيم ملي و داد زديم: روحاني مچكريم! و كات! كاتي كه يكي از غمگينترين كاتهاي دنياست. توي سينما چند تا كات داريم. كات گرافيكي، كات تداومي، كات مفهومي و چند نمونه ديگر. اما اين كات، كات غمگين است. كاتي كه از تبديل شدن رضا قوچان نژاد به اميد اول ما خورده ميشود به پست اينستاگرامي او و خداحافظي غريبانهاش از تيم ملي در 31 سالگي. در بين اين كات اتفاقهاي زيادي رخ داد. ما با رضا رفتيم جام جهاني. ما بعد از مدتها توسط يك مهاجم در جام جهاني به گل رسيديم. توسط رضا. كسي كه تك گل ايران را مقابل بوسني زد تا با آمار نااميدكننده بدون گل زده از برزيل به خانه برنگرديم. ما با رضا رفتيم جام ملتها. او بازهم در سختترين لحظات به دادمان رسيد. با گل سوم و تساوي بخش مقابل عراق در وقتهاي اضافه. در آن بازي كه داور ما را ده نفره كرده بود و بچهها ترسيده بودند. شروع مقدماتي جام جهاني 2018، در بازي اول كه خيلي مهم بود و كار ما با قطر گره خورده بود، باز رضا بود كه گل زد. تا عادل بگويد: چه گوچياي داريم ما! اين كار عادي قهرمانهاست كه در لحظات حساس به داد آدم برسند. قهرمان از موقعي كه دعوت به ماجراجويي شده بود، هيچوقت تيم را تنها نگذاشت. هرچند هميشه تلاشش به موفقيت نينجاميد.
ميگويند پير يا مرشدي كه قهرمان را به ماجراجويي دعوت ميكند، هميشه حامي و مشوق قهرمان ميماند. او را دلسرد نميكند، او را تنها نميگذارد. آلفرد به بتمن خيانت نكرد، گاندورف پشت فرودو را خالي نكرد و دامبلدور دست از هري پاتر نكشيد. اما قصه گوچي دوستداشتني ما قرار بود غمانگيز تمام شود. با دلسردي مايوسكننده. جام جهاني 2018 براي رضا غمانگيزتر از آنچه تصور ميكرد به اتمام رسيد. 270 دقيقه ما در روسيه به ميدان رفتيم و رضا حتي يك دقيقه هم در تركيب قرار نگرفت. مهاجمي كه در دو فصل منتهي به جام جهاني در ليگ هلند آمار خوبي در گلزني از خودش نشان داده بود، كسي كه غزال تيزپاي جديد فوتبال ما بود، كسي كه ما خودمان از او خواسته بوديم بيايد به ما كمك كند، حتي يك دقيقه هم فرصت بازي پيدا نكرد. كيروش 270 دقيقه بدون رضا جام را به پايان رساند. چهره رضا روي نيمكت شبيه غزال به بند كشيده بود. ما انتظار داشتيم، خود رضا هم انتظار داشت كه لااقل چند دقيقه در روسيه به ميدان برود. اما نشد كه نشد. پير، قهرمان را نااميد كرد. بچه با مرام مشهد، در يك پست اينستاگرامي از تيم ملي خداحافظي كرد. از تك تك جملاتش دلخوري و غم ميباريد. اما مشخص بود كه او همه تلاشش را كرده تا هيچ حاشيهاي براي تيم نسازد. تا اگر خودش دلخور است، كسي را دلخور نكند. رسانههاي پر مخاطب مثل برنامه عادل جوري رفتار نكردند كه از رفتنش متعجبند، جوري حرف نزدند كه دلش بلرزد و برگردد، آخر او هنوز 31 ساله است. به او كه رسيد، همه حرفهاي شدند و گفتند تغيير نسل در فوتبال بايد در همين سنين اتفاق بيفتد. 31 سالگي خوب است. فيليپ لام را ببينيد. پل اسكولز را. اريك كانتونا را. مرسي گوچي و خدانگهدار. من اما به شخصه منتظرم رضا برگردد. يك نفر ضمانت كند و پا درميان بگذارد تا غزال به تيم برگردد. لااقل براي جام ملتها. دوست دارم مثل روحاني كه رو به رييسي در مناظره انتخاباتي گفت: تو رو خدا ديگه امام رضا رو از مردم نگيرين، من هم رو به كيروش و عادل و ساير رفقاشان بگويم: تو رو خدا اين گوچي را از ما نگيرين.
پير يا مرشدي كه قهرمان را به ماجراجويي دعوت ميكند، هميشه حامي و مشوق قهرمان ميماند. او را دلسرد نميكند و تنها نميگذارد. آلفرد به بتمن خيانت نكرد، گاندورف پشت فرودو را خالي نكرد و دامبلدور دست از هري پاتر نكشيد. اما قصه گوچي دوستداشتني ما قرار بود غمانگيز تمام شود. با دلسردي مايوسكننده.